به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

زهی ز بادهٔ لعلت در آتش آب زلال

یکی ز حلقهٔ بگوشان حاجب تو هلال

ندای عشق چو در داد خال مشکینت

بگوش جان من آمد ز روضه بانگ بلال

تو کلک منشی تقدیر بین بدان خوبی

نهاده بر سر نون خط تو نقطهٔ خال

چودر خیال خیال آید آن خیال چو موی

نرفت یکسر مو نقشش از خیال خیال

منال بلبل بیدل چو می‌شود حاصل

ترا بکام دل از بوستان عشق منال

اگر ز کوی تو دورم نمی‌شوم نومید

چرا که مرد بهمت بود چو مرغ ببال

ترا حرام نباشد که خون ما ریزی

که هست پیش خداوند خون بنده حلال

چنان بچشمهٔ نوش تو آرزومندم

که راه بادیه مستسقیان به آب زلال

ز من چه دید که هردم که آید از کویت

چو باد بگذرد از پیش من نسیم شمال

رسانده‌ام بکمال از محبت تو سخن

اگر چه گفتهٔ خواجو کجا رسد بکمال

شب فراق بگفتیم ترک صبح امید

جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

سبحان من تقدس بالعز و الجلال

سبحان من تفرد بالجود و الجمال

آن مالکی که ملکت او هست بر دوام

وان قادری که قدرت او هست بر کمال

سلطان بی وزیر و جهاندار لم یزل

دیان بی نظیر و خداوند لا یزال

گویای بی تلفظ و بینای بی بصر

دانای بی تفکر و دارای بی ملال

سبیح بلبل سحری حی لا ینام

ورد زبان کبک دری رب ذوالجلال

حرفیست کاف و نون ز طوامیر صنع او

وز قاف تا بقاف برین حرف گشته دال

از آب لطف او متبسم شود ریاض

وز باد قهر او متزلزل شود جبال

در گوش آسمان کشد از زر مغربی

هر مه به امر کن فیکون حلقهٔ ملال

گاهی ز ماه نو کند ابروی زال زر

گاهی از آفتاب کشد تیغ پور زال

کیوان بحکم اوست برین برج پاسبان

بهرام از امر اوست برین قلعه کوتوال

ای قصر کبریای تو محفوظ از انهدام

وی ملک بی زوال تو محروس از انتقال

وی بوستان لطف تو بی وصمت ذبول

وی آفتاب لطف تو بی نسبت زوال

ایوان وحدت تو مبرا از انحطاط

وارکان قدرت تو معرا از اختلال

بشکسته در قفای تو شهباز عقل پر

و افکنده در هوای تو سیمرغ وهم بال

بر دوش روز خاوری از شب فکنده زلف

بر روی صبح مشرقی از شام کرده خال

وهم از سرادقات جلال تو قاصرست

ور عقل ره برد بتو نبود به جز خیال

خواجو گر التماس ازین در کند رواست

از پادشه اجابت و از بندگان سؤال

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

گشت معلوم کنون قیمت ایام وصال

که وصالت متصور نشود جز بخیال

گر میسر نشود با توام امکان وصول

نیست ممکن که فراموش کنم عهد وصال

هر سحر چاک زنم دامن جانرا چون صبح

تا گریبان تو شد مطلع خورشید جمال

هست چون خال سیاه تو مرا روز سپید

گشت چون زلف تو آشفته مرا صورت حال

شکرت شور جهانی و جهانی مشتاق

عالمی تشنه و عالم همه پرآب زلال

تا نگوئی که حرامست مرا بیتو نظر

که حرامست نظر بیتو و می با توحلال

تنم از شوق جمالت شده از مویه چو موی

دلم از درد فراقت شده از ناله چو نال

قامتم نون و دل از غم شده چون حلقهٔ میم

لیک برحال دلم جیم سر زلف تو دال

نه بحالم نظری می‌کنی ای نرگس چشم

نه ز حالم خبری می‌دهی ای مشکین خال

مهر من برمه رویت نپذیرد نقصان

مهر را گرچه میسر نشود دفع زوال

عیش من بی لب شیرین تو تلخست ولیک

تو ملولی و مرا هست ز غیر تو ملال

ظاهر آنست که از خود برود بلبل مست

چو نسیم چمن آرد نفس باد شمال

خوش بود نالهٔ عشاق بهنگام صبوح

خواجو ار عاشقی از پردهٔ عشاق بنال

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

گشت معلوم کنون قیمت ایام وصال

که وصالت متصور نشود جز بخیال

گر میسر نشود با توام امکان وصول

نیست ممکن که فراموش کنم عهد وصال

هر سحر چاک زنم دامن جانرا چون صبح

تا گریبان تو شد مطلع خورشید جمال

هست چون خال سیاه تو مرا روز سپید

گشت چون زلف تو آشفته مرا صورت حال

شکرت شور جهانی و جهانی مشتاق

عالمی تشنه و عالم همه پرآب زلال

تا نگوئی که حرامست مرا بیتو نظر

که حرامست نظر بیتو و می با توحلال

تنم از شوق جمالت شده از مویه چو موی

دلم از درد فراقت شده از ناله چو نال

قامتم نون و دل از غم شده چون حلقهٔ میم

لیک برحال دلم جیم سر زلف تو دال

نه بحالم نظری می‌کنی ای نرگس چشم

نه ز حالم خبری می‌دهی ای مشکین خال

مهر من برمه رویت نپذیرد نقصان

مهر را گرچه میسر نشود دفع زوال

عیش من بی لب شیرین تو تلخست ولیک

تو ملولی و مرا هست ز غیر تو ملال

ظاهر آنست که از خود برود بلبل مست

چو نسیم چمن آرد نفس باد شمال

خوش بود نالهٔ عشاق بهنگام صبوح

خواجو ار عاشقی از پردهٔ عشاق بنال

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

یکدم ز قال بگذر اگر واقفی ز حال

کانرا که حال هست چه حاجت بود بقال

برلوح کائنات مصور نمی‌شود

نقشی بدین جمال و جمالی بدین کمال

آنجا که یار پرده عزت برافکند

عارف کمال بیند و اهل نظر جمال

خون قدح بمذهب مستان حرام نیست

کز راه شرع خون حرامی بود حلال

جانم بجام لعل تو دارد تعطشی

چون تن به جان و تشنه به سرچشمهٔ زلال

آنها که دام بر گذر صید می‌نهند

اندیشه کی کنند ز مرغ شکسته بال

در هر چه هست چون بخیالت نظر کنم

گر جز جمال روی تو بینم زهی خیال

در راه عشق بعد منازل حجاب نیست

دوری گمان مبر که بود مانع وصال

خواجو اگر بعین حقیقت نظر کنی

وصل در جدائی و هجران در اتصال

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

چو هیچگونه ندارم بحضرت تو مجال

شوم مقیم درت بالغدو و الاصال

شگفت نیست اگر صید گشت مرغ دلم

که در هوای تو سیمرغ بفکند پر و بال

کرا وصال میسر شود که در کویت

مجال نیست کسی را مگر نسیم شمال

نشسته‌ام مترصد که از دریچهٔ صبح

مگر طلوع کند آفتاب روز وصال

ز خاکم آتش عشقت هنوز شعله زند

چو بگذری بسر خاک من پس از صد سال

ترا اگر چه ز امثال ما ملال گرفت

گرفت بیتو مرا از حیات خویش ملال

مقیم در دل خواجو توئی و می‌دانی

چه حاجتست بتقریر با تو صورت حال

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

ای روان از شکر تنگ تو شکر تنگ تنگ

گل برآورده ز شرم آن رخ گلرنگ رنگ

هست در زنجیر زلف دلربایت دل فراخ

لیک دل همچون دل ریش من دلتنگ تنگ

ناوک چشمت چو باد آرم ز خون چشم من

لعل پیکانی شود فرسنگ در فرسنگ سنگ

ای بت گلرخ بگردان بادهٔ گلرنگ را

تا برد ز آئینهٔ جانم می چون زنگ زنگ

بلبل دستان سرا را گو برآر آوای نای

مطرب بلبل نوا را گو بزن در چنگ چنگ

باز چون گلگون می ساقی بمیدان در فکند

ای حریفان برکشید اسب طرب را تنگ تنگ

نام و ننگ ار عاشقی در باز خواجو در رهش

زانکه باشد عشق بازانرا ز نام و ننگ ننگ

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

نیستی آنکه زنی شیشهٔ هستی برسنگ

ورنه در پات فتادی فلک مینا رنگ

تا بکی گوش کنی برنفس پرده‌سرای

تا بکی چنگ زنی در گره گیسوی چنگ

روی ازین قبله بگردان که نمازی نبود

رو بمحراب و نظر در عقب شاهد شنگ

گوش سوی غزل و دیده سوی چشم غزال

سگ صیاد ز چشمش نرود صورت رنگ

بر کفت بادهٔ چون زنگ و دلت پر زنگار

وقت آنست که از آینه بزدائی زنگ

روح را کس نکند دستخوش نفس خسیس

عاقلان آینهٔ چین نفرستند بزنگ

اگرت دیو طبیعت شکند پنجهٔ عقل

چکند آهوی وحشی چو شود صید پلنگ

کاروان از پس و ره دور و حرامی در پیش

بار ما شیشه و شب تار و همه ره خرسنگ

خیز و یک ره علم از چرخ برون زن خواجو

که فراخست جهان و دل غمگین تو تنگ

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

دیدم از دور بتی کاکلکش مشکینک

دهنش تنگک و چون تنگ شکر شیرینک

لبک لعل روان پرور کش جان بخشک

سرک زلفک عنبر شکنش مشکینک

در سخن لعلک در پوشک اودر پاشک

بر سمن سنبل پرچینک او پرچینک

چشمکش همچو دل ریشک من بیمارک

دستکان کرده بخون دلکم رنگینک

هست مرجان مرا قوت ز مرجانک او

ای دریغا که نبودی دلکش سنگینک

نرگسش مستک و عاشق کشک و خونخوارک

سنبلش پستک و شورید گک و پرچینک

زلفکش دلکشک و غمزه ککش دلدوزک

برکش ناز کک و ساعد کش سیمینک

گفتمش در غم عشقت دل خواجو خونشد

بیش از این چند بگو صبر کند مسکینک

رفت در خنده و شیرین لبک از هم بگشود

گفت داروی دل و مرهم جانش اینک

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

وه چه شیرینست لعلش اندرو پنهان نمک

کس نمی‌بینم که دارد در جهان چندان نمک

اندکی با چشمهٔ نوشش بشیرینی شکر

گر چه دارد نسبتی لیکن ندارد آن نمک

می نماید خط مشک افشانش از عنبر مثال

می‌فشاند پستهٔ خندانش از مرجان نمک

شد بدور سنبل مشکین او عنبر فراخ

گشت در عهد لب شیرین او ارزان نمک

لعل شکر پاش گوهر پوش شورانگیز او

درج یاقوتست گوئی وندرو پنهان نمک

ای ز شکر خنده‌ات صد شور در جان شکر

وی ز شور شکرت پیوسته در افغان نمک

بر دل بریان من تا کی نمک ریزد غمت

گر چه عیبی نیست ار ریزند بر بریان نمک

درد دل را دوش می‌جستم دوائی از لبت

گفت خواجو کی جراحت را بود درمان نمک

تا بود در چشمم آن لب خواب چون آید مرا

زانکه گوئی دارم اندر دیدهٔ گریان نمک

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4502679
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث