به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مرغان این چمن همه بی بال و بی پرند

مردان این قدم همه بی پا و بی سرند

از جسم و جان بری و ز کونین فارغند

با خاک ره برابر و از عرش برترند

روح مجسمند نه جسم مروحند

نور مصورند نه شمع منورند

بر عرصهٔ حدوث قدم در قدم زنند

در مجلس وجود شراب از عدم خورند

شرب از حیاض قدسی کروبیان کنند

نزل از ریاض علوی روحانیان برند

کی آشیان نهند درین خاکدان از آنک

شهباز عرشیند که در لامکان پرند

عبهر مثال معتل و اجوف نهندشان

اما بدان صحیح که سالم چو عرعرند

سلطان تختگاه و اقالیم وحدتند

لیکن بری ز ملکت و فارغ ز لشکرند

خواجو گدای درگه ارباب فقر باش

کانها که مفلسند بمعنی توانگرند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

 

ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند

مدام معتکف آستان خمارند

از آن به خاک درت مست می‌سپارم جان

که هم بکوی تو مستم بخاک بسپارند

چرا بهیچ شمارند می پرستان را

که ملک روی زمین را بهیچ نشمارند

هر آن غریب که خاطر بخوبرویان داد

غریب نبود اگر خاطرش بدست آرند

ز بیدلان که ندارند بی تو صبر و قرار

روا مدار جدائی که خود ترا دارند

چو سایه راه نشینان بپای دیوارت

اگر به فرق نپویند نقش دیوارند

ز سر برون نکنم آرزوی خاک درت

در آن زمان که مرا خاک بر سر انبارند

بکنج صومعه آنها که ساکنند امروز

چو بلبلان چمن در هوای گلزارند

ز خانه خیمه برون زن که اهل دل خواجو

شراب و دامن صحرا ز دست نگذارند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

 

ساقیان آبم بجام لعل شکر خا برند

شاهدان خوابم بچشم جادوی شهلا برند

گه بسوی دیرم از مقصورهٔ جامع کشند

گه به معراجم ز بام مسجد اقصی برند

ساکنان کعبه هر ساعت بجست و جوی من

از صوامع ره به خلوتخانهٔ ترسا برند

روز و شب خاشاک روبان در دیر مغان

مست و بیخود دوش بردوش آورندم یا برند

گر کنی زنجیرم از زلف مسلسل عاقلان

رشک بر دیوانگان بی سر و بی پا برند

مشک غمازست ورنی کی بشب شوریدگان

از پی دل ره بدان گیسوی مشک آسا برند

گر به جنت یا سقر سرگشتگان عشق را

روز محشر از لحد آشفته و شیدا برند

باد پیمایان که برآتش زنند از باده آب

پیش یاقوت تو آب ساغر صهبا برند

هر شبی دفتر نویسان ورق پرداز شام

از سواد خط سبزت نسخهٔ سودا برند

در هوای لعل در پاشت بدامن سائلان

هردم از بحرین چشمم لؤلؤ لالا برند

خاکیان با گریهٔ ما خنده بر دریا زنند

و آب روشن دمبدم از چشمهای ما برند

چون کند خواجو حدیث منظرت فردوسیان

گوهر نظمش ز بهر زیور حورا برند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

 

این چه نامه‌ست که از کشور یار آوردند

وین چه نافه‌ست که از سوی تتار آوردند

مژدهٔ یوسف گمگشته بکنعان بردند

خبر یار سفر کرده به یار آوردند

دوستانرا ز غم دوست امان بخشیدند

بوستانرا گل صد برگ ببار آوردند

بیدل غمزده را مژدهٔ دلبر دادند

بلبل دلشده را بوی بهار آوردند

نسخه‌ئی از پی تعویذ دل سوختگان

از سواد خط آن لاله عذار آوردند

نوش داروئی از آن لب که روان زنده ازوست

بمن خسته مجروح نزار آوردند

از خم سلسلهٔ طره لیلی تابی

از برای دل مجنون فگار آوردند

بزم شوریده دلان را ز پی نقل صبوح

شکری از لب شیرین نگار آوردند

می فروشان عقیق لب او خواجو را

قدحی می ز پی دفع خمار آوردند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

 

خیمهٔ نوروز بر صحرا زدند

چارطاق لعل بر خضرا زدند

لاله را بنگر که گوئی عرشیان

کرسی از یاقوت برمینا زدند

کارداران بهار از زرد گل

آل زر بر رقعهٔ خارا زدند

از حرم طارم نشینان چمن

خرگه گلریز بر صحرا زدند

گوشه‌های باغ از آب چشم ابر

خنده‌ها بر چشمهای ما زدند

مطربان با مرغ همدستان شدند

عندلیبان پردهٔ عنقا زدند

در هوای مجلس جمشید عهد

غلغل اندر طارم اعلی زدند

باد نوروزش همایون کاین ندا

قدسیان در عالم بالا زدند

طوطیان با طبع خواجو گاه نطق

طعنه‌ها بر بلبل گویا زدند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

 

خیمهٔ نوروز بر صحرا زدند

چارطاق لعل بر خضرا زدند

لاله را بنگر که گوئی عرشیان

کرسی از یاقوت برمینا زدند

کارداران بهار از زرد گل

آل زر بر رقعهٔ خارا زدند

از حرم طارم نشینان چمن

خرگه گلریز بر صحرا زدند

گوشه‌های باغ از آب چشم ابر

خنده‌ها بر چشمهای ما زدند

مطربان با مرغ همدستان شدند

عندلیبان پردهٔ عنقا زدند

در هوای مجلس جمشید عهد

غلغل اندر طارم اعلی زدند

باد نوروزش همایون کاین ندا

قدسیان در عالم بالا زدند

طوطیان با طبع خواجو گاه نطق

طعنه‌ها بر بلبل گویا زدند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

 

دوش چون در شکن طرهٔ شب چین دادند

مژدهٔ آمدن آن صنم چین دادند

بیدلانرا سخنی از رخ دلبر گفتند

بلبلانرا خبری از گل نسرین دادند

باسیران بلا ملک امان فرمودند

بفقیران گدا گنج سلاطین دادند

عطر مجنون همه از سنبل لیلی سودند

کام خسرو همه از شکر شیرین دادند

سوز پروانه دگر در دل شمع افکندند

مهر اورنگ بگلچهر خور آئین دادند

خضر را آگهی از آب حیان آوردند

نامهٔ ویس گلندام برامین دادند

روی اقبال بسوی من مسکین کردند

شادی گمشده را با من غمگین دادند

بسها پرتوی از نور قمر بخشیدند

بگیا نکهت انفاس ریاحین دادند

جان بشکرانه ده ایدل که کنون خواجو را

کام دل زان لب جان‌پرور شیرین دادند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

 

دل مجروح مرا آگهی از جان دادند

جان غمگین مرا مژدهٔ جانان دادند

پیش خسرو سخن شکر شیرین گفتند

بزلیخا خبر از یوسف کنعان دادند

آدم غمزده را بوی بهشت آوردند

مرغ را باز بشارت ز گلستان دادند

خبر چشمهٔ حیوان بسکندر بردند

مژدهٔ خاتم دولت بسلیمان دادند

هودج ویس بمنزلگه رامین بردند

پایهٔ سلطنت شاه بدربان دادند

دعد را پرده ز رخسار رباب افکندند

ذره را رفعت خورشید درخشان دادند

عام را خلعت خاص از بر شاه آوردند

خضر را شربتی از چشمهٔ حیوان دادند

تشنهٔ بادیه را باز رساندند بب

کشتهٔ معرکه را بار دگر جان دادند

باغ را رونقی از سرو روان افزودند

کاخ را زینتی از شمع شبستان دادند

مژدهٔ آمدن خواجه به خواجو بردند

بنده را آگهی از حضرت سلطان دادند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

 

همرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند

از خبر رفتیم و ما را بیخبر بگذاشتند

بر میان از مو کمر بستند و این شوریده را

همچو موی آشفته بر کوه و کمر بگذاشتند

بر سر راه اوفتادم تا ز من بر نگذرند

همچو خاک ره مرا بر رهگذر بگذاشتند

شمع را در آتش و سوز جگر بگداختند

طوطی شیرین سخن را بی شکر بگذاشتند

بلبل شوریده دلرا از چمن کردند دور

طوطی شیرین سخن را بی شکر بگذاشتند

پیشتر رفتیم و ما را نیشتر بر جان زدند

وینچنین با ریش و زخم نیشتر بگذاشتند

بی غباری از چه ما را خاک راه انگاشتند

بی خطائی از چه ما را در خطر بگذاشتند

کار خواجو زیر و بالا بود چون دور فلک

کار او را بین که چون زیر و زبر بگذاشتند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

 

ای ساربان به قتل ضعیفان کمر مبند

بر گیر بارم از دل و بار سفر مبند

در اشک ما نگه کن و از سیم در گذر

بر روی ما نظر فکن و نقش زر مبند

ما را چو در سلاسل زلفت مقیدیم

پای دل شکسته بزنجیر درمبند

فرهاد را مکش بجدائی و در غمش

هر دم خروش و غلغله در کوه و در مبند

ای دل مگر بیاد نداری که گفتمت

چندین طمع برآن بت بیدادگر مبند

ور آبروی بایدت ای چشم درفشان

بر یاد لعل او سر درج گهر مبند

ای باغبان گرم ندهی ره بپای گل

گلزار را بروی من خسته در مبند

چون سرو اگر چنانکه سرافرازیت هواست

چون نی بقصد بی سر و پایان کمر مبند

چشمم که در هوای رخت بازگشته است

مرغ دل مرا مشکن بال و پر مبند

بی جرم اگر چه از نظر افکنده‌ئی مرا

بگشای پرده از رخ و راه نظر مبند

خواجو چو نیست در شب هجران امید روز

با تیره شب بسر برو دل در سحر مبند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4508789
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث