به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دلم بی وصل جانان جان نخواهد

که عاشق جان بی جانان نخواهد

دل دیوانگان عاقل نگردد

سر شوریدگان سامان نخواهد

روان جز لعل جان افزا نجوید

خضر جز چشمهٔ حیوان نخواهد

طبیب عاشقان درمان نسازد

مریض عاشقی درمان نخواهد

اگر صد روضه بر آدم کنی عرض

برون از روضهٔ رضوان نخواهد

ورش صد ابن یامین هست یعقوب

بغیر از یوسف کنعان نخواهد

اگر گویم خلاف عقل باشد

که مفلس ملکت خاقان نخواهد

کجا خسرو لب شیرین نجوید

چرا بلبل گل خندان نخواهد

دلم جز روی و موی گلعذاران

تماشای گل و ریحان نخواهد

بخواهد ریخت خونم مردم چشم

بلی دهقان به جز باران نخواهد

از آن خواجو از این منزل سفر کرد

که سلطانیه بی سلطان نخواهد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

دلم بی وصل جانان جان نخواهد

که عاشق جان بی جانان نخواهد

دل دیوانگان عاقل نگردد

سر شوریدگان سامان نخواهد

روان جز لعل جان افزا نجوید

خضر جز چشمهٔ حیوان نخواهد

طبیب عاشقان درمان نسازد

مریض عاشقی درمان نخواهد

اگر صد روضه بر آدم کنی عرض

برون از روضهٔ رضوان نخواهد

ورش صد ابن یامین هست یعقوب

بغیر از یوسف کنعان نخواهد

اگر گویم خلاف عقل باشد

که مفلس ملکت خاقان نخواهد

کجا خسرو لب شیرین نجوید

چرا بلبل گل خندان نخواهد

دلم جز روی و موی گلعذاران

تماشای گل و ریحان نخواهد

بخواهد ریخت خونم مردم چشم

بلی دهقان به جز باران نخواهد

از آن خواجو از این منزل سفر کرد

که سلطانیه بی سلطان نخواهد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

 

مهرهٔ مهر چو از حقه مینا بنمود

ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود

گوشوار زرش از طرف بنا گوش چو سیم

گوئی از جرم قمر زهرهٔ زهرا بنمود

سرو را در چمن آواز قیامت بنشست

چون سهی سرو من آن قامت رعنا بنمود

صوفی از خرقه برون آمد و زنار ببست

چون بت من گرهٔ زلف چلیپا بنمود

گفتمش مرغ دلم از چه بدام تو فتاد

دانهٔ خال سیه بر رخ زیبا بنمود

غم سودای ترا شرح چه حاجت چو دلم

بر رخ زرد اثر سر سویدا بنمود

چشم جادوی تو چون دست برآورد به سحر

رخت ازلفت چو ثعبان ید بیضا بنمود

بشکر خنده در احیای دل خسته دلان

لب جانبخش تو اعجاز مسیحا بنمود

چشم خواجو چو سر حقهٔ گوهر بگشود

لعل ناب از صدف لؤلؤی لالا بنمود

شاهد مهوش طبعش بشکر گفتاری

ای بسا شور که از لعل شکر خا بنمود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

چشمت دل پر ز تاب خواهد

مستست از آن کباب خواهد

کام دل من به جز لبت نیست

سرمست شراب ناب خواهد

از من همه رنگ زرد خواهی

آخر که زر از خراب خواهد!

چشم توام اشک جوید از چشم

مخمور مداوم آب خواهد

شد گریه و ناله مونس من

میخواره می و رباب خواهد

از روی تو دیده چون کند صبر

گازر همه آفتاب خواهد

از خواب نمی‌شکیبدت چشم

بیمار همیشه خواب خواهد

جان وصل تو بی رقیب جوید

دل روی تو بی نقاب خواهد

چون خاک درش مقام خواجوست

دوری ز وی از چه باب خواهد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

 

زهی لعل تو در درج منضود

عذارت آتش و زلف سیه دود

میانت چون تنم پیدای پنهان

دهانت چون دلم معدوم موجود

مریض عشق را درد تو درمان

اسیر شوق را قصد تو مقصود

چرا کردی بقول بد سگالان

طریق وصل را یکباره مسدود

گناه از بنده و عفو از خداوند

تمنا از گدا وز پادشه جود

فکندی با قیامت وعده وصل

خوشا روزی که باشد روز موعود

خلاف عهد و قطع مهر و پیوند

میان دلبران رسمیست معهود

روان کن ای نگار آتشین روی

زلالی آتشی زان آب معقود

ز من بشنو نوای نغمهٔ عشق

که خوش باشد زبور از لفظ داود

بود حکمت روان بر جان خواجو

که سلطانست ایاز و بنده محمود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

 

گرمی خسرو و شیرین بشکر کم نشود

شعف لیلی‌و مجنون بنظر کم نشود

مهر چندانکه کشد تیغ و نماید حدت

ذره دلشده را آتش خور کم نشود

صبح را چون نفس صدق زند باشه چرخ

مهر خاطر بدم سرد سحر کم نشود

کارم از قطع منازل نپذیرد نقصان

شرف و منزلت مه بسفر کم نشود

در چنان وقت که طوفان بلا برخیزد

عزت نوح بخواری پسر کم نشود

خصم بی آب اگر انکار کند طبع مرا

آب دریا به اراجیف شمر کم نشود

جم اگر اهرمنی سنگ زند بر جامش

قیمت لعل بدخشان به حجر کم نشود

دیو اگر گردن طاعت ننهد انسانرا

همه دانند که تعظیم بشر کم نشود

کاه اگر کوه شود سر بفلک بر نزند

ور سها کور شود نور قمر کم نشود

دشمنم گر بگدازد ز حسد گو بگداز

جرم کفار بتعذیب سقر کم نشود

گر گیا خشک مزاجی کند و طعنه زند

باغ را رایحهٔ سنبل تر کم نشود

چه غم از منقصت بی هنران زانکه بخبث

رفعت و رتبت ارباب هنر کم نشود

گر چه هست اهل خرد را خطر از بی خردان

حدت خاطر دانا بخطر کم نشود

سخنم را چه تفاوت کند از شورش خصم

که بشوب مگس نرخ شکر کم نشود

جوهری را چه غم از طعنهٔ هر مشتریی

که بدین قیمت یاقوت و گهر کم نشود

مکن اندیشه ز ایذای حسودان خواجو

نطق عیسی بوجود دم خر کم نشود

سنگ بد گوهر اگر کاسهٔ زرین شکند

قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

گفته‌اند این مثل و من دگرت می‌گویم

که به تقبیح نظر نور بصر کم نشود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

 

عجب از قافله دارم که بدر می‌نشود

تا ز خون دل من مرحله تر می‌نشود

خاطرم در پی او می‌رود از هر طرفی

گر چه از خاطر من هیچ بدر می‌نشود

آنچنان در دل و چشمم متصور شده است

کز برم رفت و هنوزم ز نظر می‌نشود

دست دادیم ببند تو و تسلیم شدیم

چاره‌ئی نیست چو دستم بتو در می‌نشود

صید را قید چه حاجت که گرفتار غمت

گر بتیغش بزنی جای دگر می‌نشود

هر شب از ناله من مرغ بافغان آید

وین عجب‌تر که ترا هیچ خبر می‌نشود

عاقبت در سر کار تو کنم جان عزیز

چکنم بی تو مرا کار بسر می‌نشود

روز عمرم ز پی وصل تو شب شد هیهات

وین شب هجر تو گوئی که سحر می‌نشود

کاروان گر به سفر می‌رود از منزل دوست

دل برگشتهٔ خواجو بسفر می‌نشود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

 

گر مرا بخت درین واقعه یاور نشود

چکنم صبر کنم گر چه میسر نشود

صورت حال من از زلف دلاویز بپرس

گر ترا از من دلسوخته باور نشود

شور عشق تو برم تا بقیامت در خاک

زانکه گر سر بشود شور تو از سر نشود

هر درونی که درو آتش عشقی نبود

روشنست این همه کس را که منور نشود

مگرم نامزد زندگی از سر برود

که چو شمعم همه شب دود بسر برنشود

دوستان عیب کنندم که برآرم دم عشق

عود اگر دم نزند خانه معطر نشود

خواجو از درد جدائی نبرد جان شب هجر

اگرش نقش تو در دیده مصور نشود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

 

هر کو نظر کند بتو صاحب‌نظر شود

وانکش خبر شود ز غمت بیخبر شود

چون آبگینه این دل مجروح نازکم

هر چند بیشتر شکند تیزتر شود

بگشا کمر که جامهٔ جانرا قبا کنم

گر زانکه دست من بمیانت کمر شود

منعم مکن ز گریه که در آتش فراق

از سیم اشک کار رخم همچو زر شود

از دست دیده نامه نیارم نوشت از آنک

هر لحظه خون روان کند و نامه تر شود

کی برکنم دل از رخ جانان که مهر او

با شیر در دل آمد و با جان بدر شود

بی سر به سر شود من دلخسته را ولیک

بی او گمان مبر که زمانی بسرشود

ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت

این شام صبح گردد و این شب سحر شود

خواجو ز عشق روی مگردان که در هوا

سایر ببال همت و طائر بپر شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

 

بیا که بی سر زلفت مرا بسر نشود

خیالت از سر پر شور من بدر نشود

اگر بدیده موری فرو روم صد بار

معینست که آن مور را خبر نشود

چو چرخم از سر کویت درین دیار افکند

گمان مبر که خروشم به چرخ بر نشود

ز بسکه سنگ زنم بی رخ تو بر سینه

دل شکسته من چون شکسته‌تر نشود

ملامتم مکن ای پارسا که از رخ خوب

کسی نظر نکند کز پی نظر نشود

ز عشق سیمبران هر که رنگ رخساره

بسان زر نکند کار او چو زر نشود

کسی که در قلم آرد حدیث شکر دوست

عجب گرش ز حلاوت قلم شکر نشود

چنین که غرقهٔ بحر خرد شدی خواجو

چگونه ز آب سخن دفتر تو تر نشود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4506395
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث