به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش

دل فراخست در آن سنبل سرگردانش

هر کجا می‌رود اندر دل ویران منست

گنج لطفست از آن جای بود ویرانش

برو ای خواجه مرا چند ملامت گوئی

هر که در بحر بمیرد چه غم از بارانش

درد صاحبنظران را بدوا حاجت نیست

عاشق آنست که هم درد بود درمانش

هدف ناوک او سینهٔ من می‌باید

تا بجای مژه در دیده کشم پیکانش

هر که را دست دهد طلعت یوسف در چاه

خوشتر از مملکت مصر بود زندانش

حاصل از عمر گرامی چو همین یک نفسست

اگرت هم نفسی هست غنیمت دانش

در ره عشق مسلمان نتوان گفت او را

که به کفر سر زلفت نبود ایمانش

پیش روی تو چه حاجت که بود شمع بپای

چون بمجلس بنشینی نفسی بنشانش

کشتی از ورطهٔ عشقت نتوان برد برون

زانکه بحریست که پیدا نبود پایانش

میل خواجو همه خود سوی عراقست مگر

صبر ایوب خلاصی دهد از کرمانش

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:10 PM

 

آه از آن یار که نبود خبر از یارانش

داد از آنکس که نباشد غم غمخوارانش

یاری آن نیست که آگاه نباشد از یار

یار باید که بود آگهی از یارانش

زورمندی که گرفتار نشد در همه عمر

چه خبر باشد از احوال گرفتارانش

خفته در خوابگه اطلس دیبا با دوست

نبود آگهی از دیدهٔ بیدارانش

از طبیبی نتوان جست دوای دل ریش

که نباشد خبر از علت بیمارانش

می پرستی که بود بیخبر از جام الست

چه تفاوت کند از طعنهٔ همیارانش

تیر باران بلا را من مسکین سپرم

وانکه شد غرقه نباشد خبر از بارانش

ما دگر نام خریداری یوسف نبریم

که عزیزان جهانند خریدارانش

تا شد از نرگس میگون تو خواجو سرمست

خوابگه نیست برون از در خمارانش

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:10 PM

 

آه از آن یار که نبود خبر از یارانش

داد از آنکس که نباشد غم غمخوارانش

یاری آن نیست که آگاه نباشد از یار

یار باید که بود آگهی از یارانش

زورمندی که گرفتار نشد در همه عمر

چه خبر باشد از احوال گرفتارانش

خفته در خوابگه اطلس دیبا با دوست

نبود آگهی از دیدهٔ بیدارانش

از طبیبی نتوان جست دوای دل ریش

که نباشد خبر از علت بیمارانش

می پرستی که بود بیخبر از جام الست

چه تفاوت کند از طعنهٔ همیارانش

تیر باران بلا را من مسکین سپرم

وانکه شد غرقه نباشد خبر از بارانش

ما دگر نام خریداری یوسف نبریم

که عزیزان جهانند خریدارانش

تا شد از نرگس میگون تو خواجو سرمست

خوابگه نیست برون از در خمارانش

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:10 PM

رقم ز غالیه بر طرف لاله زار مکش

ز نافه ختنی نقش بر عذار مکش

به خون دیدهٔ ما ساعد نگارین را

بیا و رنگ کن و زحمت نگار مکش

بقصد کشتن ما خنجر جفا و ستم

اگر چنانکه کشی تیغ انتظار مکش

ز بار خاطرم ای ساربان تصور کن

مکن شتاب و شتر را بزیر بار مکش

چو نیست پای برون رفتنم ز منزل دوست

بخنجرم بکش و ناقه را مهار مکش

چو از رخش گل صد برگ می‌توان چیدن

مرو بطرف گلستان و رنج خار مکش

مدام چون ز می عشق مست و مدهوشی

بریز باده و درد سر خمار مکش

گرت ز غیرت بلبل خبر بود چو صبا

ببوستان مرو و جیب شاخسار مکش

بروزگار توان یافت کام دل خواجو

بترک کام کن و جور روزگار مکش

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:10 PM

 

هر دل غمزده کان غمزه بود غمازش

هیچ شک نیست که پوشیده نماند رازش

شیرگیران جهان را بنظر صید کنند

آن دو آهوی پلنگ افکن روبه بازش

هر زمان بر من دلخسته کمین بگشایند

آن دو هندوی رسن باز کمند اندازش

از برم بگذرد و خاک رهم پندارد

پشه بازیچه شمارد بحقارت بازش

بنظر کم نشود آتش مستسقی وصل

تشنه اندیشهٔ دریا ننشاند آزش

مطرب پرده‌سرا گوهم از این پرده بساز

ورنه گر دم بزنم سوخته بینی سازش

بی توام دل بتماشای گلستان نرود

مرغ پر سوخته ممکن نبود پروازش

بلبل دلشده تاگل نزند خیمه بباغ

برنیاید چو برآید دم صبح آوازش

دل خواجو که اسیرست نگاهش می‌دار

زانکه مرغی که شد از دام که آرد بازش

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:06 PM

 

آن ماه بین که فتنه شود مهر انورش

آن نقش بین که سجده کند نقش آذرش

بدری که در شکن شود از باد کاکلش

سروی که بر سمن فتد از مشک چنبرش

مرجان کهینه بندهٔ یاقوت و للش

سنبل کمینه خادم ریحان و عنبرش

مه سایه پرور شب خورشید مسکنش

شب سایه گستر مه خورشید منظرش

تابی فکنده بر قمر از زلف تابدار

شوری فتاده در شکر از تنک شکرش

هاروت در جوار هلال منعلش

خورشید در نقاب شب سایه گسترش

سنبل دمیده گرد گلستان عارضش

ریحان شکفته بر سر سرو سمن برش

جان در پناه لعل روان بخش جان فزاش

دل در کمند زلف دلاویز دلبرش

طوطی شکر شکن شده در باغ عارضش

زاغ آشیانه ساخته بر شاخ عرعرش

خواجو سرشک اگر چه ز چشمش فکنده‌ئی

بر دیده جاش ساز که اصلیست گوهرش

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:06 PM

 

رقیب اگر بجفا باز داردم ز درش

مگس گزیر نباشد زمانی از شکرش

به زر توان چو کمر خویش را برو بستن

که جز بزر نتوان کرد دست در کمرش

گرم بهر سر موئی هزار جان بودی

فدای جان و سرش کردمی به جان و سرش

در آنزمان که شود شخص ناتوانم خاک

کند عظام رمیمم هوای خاک درش

دلی که گشت گرفتار چشم وعارض او

چرا برفت به یکباره دل ز خواب و خورش

گذشت و بر من بیچاره‌اش نظر نفتاد

چه اوفتاد کزینسان فتادم از نظرش

کنون که شد گل سوری عروس حجلهٔ باغ

چه غم ز ناله شبگیر بلبل سحرش

بملک مصر نشاید خرید یوسف را

ولی بجان عزیز ار دهند رو بخرش

میان اهل طریقت نماز جایز نیست

مگر کنند تیمم بخاک رهگذرش

برآستانهٔ ماهی گرفته‌ام منزل

که هست هر نفسی رو بمنزل دگرش

بسیم و زر بودش میل دل ولی خواجو

سرشک و گونهٔ زردست وجه سیم و زرش

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:06 PM

 

رقیب اگر بجفا باز داردم ز درش

مگس گزیر نباشد زمانی از شکرش

به زر توان چو کمر خویش را برو بستن

که جز بزر نتوان کرد دست در کمرش

گرم بهر سر موئی هزار جان بودی

فدای جان و سرش کردمی به جان و سرش

در آنزمان که شود شخص ناتوانم خاک

کند عظام رمیمم هوای خاک درش

دلی که گشت گرفتار چشم وعارض او

چرا برفت به یکباره دل ز خواب و خورش

گذشت و بر من بیچاره‌اش نظر نفتاد

چه اوفتاد کزینسان فتادم از نظرش

کنون که شد گل سوری عروس حجلهٔ باغ

چه غم ز ناله شبگیر بلبل سحرش

بملک مصر نشاید خرید یوسف را

ولی بجان عزیز ار دهند رو بخرش

میان اهل طریقت نماز جایز نیست

مگر کنند تیمم بخاک رهگذرش

برآستانهٔ ماهی گرفته‌ام منزل

که هست هر نفسی رو بمنزل دگرش

بسیم و زر بودش میل دل ولی خواجو

سرشک و گونهٔ زردست وجه سیم و زرش

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:06 PM

 

گلزار جنتست رخ حور پیکرش

و آرامگاه روح لب روح پرورش

سرو سهی که در چمن آزادیش کنند

آزاد کردهٔ قد همچون صنوبرش

باد بهار نکهتی از شاخ سنبلش

و آب حیات قطره‌ئی از حوض کوثرش

شکر حکایتی ز دو لعل شکر وشش

عنبر شمامه‌ئی ز دو زلف معنبرش

تاراج گشته صبر ز جادوی دلکشش

زنار بسته عقل ز هندوی کافرش

خطی ز مشک سوده در اثبات دلبری

وجهی نوشته بر ورق روی چون خورش

یانی مگر که خازن سلطان نیکوئی

قفلی زمردین زده بر درج گوهرش

زانرو که زلف سرزده سر بر خطش نهاد

معلوم می‌شود که چه سوداست در سرش

گر خون چکد ز گفتهٔ خواجو عجب مدار

کز درد عشق غرقهٔ خونست دفترش

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:06 PM

 

سرو را پای به گل می‌رود از رفتارش

واب شیرین ز عقیق لب شکر بارش

راهب دیر که خورشید پرستش خوانند

نیست جز حلقهٔ گیسوی بتم ز نارش

هر کرا عقل درین راه مربی باشد

لاجرم در حرم عشق نباشد بارش

قرص خورشید ز روی تو به جائی ماند

ورنه هر روز کجا گرم شود بازارش

سر زلف تو ندانم چه سیه کاری کرد

که بدینگونه تو در پای فکندی کارش

دلم از زلف تو چون یک سر مو خالی نیست

همچو آن سنبل شوریده فرو مگذارش

یادگار من دلخسته مسکین با تو

آن دل شیفته حالست نکو میدارش

باغبانرا چه تفاوت کند ار بلبل مست

بسراید سحری برطرف گلزارش

گوش کن نغمه خواجو که شکر می‌شکند

طوطی منطق شیرین شکر گفتارش

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4505371
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث