به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چون سایبان آفتاب از مشک تاتاری کند

روز من بد روز را همچون شب تاری کند

از خستگان دل می‌برد لیکن نمی‌دارد نگه

سهلست دل بردن ولی باید که دلداری کند

زینسان که من دنیا و دین در کار عشقش کرده‌ام

یاری بود کو هر زمان با دیگری یاری کند

تا کی خورم خون جگر در انتظار وعده‌اش

گر می‌دهد کام دلم چندم جگر خواری کند

گویند اگر زاری کنی دیگر نیازارد ترا

سلطان چه غم دارد اگر بازاریی زاری کند

همچون کمر خود را بزر بر وی توان بستن ولی

چون زر نبیند در میان آهنگ بیزاری کند

بر عاشقان خسته دل هر شب شبیخون آورد

چون زورمندست و جوان خواهد که عیاری کند

گو غمزه را پندی بده تا ترک غمازی کند

یا طره را بندی بنه تا ترک طراری کند

خواجو اگر زلف کژش بینی که برخاک اوفتد

با آن رسن در چه مرو کان از سیه کاری کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

سنبلش غارت ایمان نکند چون نکند

لب لعلش مدد جان نکند چون نکند

گر چه دربان ندهد راه ولیکن درویش

التماس از در سلطان نکند چون نکند

هر که زین رهگذرش پای فرو رفت به گل

میل آن سرو خرامان نکند چون نکند

چون تو در بادیه بر دست نهی آب زلال

تشنه را آرزوی آن نکند چون نکند

کافر زلف تو چون روی ز ایمان پیچد

قصد آزار مسلمان نکند چون نکند

طالب لعل توام کانکه بظلمات افتاد

طلب چشمهٔ حیوان نکند چون نکند

باغبانرا که ز غلغل همه شب خواب نبرد

شور بر مرغ سحر خوان نکند چون نکند

صبر ایوب کسی را که نباشد در رنج

حذر از محنت کرمان نکند چون نکند

چون درین مرحله خواجو اثر از گنج نیافت

ترک این منزل ویران نکند چون نکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

چنانکه صید دل آن چشم آهوانه کند

پلنگ صید فکن قصد آهوان نکند

چو تیر غمزهٔ خونریز در کمان آرد

دل شکستهٔ صاحبدلان نشانه کند

سپاه زنگ چو از چین بنیمروز کشد

شکنج زلف و بناگوش را بهانه کند

هزار دل ز سر شانه‌اش فرو بارد

چو ترک سیم عذارم نغوله شانه کند

بدانکه مرغ دل خسته‌ئی بقید آرد

ز زلف تا فتنه دام و ز خال دانه کند

ازین قدر چه کم آید ز قدر و حشمت شاه

که یک نظر بگدایان خیلخانه کند

اگر بچرخ برافشاند آستین رسدش

کسی که سرمه از آن خاک آستانه کند

کجا رسم بمکانت که پشه نتواند

که در نشیمن سیمرغ آشیانه کند

چو بر زمانه بهر حال اعتمادی نیست

نه عاقلست که او تکیه بر زمانه کند

دل شکستهٔ خواجو چو از میانه ربود

چرا ندیده گناهی ازو کرانه کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

جان وطن بر در جانان چه کند گر نکند

تن خاکی طلب جان چه کند گر نکند

هر گدائی که مقیم در سلطان گردد

روز و شب خدمت دربان چه کند گر نکند

بینوائی که برو لشکریان جور کنند

روی در حضرت سلطان چه کند گر نکند

طالب وصل حرم در شب تاریک رحیل

تکیه بر خار مغیلان چه کند گر نکند

آن نگارین مبرقع چو کند میل عراق

دلم آهنگ سپاهان چه کند گر نکند

چون زلیخا دلش از دست بشد ملکت مصر

در سر یوسف کنعان چه کند گر نکند

هر که در پای گلش برگ صبوحی باشد

صبحدم عزم گلستان چه کند گر نکند

زلف سرگشته که بر روی تو گشت آشفته

گرد رخسار تو دوران چه کند گر نکند

نتواند که ز هجر تو ننالد خواجو

هر که خنجر خورد افغان چه کند گر نکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

گمان مبر که دلم میل دوستان نکند

چرا که مرغ چمن ترک بوستان نکند

کسی که نقد خرد داد و ملک عشق خرید

اگر ز سود و زیان بگذرد زیان نکند

بجان دوست که گنج روان دلی یابد

که او مضایقه با دوستان بجان نکند

شب رحیل خوشا در عماری آسودن

بشرط آنکه جرس ناله و فغان نکند

چه باشد ار نفسی ساربان در این منزل

قرار گیرد و تعجیل کاروان نکند

شهی که بادهٔ روشن کشد بتیره شبان

معینست که اندیشه از شبان نکند

چو خامه هر که حدیث دل آورد بزبان

طمع مدار که سر بر سر زبان نکند

زبان شمع جگرسوز از آن برند بگاز

که از فسرده دلان راز دل نهان نکند

جهان بحال کسی ملتفت شود خواجو

که التفات به نیک و بد جهان نکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

هیچکس نیست که وصل تو تمنا نکند

یا جفا بر من دلخستهٔ شیدا نکند

هر که سودای سر زلف تو دارد در سر

این خیالست که سر در سر سودا نکند

چشم شوخت چه عجب گر دل مردم بربود

ترک سرمست محالست که یغما نکند

وامق آن نیست که گر تیغ نهندش بر سر

سر بگرداند و جان در سر عذرا نکند

ماه کنعائی ما گو ز پس پرده درآی

تا دگر مدعی انکار زلیخا نکند

عاقبت دود دلش فاش کند از روزن

هر که از آتش دل سوزد و پیدا نکند

مرد صاحب‌نظر آنست که تا جان بودش

نتواند که نظر در رخ زیبا نکند

آن سهی سرو روان از سر پا ننشیند

تا من دلشده را بی سر و بی پا نکند

مکن اندیشهٔ فردا و قدح نوش امروز

کانکه عاقل بود اندیشهٔ فردا نکند

در بهاران که عروسان چمن جلوه کنند

کیست کورا هوس عیش و تماشا نکند

دل کجا برکند از آن لب میگون خواجو

زانکه مخمور بترک می حمرا نکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

آنکه هرگز نظری با من شیدا نکند

نتواند که مرا بی سر و بی پا نکند

دوش می‌گفت که من با تو وفا خواهم کرد

لیک معلوم ندارم که کند یا نکند

اگر آن حور پری رخ بخرامد در باغ

نبود آدمی آنکس که تماشا نکند

خسرو آن نیست که از آتش دل چون فرهاد

جان فدای لب شیرین شکرخا نکند

گل چو بر نالهٔ مرغان چمن خنده زند

چکند بلبل شب خیز که سودا نکند

هر که را تیغ جفا بردل مجروح زنی

حذر از ضربت شمشیر تو قطعا نکند

چون توانم شدن از نرگس مستت ایمن

کانکه چشم تو کند کافر یغما نکند

گل خیری چو بر اطراف گلستان گذرم

نتواند که رخم بیند و صفرا نکند

هر که احوال دل غرقه بداند خواجو

اگرش عقل بود روی بدریا نکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

ترکم از غمزه چو ناوک بکمان در فکند

ای بسا فتنه که هر دم بجهان در فکند

کمر ار نکته‌ئی از وصف میانش گویم

خویشتن را بفضولی بمیان در فکند

گر در آن صورت زیبا نگرد صورتگر

قلم از حیرت رویش ز بنان در فکند

تا چرا نرگس مست تو بقصد دل من

هردم از غمزه خدنگی بکمان در فکند

بشکرخنده در آور نه یقین می‌دانم

که دهان تو یقین را بگمان در فکند

باغبانرا چه تفاوت کند ار وقت سحر

بچمن بلبل شوریده فغان در فکند

قلم ار شرح دهد قصه اندوه فراق

ظاهر آنست که آتش بزبان درفکند

نرگس مست تو از کنج صوامع هر دم

زاهدی را بخرابات مغان در فکند

خواجو از شوق لب لعل تو هنگام صبوح

بقدح اشک چو یاقوت روان در فکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

ترکم از غمزه چو ناوک بکمان در فکند

ای بسا فتنه که هر دم بجهان در فکند

کمر ار نکته‌ئی از وصف میانش گویم

خویشتن را بفضولی بمیان در فکند

گر در آن صورت زیبا نگرد صورتگر

قلم از حیرت رویش ز بنان در فکند

تا چرا نرگس مست تو بقصد دل من

هردم از غمزه خدنگی بکمان در فکند

بشکرخنده در آور نه یقین می‌دانم

که دهان تو یقین را بگمان در فکند

باغبانرا چه تفاوت کند ار وقت سحر

بچمن بلبل شوریده فغان در فکند

قلم ار شرح دهد قصه اندوه فراق

ظاهر آنست که آتش بزبان درفکند

نرگس مست تو از کنج صوامع هر دم

زاهدی را بخرابات مغان در فکند

خواجو از شوق لب لعل تو هنگام صبوح

بقدح اشک چو یاقوت روان در فکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

کسی که پشت بر آن روی چون نگار کند

باختیار هلاک خود اختیار کند

نه رای آنکه دلم دل ز یار برگیرد

نه روی آنکه تنم پشت بر دیار کند

ز روزگار هرآن محنتم که پیش آمد

دلم شکایت آنهم بروزگار کند

بیا و بر سر چشمم نشین که در قدمت

بسا که دیده بدامن گهر نثار کند

بناسزای رقیب از تو گر کناره کنم

دلم سزای من از دیده در کنار کند

اگر ز تربت من سر برآورد خاری

هنوز در دلم آن خار خار خار کند

ببوی خال تو جانم اسیر زلف تو شد

برای مهره کسی جان فدای مار کند

خمار می‌کندم بی لب تو می خوردن

اگر چه مست کی اندیشه از خمار کند

گر از وصال تو خواجو امید برگیرد

خیال روی تو بازش امیدوار کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4508944
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث