به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای ساربان به قتل ضعیفان کمر مبند

بر گیر بارم از دل و بار سفر مبند

در اشک ما نگه کن و از سیم در گذر

بر روی ما نظر فکن و نقش زر مبند

ما را چو در سلاسل زلفت مقیدیم

پای دل شکسته بزنجیر درمبند

فرهاد را مکش بجدائی و در غمش

هر دم خروش و غلغله در کوه و در مبند

ای دل مگر بیاد نداری که گفتمت

چندین طمع برآن بت بیدادگر مبند

ور آبروی بایدت ای چشم درفشان

بر یاد لعل او سر درج گهر مبند

ای باغبان گرم ندهی ره بپای گل

گلزار را بروی من خسته در مبند

چون سرو اگر چنانکه سرافرازیت هواست

چون نی بقصد بی سر و پایان کمر مبند

چشمم که در هوای رخت بازگشته است

مرغ دل مرا مشکن بال و پر مبند

بی جرم اگر چه از نظر افکنده‌ئی مرا

بگشای پرده از رخ و راه نظر مبند

خواجو چو نیست در شب هجران امید روز

با تیره شب بسر برو دل در سحر مبند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

 

عاقل ندهد عاشق دلسوخته را پند

سلطان ننهد بنده محنت زده را بند

ای یار عزیز انده دوری تو چه دانی

من دانم و یعقوب فراق رخ فرزند

از دیدهٔ رود آور اگر سیل برانم

چون دجلهٔ بغداد شود دامن الوند

عیبم مکن ای خواجه که در عالم معنی

جهلست خردمندی و دیوانه خردمند

تا جان بود از مهر رخش برنکنم دل

گر میر نهد بندم و گر پیر دهد پند

آن فتنه کدامست که بنیاد جهانی

چون پرده ز رخسار برافکند برافکند

برمن مفشان دست تعنت که بشمشیر

از لعل تو دل برنکنم چون مگس از قند

در دیدهٔ من حسرت رخسار تو تا کی

در سینهٔ من آتش هجران تو تا چند

ناچار چو شد بندهٔ فرمان تو خواجو

چون گردن طاعت ننهد پیش خداوند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

 

زهی زلفت گرهگیری پر از بند

لب لعلت نمک دانی پر از قند

نقاب ششتری از ماه بگشای

طناب چنبری بر مشتری بند

سرم بر کف ز دستان تو تا کی

دلم در خون ز هجران تو تا چند

کسی کو خویش را در یار پیوست

کجا یاد آورد از خویش و پیوند

دلا گر عاشقی ترک خرد گیر

که قدر عشق نشناسد خردمند

ببین فرهاد را کز شور شیرین

بیک موی از کمر خود را در افکند

چرا عمر عزیز آمد بپایان

من و یعقوب را در هجر فرزند

تحمل می‌کنم بارگران را

ولی دیوانه سر می‌گردم از بند

چو جز دلبر نمی‌بینم کسی را

کرا با او توانم کرد مانند

بزن مطرب نوائی از سپاهان

که دل بگرفت ما را از نهاوند

کند خواجو هوای خاک کرمان

ولی پایش به سنگ آید ز الوند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

 

خورشید را به سایهٔ شب در نشانده‌اند

شب را بپاسبانی اختر نشانده‌اند

چیپور را ممالک فغفور داده‌اند

مهراج را بمسند خان برنشانده‌اند

تا خود چه دیده‌اند که چیپال هند را

ترکان بپادشاهی خاور نشانده‌اند

همچون مگس بتنگ شکر برنشسته است

خالی که برعقیق چو شکر نشانده‌اند

گوئی که دانه‌ئی بقمر برفشانده‌اند

یا مهره‌ای ز غالیه در خور نشانده‌اند

یا خازنان روضهٔ رضوان بلال را

در باغ خلد برلب کوثر نشانده‌اند

گفتم که خال همچو سیه دانهٔ ترا

برقرص آفتاب چه در خور نشانده‌اند

گفتا بروم خسرو اقلیم زنگ را

گوئی که بر نیابت قیصر نشانده‌اند

برخیز و باده نوش که مستان صبح خیز

آتش به آب دیدهٔ ساغر نشانده‌اند

خون جگر که بر رخ خواجو چکیده است

یاقوت پاره‌ئیست که در زر نشانده‌اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

 

این دلبران که پرده برخ در کشیده‌اند

هر یک بغمزه پردهٔ خلقی دریده‌اند

از شیر و سلسبیل مگر در جوار قدس

اندر کنار رحمت حق پروریده‌اند

یا طوطیان روضهٔ خلدند گوئیا

کز آشیان عالم علوی پریده‌اند

از کلک نقشبند ازل بر بیاض مهر

آن نقطه‌های خال چه زیبا چکیده‌اند

گوئی مگر بتان تتارند کز ختا

از بهر دل ربودن مردم رسیده‌اند

برطرف صبح سلسله از شام بسته‌اند

برگرد ماه خط معنبر ، کشیده‌اند

کروبیان عالم بالا و ان یکاد

بر استوای قامت ایشان دمیده‌اند

صاحبدلان ز شوق مرقع فکنده‌اند

بر آستان دیر مغان آرمیده‌اند

از بهر نرد درد غم عشق دلبران

برسطح دل بساط الم گستریده‌اند

خواجو برو بچشم تامل نگاه کن

بر اهل دل که گوشهٔ عزلت گزیده‌اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

 

زنده‌اند آنها که پیش چشم خوبان مرده‌اند

مرده دل جمعی که دل دادند و جان نسپرده‌اند

چشم سرمستان دریاکش نگر وقت صبوح

تا ببینی چشمه‌ها را کاب دریا برده‌اند

ما برون افتاده‌ایم از پردهٔ تقوی ولیک

پرده سازان نگارین همچنان در پرده‌اند

درد نوشان بسکه اشک از چشم ساغر رانده‌اند

خون دل در صحن شادروان بجوش آورده‌اند

ساقیا چون پختگانرا ز آتش می سوختی

گرم کن خامان عشرتخانه را کافسرده‌اند

اهل دل گر جان بر آن سرو روان افشانده‌اند

از نسیم گلشن وصلش روان پرورده‌اند

بردل رندان صاحب‌درد اگر آزارهاست

پارسایان باری از رندان چرا آزرده‌اند

خیز خواجو وز در خلوتگه مستان درآی

نیستانرا بین که ترک ملک هستی کرده‌اند

قوت جان از خون دل ساز و ز عالم گوشه گیر

زانکه مردان سالها در گوشه‌ها خون خورده‌اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

 

خورشید را ز مشک زره پوش کرده‌اند

وانگه بهانه زلف و بنا گوش کرده‌اند

از پردلی دو هندوی کافر نژادشان

با آفتاب دست در آغوش کرده‌اند

در تاب رفته‌اند و برآشفته کز چه روی

تشبیه ما بسنبل مه پوش کرده‌اند

کردند ترک صحبت عهد قدیم را

معلوم می‌شود که فراموش کرده‌اند

هر شب مغنیان ضمیرم ز سوز عشق

برقول بلبلان سحر گوش کرده‌اند

منعم مکن ز باده که ارباب عقل را

از جام عشق واله و مدهوش کرده‌اند

خواجو بنوش دردی عشقش که عاشقان

خون خورده‌اند و نیش جفا نوش کرده‌اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

 

شام خون آشام گیسو را اگر چین کرده‌اند

زلف پرچین را چرا برصبح پرچین کرده‌اند

خال هندو را خطی از نیمروز آورده‌اند

چین گیسو را ز رخ بتخانهٔ چین کرده‌اند

گر ببخت شور من ابرو ترش کردند باز

عیش تلخم را بشکر خنده شیرین کرده‌اند

تا چه سحرست اینکه برگل نقش مانی بسته‌اند

تا چه حالست این که برمه خال مشکین کرده‌اند

آن خط عنبرشکن بر برگ گل دانی چراست

نافه مشکست کاندر جیب نسرین کرده‌اند

و آنرخ گلرنگ و قد چون صنوبر گوئیا

گلستانی بر فراز سرو سیمین کرده‌اند

مهرورزان ز اشتیاق طلعتش شب تا سحر

چشم شب پیمای را در ماه و پروین کرده‌اند

دردمندان محبت بر امید مرهمی

آستانش هر شبی تا روز بالین کرده‌اند

خسروان در آرزوی شکرش فرهادوار

جان شیرین را فدای جان شیرین کرده‌اند

کفر زلفش چون بلای دین و دل شد زان سبب

همچو خواجو اهل دل ترک دل و دین کرده‌اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

 

شام خون آشام گیسو را اگر چین کرده‌اند

زلف پرچین را چرا برصبح پرچین کرده‌اند

خال هندو را خطی از نیمروز آورده‌اند

چین گیسو را ز رخ بتخانهٔ چین کرده‌اند

گر ببخت شور من ابرو ترش کردند باز

عیش تلخم را بشکر خنده شیرین کرده‌اند

تا چه سحرست اینکه برگل نقش مانی بسته‌اند

تا چه حالست این که برمه خال مشکین کرده‌اند

آن خط عنبرشکن بر برگ گل دانی چراست

نافه مشکست کاندر جیب نسرین کرده‌اند

و آنرخ گلرنگ و قد چون صنوبر گوئیا

گلستانی بر فراز سرو سیمین کرده‌اند

مهرورزان ز اشتیاق طلعتش شب تا سحر

چشم شب پیمای را در ماه و پروین کرده‌اند

دردمندان محبت بر امید مرهمی

آستانش هر شبی تا روز بالین کرده‌اند

خسروان در آرزوی شکرش فرهادوار

جان شیرین را فدای جان شیرین کرده‌اند

کفر زلفش چون بلای دین و دل شد زان سبب

همچو خواجو اهل دل ترک دل و دین کرده‌اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

 

آن خط شب مثال که بر خور نوشته‌اند

یا رب چه دلفریب و چه در خور نوشته‌اند

از خضر نامه‌ئی به لب چشمهٔ حیات

گوئی محرران سکندر نوشته‌اند

یا نی مگر برات نویسان ملک شام

وجهی برآفتاب منور نوشته‌اند

گفتم که منشیان شهنشاه نیمروز

از شب چه آیتیست که برخور نوشته‌اند

در خنده رفت و گفت که مستوفیان روم

خطی باسم اجری قیصر نوشته‌اند

یا از پی معیشت سلطان زنگبار

تمغای هند بر شه خاور نوشته‌اند

گوئی که بسته‌اند تب لرز آفتاب

کز مشک آیتی بشکر برنوشته‌اند

یا نی دعائی از پی تعویذ چشم زخم

بر گرد آن عقیق چو شکر نوشته‌اند

ریحانیان گلشن روی تو برسمن

خطی بخون لالهٔ احمر نوشته‌اند

وصف لبت کز آن برود آب سلسبیل

حوران خلد بر لب کوثر نوشته‌اند

خواجو محرران سرشکم بسیم ناب

اسرار عشق بر ورق زر نوشته‌اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4508943
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث