به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای غم عشق تو آتش زده در خرمن دل

وآتش هجر جگر سوز تو دود افکن دل

چشمهٔ نوش گهر پوش لبت چشمهٔ جان

حلقهٔ زلف شکن بر شکنت معدن دل

گر کنی قصد دلم دست من و دامن تو

ور کند ترک تو دل دست من و دامن دل

جانم از دست دل ار غرقهٔ خون جگرست

خون جان من دلسوخته در گردن دل

پرتو روی تو شد شمع شبستان دلم

تا شبستان سر زلف تو شد مسکن دل

بده آن آب چو آتش که بجوش آمده است

ز آتش روی دل افروز تو خون در تن دل

چاره با ناوک چشمت سپر انداختنست

ورنه تیر مژه‌ات بگذرد از جوشن دل

دل شیدا همه پیرامن سودا گردد

و اهل دلرا غم سودای تو پیرامن دل

آتشی در دل خواجوست که از شعلهٔ اوست

دود آهی که برون می‌رود از روزن دل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

دلم ربودی و رفتی ولی نمی‌روی از دل

بیا که جان عزیزت فدای شکل و شمایل

گرم وصول میسر شود که منزل قربست

کنم مراد دل از خاک آستان تو حاصل

هوایت ار بنهم سرکجا برون کنم از سر

وفایت ار برود جان کجا برون رود از دل

بحق صحبت دیرین که حق صحبت دیرین

روا مدار که گردد چو وعده‌های تو باطل

فتاد کشتی صبرم ز موج قلزم دیده

بورطه‌ئی که نه پایانش ممکنست و نه ساحل

نیازمند چنانم که گر بخاک درآیم

ز مهر گلشن رویت برون دمد گلم از گل

مفارقت متصور کجا شود که بمعنی

میان لیلی و مجنون نه مانعست و نه حایل

اگر نظر بحقیقت کنی و غیر نبینی

وصال کعبه چه حاجت بود بقطع منازل

خلاص جستم ازو طیره گشت و گفت که خواجو

قتیل عشق نجوید رهائی از کف قاتل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

ای ماه تو مهر انور دل

وی مهر تو شمع خاور دل

یاقوت تو روح پرور جان

ریحان تو سایه گستر دل

لعل لب و زلف تابدارت

جان پرور جان و دلبر دل

ای قامت تو قیامت عقل

وی خاک در تو محشردل

بستان رخ تو روضهٔ خلد

یاقوت لب تو کوثر دل

لعل تو زلال مشرب روح

چشم تو چراغ منظر دل

ابروت هلال غره مه

مهرت خور جان و در خور دل

از غایت پردلی شکسته

هندوی تو قلب لشکر دل

ساقی غمت بجای باده

خون می‌دهدم ز ساغر دل

گر زلف ترا رسن درازست

باشد گذرش بچنبر دل

هر دم بهوای خاک کویت

پر می‌زندم کبوتر دل

در تحت شعاع مهر رویت

یکباره بسوخت اختر دل

ساقی بده آن مئی که در جام

هست آب روان آذر دل

از دل بطلب نشان خواجو

کو معتکفست بردر دل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

دلم مرید مرادست و دیده رهبر دل

سرم فدای خیال و خیال در سر دل

کمند زلف ترا گر رسن دراز آمد

در آن مپیچ که دارد گذر بچنبر دل

دلم چگونه نماید قرار در صف عشق

چنین که زلف تو بشکست قلب لشکر دل

بود که ساقی لعل تو در دهد جامی

مرا که خون جگر می‌خورم ز ساغر دل

دل صنوبریم همچو بید می‌لرزد

ز بیم درد فراق تو ای صنوبر دل

تو آن خجسته همای بلند پروازی

که در هوای تو پر می‌زند کبوتر دل

دلم ربودی و تا رفتی از برابر من

نرفت یکسر مو نقشت از برابر دل

چگونه در دل تنگم قرار گیرد صبر

که می‌زند سر زلف تو حلقه بردل

بملک روی زمین کی نظر کند خواجو

کسی که ملک وصالش بود مسخر دل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

ای دل من بسته در آن زنجیر سمن‌سا دل

کرده مرا در غم عشقت بی سر و بی پا دل

برده ازین قالب خاکی رخت به صحرا جام

رانده ازین دیده پرخون سیل به دریا دل

چون دل ما برنگرفت از لعل لبت کامی

ای بت مهوش تو چرا برداشتی از ما دل

جای من بیدل و دین یا دیر بود یا دار

قصد من بی سر و پا یا دیده کند یا دل

مطرب دل سوختگان گو تا بزند بر چنگ

وای دل ای وای دل و دین وادل من وادل

ای شکری زان لب شیرین کرده تقاضا جان

وی نظری زانرخ زیبا کرده تمنا دل

جادوی عاشق کش چشمت خورده بافسون خون

هندوی زنگی وش زلفت برده بیغما دل

سرنکشد یکسر مو زان جعد مسلسل عقل

روی نتابد نفسی زان روی دلارا دل

چند زنی طعنه که خواجو در غم عشق افتاد

چون دلم افکند درین آتش چکنم با دل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

شب رحیل ز افغان خستگان مراحل

مجال خواب نیابند ساکنان محامل

مکش زمام شتر ساربان که دلشدگان را

کشیده است سر زلف دلبران بسلاسل

سرشک دیده که می‌رانم از پی تو مرانش

چرا که شرط کریمان بود اجابت سائل

تنم مقیم مقامست و جان بمرحله عازم

سرم ملازم بالین و دل بقافله مائل

به خامه هر که نویسد فراق نامهٔ ما را

عجب که آتش نی در نیفتدش با نامل

نسیم روضهٔ خلدست یا شمیم احبا

شعاع نور جبینست یا فروغ مشاعل

بسا که در غم عشق تو ابن مقلهٔ چشمم

نوشت بر ورق زر بسیم ناب رسائل

سرم بنعل سمندت متوجست و تو فارغ

دلم ببند کمندت مقیدست و تو غافل

اگرنه با تو نشینم مرا ز عشق چه باقی

وگرنه روی تو بینم مرا ز دیده چه حاصل

زبان خامه قلم گشت در بیان جدائی

نرفت قصه بپایان و رفت عمر بباطل

سزد که دست بشویند از آب چشم تو خواجو

که هست آتش دل غالب و سرشک تو نازل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

زهی زلفت شکسته نرخ سنبل

گلستان رخت خندیده برگل

رسانده خط بیاقوت تو ریحان

کشیده سر ز کافور تو سنبل

عروسی را که او صاحب جمالست

چه دریابد گرش نبود تحمل

چو ریش خستگانرا مرهم از تست

مکن در کار مسکینان تغافل

اگر گل را نباشد برگ پیوند

چه سود از نالهٔ شبگیر بلبل

بجانت کانکه برجان دارم از غم

نباشد کوه سنگین را تحمل

اگر عمر منی ایشب برو زود

وگر جزو منی ای غم برو کل

چو از زلفش بدین روز اوفتادم

تو نیز ای شب مکن بر من تطاول

خوشا آن بزم روحانی که هر دم

کند مستی ببادامش تنقل

منه عود ای بت خوش نغمه از چنگ

که ساغر بانگ می‌دارد که غلغل

بزن مطرب که مستان صبوحی

ز می مستند و خواجو از تامل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

زهی زلفت شکسته نرخ سنبل

گلستان رخت خندیده برگل

رسانده خط بیاقوت تو ریحان

کشیده سر ز کافور تو سنبل

عروسی را که او صاحب جمالست

چه دریابد گرش نبود تحمل

چو ریش خستگانرا مرهم از تست

مکن در کار مسکینان تغافل

اگر گل را نباشد برگ پیوند

چه سود از نالهٔ شبگیر بلبل

بجانت کانکه برجان دارم از غم

نباشد کوه سنگین را تحمل

اگر عمر منی ایشب برو زود

وگر جزو منی ای غم برو کل

چو از زلفش بدین روز اوفتادم

تو نیز ای شب مکن بر من تطاول

خوشا آن بزم روحانی که هر دم

کند مستی ببادامش تنقل

منه عود ای بت خوش نغمه از چنگ

که ساغر بانگ می‌دارد که غلغل

بزن مطرب که مستان صبوحی

ز می مستند و خواجو از تامل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

زهی گرفته خور از طلعت تو فال جمال

نشانده قد تو در باغ جان نهال جمال

نوشته منشی دیوان صنع لم یزلی

به مشک بر ورق لاله‌ات مثال جمال

خیال روی تو تا دیده‌ام نمی‌رودم

ز دل جمال خیال و ز سرخیال جمال

چو روشنست که هر روز را زوالی هست

مباد روی چو روز ترا زوال جمال

کسی که نیست چو من تشنهٔ جمال حرم

حرام باد برو شربت زلال جمال

هوای یار همائی بلند پروازست

که در دلم طیران می‌کند ببال جمال

خرد چو دید که خواجو فدای او شد گفت

زهی کمال کمال و زهی جمال جمال

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

ای سواد خط توشرح مصابیح جمال

طاق پیروزهٔ ابروی تو پیوسته هلال

زلف هندوی تو چینی و ترا رومی روی

چشم ترک تو ختائی و ترا زنگی خال

کی شکیبد دلم از چشمهٔ نوشت هیهات

تشنه در بادیه چون بگذرد از آب زلال

گر بود شوق حرم بعد منازل سهلست

هجر در راه حقیقت نکند منع وصال

نتوان گفت که می در نظرت هست حرام

زانکه در گلشن فردوس بود باده حلال

بر بنا گوش تو خال حبشی هر که بدید

گفت بر گوشهٔ خورشید نشستست بلال

چون خیال تو درآید بعیادت ز درم

خویش را باز ندانم من مسکین ز خیال

گفتم از دیده شوم غرقهٔ خون روزی چند

چشم دریا دل من شور برآورد که سال

چه کند گر نکند شرح جمالت خواجو

که بوصف تو رساندست سخن را بکمال

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4503244
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث