به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نکهت روضهٔ خلدست که می‌بیزد مشک

یا از آن حلقه زلفست که می‌ریزد مشک

خیزد از چین سر زلف تو مشک ختنی

وین سخن نیست خطا زانکه ز چین خیزد مشک

خون شود نافهٔ آهوی تتاری ز حسد

کان مه از گوشهٔ خورشید درآویزد مشک

آن چه نعلست که لعل تو برآتش دارد

وین چه حالست که حالت ز مه انگیزد مشک

گر نخواهد که کشد گرد مهت گرد عبیر

از چه رو خط تو با غالیه آمیزد مشک

زلف عنبر شکن از روی تو سر می‌پیچید

چکند ز آتش اگر زانکه نپرهیزد مشک

همچو خواجو نکشد سر ز خطت مشک ختا

چون خط سبز تو بر برگ سمن بیزد مشک

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

سری بالعیس اصحابی ولی فی العیس معشوق

الا یا راهب الدیر فهل مرت بک النوق

فتاده ناقه در غرقاب از آب چشم مهجوران

وفوق النوق خیمات و فی الخیمات معشوق

سزد گردست گیریدم که کار از دست بیرون شد

اخلائی اغیثونی وثوب الصبر ممزوق

مقیم از گلشن طبعم نسیم شوق می‌آید

ومن راسی الی رجلی حدیث العشق منموق

کجا از روضهٔ رضوان چنان حوری برون آید

لطیف الکشح ممسوخ من الفردوس مسروق

بکام دشمنم بی او و او با دشمنم همدم

نصیبی منه هجران و غیری منه مرزوق

خوشا با دوستان خواجو شراب وصل نوشیدن

و بالطالسات والکاسات مصبوح و مغبوق

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

ای سرو خرامندهٔ بستان حقایق

آزاد شو از سبزهٔ این سبز حدائق

برگلبن ایجاد توئی غنچهٔ خندان

در گلشن ابداع توئی برگ شقائق

منزلگه انس تو سراپردهٔ قدسست

تا چند شوی ساکن این تیره مضائق

بیرون نرود راه تو بی‌ترک مقاصد

حاصل نشود کام تو بی قطع علائق

رخش امل از عرصهٔ تقلید برون ران

تا خیمه زنی بر سر میدان حقائق

در کوکبه‌ات خیل وحشم چیست مخائل

در راه تو خرگاه و خیم چیست عوائق

چون کعبهٔ خلقت بوجود تو شرف یافت

باید که شوی قبلهٔ حاجات خلائق

آنکس که گدای در میخانهٔ عشقست

برخسرو عقلست بصد مرتبه فائق

خواجو بسحر سرمکش از مرغ صراحی

زیرا که بشبگیر بود بلبله لائق

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

طفل بود در نظر پیر عشق

هرکه نگردد سپر تیر عشق

دل چه بود مخزن اسرار شوق

جان که بود شارح تفسیر عشق

هر که ندارد خبری از سماع

کی شنود زمزمهٔ زیر عشق

دم بدم از گوشهٔ میدان جان

می‌شنوم نعرهٔ تکبیر عشق

دایهٔ فطرت مگر آمیختست

خون من سوخته با شیر عشق

تیغ مکش بر سر مقتول مهر

دام منه بر ره نخجیر عشق

ترک خرد گیر که تدبیرعقل

عین جنونست بتقریر عشق

دست من و سلسلهٔ زلف یار

پای من و حلقهٔ زنجیر عشق

سالک مجذوب دلم در سلوک

از نظر تربیت پیر عشق

نرگس جادوی تو دیدن بخواب

فتنه بود خاصه بتعبیر عشق

آب زر از چهرهٔ خواجو برفت

از چه ز خاصیت اکسیر عشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

باز برافراختیم رایت سلطان عشق

بار دگر تاختیم بر سر میدان عشق

ملک جهان کرده‌ایم وقف سر کوی یار

گوی دل افکنده‌ایم در خم چوگان عشق

از سرمستی کشیم گرده رهبان دیر

بر درهستی زنیم نوبت سلطان عشق

جان چه بود تا کنیم در ره عشقش نثار

پای ملخ چون بریم نزد سلیمان عشق

عقل درین دیر کیست مست شراب الست

روح در این باغ چیست بلبل بستان عشق

جان که بود تشنه‌ئی برلب آب حیات

دل چه بود حلقه‌ئی بر در زندان عشق

سر نکشد از کمند بستهٔ زنجیر مهر

باز نگردد به تیر خستهٔ پیکان عشق

سیر نگردد به بحر تشنهٔ دریای وصل

روی نتابد ز سیل غرقهٔ طوفان عشق

چون بقیامت برم حسرت رخسار دوست

بر دمد از خاک من لالهٔ نعمان عشق

صد ره اگر دست مرگ چاک زند دامنم

بار دگر بر زنم سر ز گریبان عشق

کی بنهایت رسد راهروانرا سلوک

زانکه ندارد کنار راه بیابان عشق

مرغ سحرخوان دل نعره برآرد ز شوق

چون بمشامش رسد بوی گلستان عشق

گر چو قلم تیغ تیز بر سر خواجو نهند

سر نتواند کشید از خط فرمان عشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

چو حرفی بخوانی ز طومار عشق

شود منکشف بر تو اسرار عشق

بیار آب حسرت که جز سیم اشک

روان نیست نقدی ببازار عشق

نشانم ز کنج صوامع مجوی

که شد منزلم کوی خمار عشق

تلف گشت عمرم در ایام مهر

بدل گشت دلقم به زنار عشق

بیا تا چو بلبل بهنگام صبح

بنالیم بر طرف گلزار عشق

کسانی که روزی نگشتند اسیر

چه دانند حال گرفتار عشق

بخوانی سواد سویدای دل

اگر برتو خوانند طومار عشق

مکن عیب خواجو که ارباب عقل

نباشند واقف بر اطوار عشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

ای برده عارضت به لطافت ز مه سبق

دل غرق خون دیده ز مهر رخت شفق

خورشید بر زمین زده پیش رخت کلاه

ریحان درآب شسته ز شرم خطت ورق

دینار جسته از زر و رخسار من طلا

وانگاه از درست رخم کرده سکه دق

اشک منست یا می گلرنگ در قدح

یا روی تست یا گل خود روی برطبق

مه را بهیچ وجه نگویم که مثل تست

با جبههٔ پرآبله و روی پر بهق

دانی که چیست قطره باران نوبهار

ابر از حیای دیدهٔ ما می‌کند عرق

من بعد ازین دیار به کشتی گذر کنند

مارا گر آب دیده بماند برین نسق

پیوسته بیتو مردم بحرین چشم من

در باب آب دیده روان می‌کند سبق

خواجو خرد که واضع قانون حکمتست

در پیش منطق تو نیارد زدن نطق

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

شمیم باغ بهشتست با نسیم عراق

که گشت زنده ز انفاس او دل مشتاق

برون ز خامه که او هم زبان بود ما را

که دستگیر تواند شد از سر اشفاق

ترا بقتل احبا مواخذت نکنند

مگر بخون شهیدان ضرب تیغ فراق

کجا رسد بکمندت که لاشه‌ئی که مراست

اگر چه برق شود کی رسد بگرد فراق

درآن زمان که بود قالبم عظام رمیم

کنند نفحهٔ عشقت ز خاکم استنشاق

بتلخی ار چه بشد خسرو از جهان او را

حلاوت لب شیرین نمی‌رود ز مذاق

تو آفتاب بلندی ولی برون ز زوال

تو ماه مهر فروزی ولی بری ز محاق

دلم ز بهر چه با طره تو بندد عهد

که هندواست و بیک موی بشکند میثاق

کسی که سرور جادوگران بود پیوست

بود چو ابروی شوخت بچشم بندی طاق

ترا که این همه قول مخالفست رواست

که یاد می‌نکنی هیچ نوبت از عشاق

نوازشی بکن از اصفهان که گشت روان

از آب دیده ما زنده رود سوی عراق

کمال رتبت خواجو همین قدر کافیست

که هست بنده‌ئی از بندگان بواسحق

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:10 PM

 

چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف

در آب معقد فکن آن آتش نشاف

گر باد صبا مشک نسیمست عجب نیست

کآهوی شب افتاد کنون نافه‌اش از ناف

منعم مکن ای محتسب از باده که صوفی

بی جام مصفا نتواند که شود صاف

میخوارهٔ سرمست بدنیا نکند میل

دیوانهٔ مدهوش ز دانش نزند لاف

صید صلحا می کند آن آهوی صیاد

خون عقلا می‌خورد این غمزهٔ سیاف

هر دم که شود درج عقیقت گهر افشان

گوهر ز حیا آب شود در دل اصداف

آنکس که دل از هر دو جهان در کرمت بست

بر وی چه بود گر بگشائی در اعطاف

کام دل درویش جزین نیست که گه گاه

در وی نگرد شاه جهان از سرالطاف

آن به که زبان در کشم از وصف جمالت

زیرا که بکنهش نرسد خاطر وصاف

نقد دل مغشوش ببازار تو بردیم

گفتند که کس قلب نیارد برصراف

خواجو بملامت ز درت باز نگردد

عنقا نتواند که نشیمن نکند قاف

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:10 PM

 

بیار باده که وقت گلست و موسم باغ

ز مهر بردل پر خون لاله بنگر داغ

دماغ عقل معطر کن از شمامهٔ می

بود که بوی عفافش برون رود ز دماغ

گهی که زاغ شب از آشیان کند پرواز

ز عکس باده چو چشم خروس کن پر زاغ

اگر چراغ نباشد به تیره شب شاید

چرا که باغ برافروخت از شکوفه چراغ

بر آتش رخ گل آب می‌فشاند میغ

وز آب آینه گون زنگ می‌زداید ماغ

ببین که مرغ چمن دمبدم هزار سلام

بدست باد صبا می‌کند بباغ ابلاغ

ز رهگذار نسیم بهار رنگ آمیز

شدست ساحت بستان چو کلبهٔ صباغ

خوشا بطرف گلستان شراب نسرین بوی

ز دست لاله عذاران عنبرین اصداغ

چو راغ را شود از لاله شقه خون آلود

بخون لاله بباید گرفت دامن راغ

مگو حکایت پیمان و نام توبه مبر

که نیست از می و پیمانه‌ام به توبه فراغ

به صحن باغ قدح نوش و غم مخور خواجو

که آنکه باغ بنا کرد برنخورد از باغ

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:10 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4504064
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث