به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مشنو که چراغ دل من روی تو نبود

یا میل من سوخته دل سوی تو نبود

مشنو که هر آنکس خبر از عالم جانست

آئینه جانش رخ دلجوری تو نبود

مشنو که سر زلف عروسان بهاری

آشفتهٔ آن سنبل گلبوی تو نبود

مشنو که دل خستهٔ دیوانه ما را

شوریدگی از سلسلهٔ موی تو نبود

مشنو که گر آن طرهٔ زنگی وش هندوست

ترک فلکی بندهٔ هندوی تو نبود

مشنو که چو در گوشهٔ محراب کنم روی

چشمم همه در گوشهٔ ابروی تو نبود

مشنو که گر از هر دو جهان روی بتابم

مقصود من از هر دو جهان روی تو نبود

مشنو که شبی تا سحر از آتش سودا

منزلگه من خاک سر کوی تو نبود

مشنو که پریشانی و بیماری خواجو

از زلف کژ و غمزهٔ جادوی تو نبود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

وفات به بود آنرا که در وفای تو نبود

که مبتلا بود آنکس که مبتلای تو نبود

چو خاک می‌شوم آن به که خاکپای تو باشم

که خاک بر سر آنکس که خاک پای تو نبود

اسیر بند شود هر که بندهٔ تو نگردد

جفای خویش کشد هر که آشنای تو نبود

ز دیده دست بشویم اگر نه روی تو بیند

ز سر طمع ببرم گر درو هوای تو نبود

بر آتش افکنم آندل که در غم تو نسوزد

بباد بر دهم آن جان که از برای تو نبود

بجز ثنای تو نبود همیشه ورد زبانم

که حرز بازوی جانم به جز دعای تو نبود

بود بجای منت صد هزار دوست ولیکن

بدوستی که مرا هیچکس بجای تو نبود

دلم وفای تو ورزد چرا که هیچ نیرزد

دلی که بستهٔ گیسوی دلگشای تو نبود

گدای کوی تو بودن ز ملک روی زمین به

که سلطنت نکند هر که او گدای تو نبود

چو سر ز خاک برآرند هرکس بامیدی

امید اهل مودت به جز لقای تو نبود

ترا به چشم تو بینم چرا که دیدهٔ خواجو

سزای دیدن روی طرب فزای تو نبود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود

بجز از ورزش عشق تو مرا کار نبود

کوس بدنامی ما بر سر بازار زدند

گر چه بی روی تو ما را سر بازار نبود

هر که با صورت خوب تو نیامد در کار

چون بدیدیم به جز صورت دیوار نبود

هیچ خسرو نشنیدیم که همچون فرهاد

بستهٔ پستهٔ شیرین شکر بار نبود

هرگز از گلبن ایام که چیدست گلی

که از آن پس سر و کارش همه با خار نبود

از سر دار میندیش که در لشکر عشق

علم نصرت منصور به جز دار نبود

خواجو انفاس تو این نکهت مشکین ز چه یافت

که چنین غالیه در طلبهٔ عطار نبود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

آندم که نه شمع و نه لگن بود

شمع دل من زبانه زن بود

واندم که نه جان و نه بدن بود

دل فتنه یار سیمتن بود

در آینه روی یار جستم

خود آینه روی یار من بود

دل در پی او فتاد و او را

خود در دل تنگ من وطن بود

موج افکن قلزم حقیقی

هم گوهر و هم گهر شکن بود

دی بر در دیر درد نوشان

آشوب خروش مرد و زن بود

دیدم بت خویش را که سرمست

در دیر حریف برهمن بود

هر بت که مغانش سجده کردند

چون نیک بدیدم آن شمن بود

پروانهٔ روی خویشتن شد

آن فتنه که شمع انجمن بود

چون پرده ز روی خویش برداشت

خود پردهٔ روی خویشتن بود

خواجو بزبان او سخن گفت

هیهات چه جای این سخن بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود

بر سر آتش سوزنده بسی نتوان بود

من نه آنم که بود با دگری پیوندم

زانکه هر لحظه گرفتار کسی نتوان بود

با توام گر چه بگیسوی تو دستم نرسد

با تو هر چند که بی دسترسی نتوان بود

یکدمم مرغ دل از خال تو خالی نبود

لیکن از شور شکر با مگسی نتوان بود

تا بود یکنفس از همنفسی دور مباش

گر چه بی همنفسی خود نفسی نتوان بود

در چنین وقت که مرغان همه در پروازند

بی پر و بال اسیر قفسی نتوان بود

خیز خواجو سر آبی طلب و پای گلی

که درین فصل کم از خار و خسی نتوان بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

دیشب همه منزل من کوی مغان بود

وز نالهٔ من مرغ صراحی بفغان بود

همچون قدحم تا سحر از آتش سودا

خون جگر از دیدهٔ گرینده روان بود

با طلعت آن نادرهٔ دور زمانم

مشنو که غم از حادثهٔ دور زمان بود

بی شهد شکر ریز وی از فرط حرارت

چون شمع شبستان دل من در خفقان بود

باز از فلک پیر باومید وصالش

پیرانه سرم آرزوی بخت جوان بود

از جرعهٔ می بزمگه باده گساران

چون چشم من از خون جگر لاله ستان بود

ناگاه ز میخانه برون آمد و بنشست

آن فتنه که آرام دل و مونس جان بود

در داد شرابی ز لب لعل و مرا گفت

در مجلس ما بی می نوشین نتوان بود

چون دید که از دست شدم گفت که خواجو

هشدار که پایت بشد از جای و چنان بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود

بی شمع جمالت بشبستان نتوان بود

ای یار عزیز ار نبود طلعت یوسف

با مملکت مصر به زندان نتوان بود

در ظلمت اگر صحبت خضرت ندهد دست

موقوف لب چشمهٔ حیوان نتوان بود

دریاب که سیلاب سرشکم بشد از سر

پیوسته چنین غرقهٔ طوفان نتوان بود

بی رایحهٔ زلف تودر فصل بهاران

از باد هوا خادم ریحان نتوان بود

ور در سرآن زلف پریشان رودم دل

از بهر دل خسته پریشان نتوان بود

خاموش نشاید شدن از نالهٔ شبگیر

زیرا که کم از مرغ خوش الحان نتوان بود

صوفی اگر از می نشکیبد چه توان کرد

با ساغر می منکر مستان نتوان بود

تا خرقه بخون دل پیمانه نشوئی

با پیر مغان بر سر پیمان نتوان بود

خواجو چه نشینی که گر ایوب صبوری

چندین همه در محنت کرمان نتوان بود

رو ساز سفر ساز که از آرزوی گنج

بی برگ درین منزل ویران نتوان بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

دوشم وطن به جز در دیر مغان نبود

قوت روان من ز شراب مغانه بود

بود از خروش مرغ صراحی سماع من

وز سوز سینه هر نفسم جز فغان نبود

دل را که بود بی خبر از جام سرمدی

جز لعل جانفزای بتان کام جان نبود

طاوس جلوه ساز گلستان عشق را

بیرون ز صحن روضهٔ قدس آشیان نبود

کس در جهان نبود مگر یار من ولیک

گرد جهان بگشتم و او در جهان نبود

بر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان

دیدم گلی شکفته که در گلستان نبود

همچون کمر بگرد میانش درآمدم

او را میان ندیدم و او درمیان نبود

جز خون دل که آب رخم را بباد داد

در جویبار چشم من آب روان نبود

گفتم کرانه بگیرم از آشوب عشق او

وین بحر را چو نیک بدیدم کران بود

کون ومکان بگشتم و در ملک هر دو کون

او را مکان ندیدم و بی او مکان نبود

خواجو گهی بنور یقین راه باز یافت

کز خویشتن برون شد و اینم گمان نبود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

دوشم وطن به جز در دیر مغان نبود

قوت روان من ز شراب مغانه بود

بود از خروش مرغ صراحی سماع من

وز سوز سینه هر نفسم جز فغان نبود

دل را که بود بی خبر از جام سرمدی

جز لعل جانفزای بتان کام جان نبود

طاوس جلوه ساز گلستان عشق را

بیرون ز صحن روضهٔ قدس آشیان نبود

کس در جهان نبود مگر یار من ولیک

گرد جهان بگشتم و او در جهان نبود

بر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان

دیدم گلی شکفته که در گلستان نبود

همچون کمر بگرد میانش درآمدم

او را میان ندیدم و او درمیان نبود

جز خون دل که آب رخم را بباد داد

در جویبار چشم من آب روان نبود

گفتم کرانه بگیرم از آشوب عشق او

وین بحر را چو نیک بدیدم کران بود

کون ومکان بگشتم و در ملک هر دو کون

او را مکان ندیدم و بی او مکان نبود

خواجو گهی بنور یقین راه باز یافت

کز خویشتن برون شد و اینم گمان نبود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

یاد باد آن شب که در مجلس خروش چنگ بود

مطربانرا عود بر ساز و دف اندر چنگ بود

شاهدان در رقص بودند و حریفان در سماع

وانکه او بر خفتگان گلبانک می‌زد چنگ بود

دستگیر خستگان جام می گلرنگ شد

مشرب آتش عذاران آب آتش رنگ بود

گوش جانم بر سماع بلبلان صبح خیز

چشم عقلم بر جمال گلرخان شنگ بود

گر چه صیقل می‌برد آثار زنگ از آینه

صیقل آئینهٔ جانم می چون زنگ بود

آنزمان کانماه رخشان خورآئین رخ نمود

باغ پر گلچهر گشت و کاخ پر اورنگ بود

برمن بیدل نبخشود و دلم را صید کرد

گوئیان در شهر دلهای پریشان تنگ بود

پیش شیرین قصهٔ فرهاد مسکین کس نگفت

یا دل آن خسرو خوبان خلخ سنگ بود

مطربان از گفتهٔ خواجو سرودی می‌زدند

لیکن آن گلروی را از نام خواجو ننگ بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4507884
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث