به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مرغ جم باز حدیثی ز سبا می‌گوید

بشنو آخر که ز بلقیس چها می‌گوید

خبر چشمهٔ حیوان بخضر می‌آرد

قصهٔ حضرت سلطان بگدا می‌گوید

پرتو مهر درخشان بسها می‌بخشد

سخن سرو خرامان بگیا می‌گوید

با دل خستهٔ یکتای من سودائی

حال آن زلف پریشان دوتا می‌گوید

دلم از دیده کند ناله که هردم بچه روی

یک به یک قصهٔ ما را همه جا می‌گوید

حال گیسوی تو از باد صبا می‌پرسم

گر چه بادست حدیثی که صبا می‌گوید

مشک با چین سر زلف تو از خوش نفسی

هر چه گوید مشنو زانکه خطا می‌گوید

ابروی شوخ تودر گوش دلم پیوسته

حال زلف تو پراکنده چرا می‌گوید

ترک دشنام ده این لحظه که مسکین خواجو

از درت می‌برد ابرام و دعا می‌گوید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

ز شهریار که آید که حال یار بگوید

رسد به بنده و رمزی ز شهریار بگوید

بعندلیب نسیمی ز گلستان برساند

بمرغ زار حدیثی ز مرغزار بگوید

هر آنچه گوید از اوصاف دلبران دل رامین

ز حسن ویس گل اندام گلعذار بگوید

بدان قرار که دلبستگی نماید و فصلی

از آن دو زلف پریشان بیقرار بگوید

بگو که پرده‌سرا ساز را بساز درآرد

مگر ترانه‌ئی از قول آن نگار بگوید

کدام ذره که از آفتاب روی بتابد

کدام یار که ترک دیار یار بگوید

چه سود نرگس سرمست را نصیحت بلبل

که هیچ فائده نبود اگر هزار بگوید

کسیکه در دم صبح از خمار جان به لب آرد

کجا به ترک می لعل خوشگوار بگوید

ز نوبهار چه پرسد نشان روی تو خواجو

چرا که باد بود هر چه نوبهار بگوید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

ز شهریار که آید که حال یار بگوید

رسد به بنده و رمزی ز شهریار بگوید

بعندلیب نسیمی ز گلستان برساند

بمرغ زار حدیثی ز مرغزار بگوید

هر آنچه گوید از اوصاف دلبران دل رامین

ز حسن ویس گل اندام گلعذار بگوید

بدان قرار که دلبستگی نماید و فصلی

از آن دو زلف پریشان بیقرار بگوید

بگو که پرده‌سرا ساز را بساز درآرد

مگر ترانه‌ئی از قول آن نگار بگوید

کدام ذره که از آفتاب روی بتابد

کدام یار که ترک دیار یار بگوید

چه سود نرگس سرمست را نصیحت بلبل

که هیچ فائده نبود اگر هزار بگوید

کسیکه در دم صبح از خمار جان به لب آرد

کجا به ترک می لعل خوشگوار بگوید

ز نوبهار چه پرسد نشان روی تو خواجو

چرا که باد بود هر چه نوبهار بگوید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

کیست که با من حدیث یار بگوید

بهر دلم حال آن نگار بگوید

پیش کسی کز خمار جان بلب آورد

وصف می لعل خوشگوار بگوید

وز سر مستی به نزد باده گساران

رمزی از آن چشم پرخمار بگوید

لطف کند وز برای خاطر رامین

شمه‌ئی از ویس گلعذار بگوید

ور گذری باشدش بمنزل لیلی

قصهٔ مجنون دلفگار بگوید

دوست مخوانش که رخ ز دوست بتابد

یار مگویش که ترک یار بگوید

باد بهار از چمن بشنعت بلبل

باز نیاید اگر هزار بگوید

با گل بستان فروز روی تو خواجو

باد بود هر چه از بهار بگوید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

آن شکر لب که نباتش ز شکر می‌روید

از سمن برگ رخش سنبل تر می‌روید

می‌رود آب گل از نسترنش می‌ریزد

و ارغوان و گلش از راهگذر می‌روید

بجز آن پسته دهن هیچ سهی سروی را

نار سیمین نشنیدم که ز بر می‌روید

تا تو در چشم منی از لب سرچشمهٔ چشم

لاله می‌چینم و در لحظه دگر می‌روید

فتنه دور قمر نزد خرد دانی چیست

سبزهٔ خط تو کز طرف قمر می‌روید

تیغ هجرم چه زنی کز دل ریشم هر دم

می‌دمد شاخ تبر خون و تبر می‌روید

فصل نوروز چو در برگ سمن می‌نگرم

بی گل روی تو خارم ز بصر می‌روید

هر زمانم که خط سبز توآید در چشم

سبزه بینم ز لب چشمه که برمی‌روید

ای بسا برگ شقایق که دمادم در باغ

از سرشک من و خوناب جگر می‌روید

ظاهر آنست که از خون دل فرهادست

آن همه لاله که بر کوه و کمر می‌روید

اگر از چشم تو خواجو همه گوهر خیزد

از رخ زرد تو چونست که زر می‌روید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

همچو شمعم بشبستان حرم یاد کنید

یا چو مرغم بگلستان ارم یاد کنید

روز شادی همه کس یاد کند از یاران

یاری آنست که ما را شب غم یاد کنید

گر چنانست که از دلشدگان می‌پرسید

گاه گاهی ز من دلشده هم یاد کنید

چون شد اقطاع شما تختگه ملک وجود

کی از این کشته شمشیر عدم یاد کنید

چشم دارم که من خستهٔ دلسوخته را

به نم چشم گهربار قلم یاد کنید

هیچ نقصان نرسد در شرف و قدر شما

در چنین محنت و خواری اگرم یاد کنید

چون من از پای فتادم نبود هیچ غریب

گر من بی سر و پا را به قدم یاد کنید

در چمن چون قدح لاله عذاران طلبند

جام گیرید و ز عشرتگه جم یاد کنید

ور در ایوان سلاطین ره قربت باشد

ز مقیمان سر کوی ستم یاد کنید

بلبل خستهٔ بی برگ و نوا را آخر

بنسیم گلی از باغ کرم یاد کنید

سوخت در بادیه از حسرت آبی خواجو

زان جگر سوخته در بیت حرم یاد کنید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

 

سخن یار ز اغیار بباید پوشید

قصهٔ مست ز هشیار بباید پوشید

خلعت عاشقی از عقل نهان باید داشت

کان قبائیست که ناچار بباید پوشید

ذره چون لاف هواداری خورشید زند

مهرش از سایهٔ دیوار بباید پوشید

تا بخون جگر جام بیالایندش

جامهٔ کعبه ز خمار بباید پوشید

بوسه‌ئی خواستمش گفت بپوش از زلفم

گنج اگر می‌بری از مار بباید پوشید

ضعفم از چشم تو زانروی نهان می‌دارد

که رخ مرده ز بیمار بباید پوشید

تیغ مژگان چه کشی در نظر مردم چشم

خنجر از مردم خونخوار بباید پوشید

چهرهٔ زرد من و روی خود از طره بپوش

که زر و سیم ز طرار بباید پوشید

دیده بنگر که فرو خواند روان سر دلم

گر چه دانست که اسرار بباید پوشید

نامهٔ دوست بدشمن چه نمائی خواجو

سخن یار از اغیار بباید پوشید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

 

حدیث شمع از پروانه پرسید

نشان گنج از ویرانه پرسید

فروغ طلعت از آئینه جوئید

پریشانی زلف از شانه پرسید

اگر آگه نئید از صورت خویش

برون آئید و از بیگانه پرسید

مپرسید از لگن سوز دل شمع

وگر پرسید از پروانه پرسید

محبت دام و محبوبست دانه

بدام آئید و حال دانه پرسید

چو از جانانه جانم دردمندست

دوای جانم از جانانه پرسید

منم دیوانه و او سرو قامت

حدیث راست از دیوانه پرسید

حریفان گو بهنگام صبوحی

نشانم از در میخانه پرسید

کنون چون شد به رندی نام ما فاش

ز ما از ساغر و پیمانه پرسید

ز خواجو کو می و پیمانه داند

همان بهتر که از پیمانه پرسید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

 

دوش چون موکب سلطان خیالش برسید

اشکم از دیده روان تا سر راهش بدوید

خواستم تا بنویسم سخنی از دل ریش

قلمم را ز سر تیغ زبان خون بچکید

نشنیدیم که نشنید ملامت فرهاد

تا حدیث از لب جان پرور شیرین بشنید

دلم ابروی ترا می‌طلبد پیوسته

ماه نو گر چه شب و روز نباید طلبید

خط مشکین که نباتست بگرد شکرت

تا چه دودیست که در آتش روی تو رسید

چشم بد را نفس صبحدم از غایت مهر

آیتی در رخ چون ماه تمام تو دمید

خرده بینی که کند دعوی صاحب نظری

گر ندید از دهنت یک سر مو هیچ ندید

خلعت عشق تو بر قامت دل بینم راست

لیکن این طرفه که پیوسته بباید پوشید

تا از آن هندوی زنجیری کافر چه کشد

دل خواجو که ببند سر زلف تو کشید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

 

دوش چون موکب سلطان خیالش برسید

اشکم از دیده روان تا سر راهش بدوید

خواستم تا بنویسم سخنی از دل ریش

قلمم را ز سر تیغ زبان خون بچکید

نشنیدیم که نشنید ملامت فرهاد

تا حدیث از لب جان پرور شیرین بشنید

دلم ابروی ترا می‌طلبد پیوسته

ماه نو گر چه شب و روز نباید طلبید

خط مشکین که نباتست بگرد شکرت

تا چه دودیست که در آتش روی تو رسید

چشم بد را نفس صبحدم از غایت مهر

آیتی در رخ چون ماه تمام تو دمید

خرده بینی که کند دعوی صاحب نظری

گر ندید از دهنت یک سر مو هیچ ندید

خلعت عشق تو بر قامت دل بینم راست

لیکن این طرفه که پیوسته بباید پوشید

تا از آن هندوی زنجیری کافر چه کشد

دل خواجو که ببند سر زلف تو کشید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4508134
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث