به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

شکر تنگ تو تنگ شکر آمد

حلقهٔ لعل تو درج گهر آمد

لبت از تنگ شکر شور برآورد

بشکر خندهٔ شیرین چو در آمد

چونظر در خم ابروی تو کردم

قامت خویشتنم در نظر آمد

چون ز عشق کمرت کوه گرفتم

سیلم از خون جگر برکمر آمد

گردمی بر سر بالین من آئی

همه گویند که عمرت بسرآمد

کامم این بود که جان برتو فشانم

عاقبت کام من خسته برآمد

خواجو آن نیست که از درد بنالد

گر چه پیکان غمش بر جگر آمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

مراد بین که به پیش مرید باز آمد

بشد چو جوهر فرد و فرید باز آمد

سعادتیست که آنکس که سعد اکبر ماست

بفال سعد برفت و سعید باز آمد

بعید نبود اگر جان ما شود قربان

چو یار ما ز دیاری بعید باز آمد

بگوی نوبت نوروز و ساز عید بساز

که رفت روزه و هنگام عید باز آمد

بگیر جامه و جامم بده که واعظ شهر

قدح گرفت و ز وعد وعید باز آمد

بیار باده که هر کو بشد ز راه سداد

بکوی میکده رفت و سدید باز آمد

فلک نگین سلیمان بدست آنکس داد

که از تتبع دیو مرید باز آمد

جهان مثال ارادت بنام آنکس خواند

که شد بملک مراد و مرید باز آمد

بجز مطاوعت و انقیاد سلطان نیست

عبادتی که بکار عبید باز آمد

کسیکه در صف عشق آمد و شهادت یافت

بشد بعزم غزا و شهید باز آمد

ز کوی محمدت انکس که خیمه بیرون زد

ذمیم رفت ولیکن حمید باز آمد

شد آشیانه وحدت مقام شهبازی

که از نشیمن کثرت وحید باز آمد

کسی که مرشد ارباب شوق شد خواجو

عبور کرد ز شد و رشید باز آمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

وقت صبوح آن زمان که ماه برآمد

شاه من از طرف بارگاه برآمد

کاکل عنبر شکن ز چهره برافشاند

روز سپید از شب سیاه برآمد

از در خرگه برآمد آن مه و گفتم

یوسف کنعان مگر ز چاه برآمد

پرده ز رخ برفکند و زهره فروشد

طرف کله برشکست وماه برآمد

سرو ندیدم که در قبا بخرامید

مه نشنیدم که با کلاه برآمد

بسکه ببارید آب حسرتم از چشم

گرد سرا پرده‌اش گیاه برآمد

شاه پریچهرگان چوطره برافشاند

فتنه بیکباره از سپاه برآمد

هر دم از آن عنبرین کمند دلاویز

ناله دلهای داد خواه برآمد

آه که شمع دلم بمرد چو خواجو

از من دلخسته بسکه آه برآمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

از صومعه پیری بخرابات درآمد

با باده پرستان بمناجات درآمد

تجدید وضو کرد بجام می و سرمست

در دیر مغان رفت و بطاعات درآمد

هر کس که ز اسرار خرابات خبرداشت

از نفی برون رفت و باثبات درآمد

این طرفه که هر کو بگذشت از سر درمان

درد دلش از راه مداوات درآمد

ایدل چو در بتکده در کعبه‌گشودند

بشتاب که هنگام عبادات درآمد

فارغ بنشست از طلب چشمهٔ حیوان

همچو خضر آنکس که بظلمات درآمد

مطرب چو خروس سحری نغمه برآورد

با مرغ صراحی بمقالات درآمد

دل در غم عشقش بخرافات درافتاد

جان با لب لعلش بمراعات درآمد

مستان خرابش بدر دیر کشیدند

در حال که خواجو بخرابات درآمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

خسرو انجم بگه بام برآمد

یا مه خلخ بلب بام برآمد

صبح جمالش بدمید از شب گیسو

یا شه روم از طرف شام برآمد

سرو گل اندام سمن عارض ما را

سبزه بگرد رخ گلفام برآمد

مجلسیان سحری را شب دوشین

کام دل از جام غم انجام برآمد

چشمهٔ خورشید درخشان مروق

وقت صبوح از افق جام برآمد

کام من این بود که جان بر تو فشانم

عاقبت از لعل توام کام برآمد

زلف تو چون سلسله جنبان دلم شد

بس که بدیوانگیم نام برآمد

خال تو تا دانه و زلفین تو شد دام

کیست که مرغ دلش از دام برآمد

گو برو آرام چو کام دل خواجو

از لب جانبخش دلارام برآمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

خسرو انجم بگه بام برآمد

یا مه خلخ بلب بام برآمد

صبح جمالش بدمید از شب گیسو

یا شه روم از طرف شام برآمد

سرو گل اندام سمن عارض ما را

سبزه بگرد رخ گلفام برآمد

مجلسیان سحری را شب دوشین

کام دل از جام غم انجام برآمد

چشمهٔ خورشید درخشان مروق

وقت صبوح از افق جام برآمد

کام من این بود که جان بر تو فشانم

عاقبت از لعل توام کام برآمد

زلف تو چون سلسله جنبان دلم شد

بس که بدیوانگیم نام برآمد

خال تو تا دانه و زلفین تو شد دام

کیست که مرغ دلش از دام برآمد

گو برو آرام چو کام دل خواجو

از لب جانبخش دلارام برآمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

لب چو بگشود ز تنگ شکرم یاد آمد

چون سخن گفت ز درج گهرم یاد آمد

بجز از نرگس پرخواب و رخ چون خور او

تو مپندار که از خواب و خورم یاد آمد

هر سرشکی که ببارید ز چشمم شب هجر

بر زر از رشتهٔ للی ترم یاد آمد

زلف شبرنگ چو از عارض زیبا برداشت

در شب تیره فروغ قمرم یاد آمد

قامت سرو خرامان چو تصور کردم

راستی از قد آن سیمبرم یاد آمد

نسبت قد بلند تو چو کردم با سرو

سخن مردم کوته نظرم یاد آمد

رخ و زلف و دهن تنگ تو چون کردم یاد

از گل و سنبل و تنگ شکرم یاد آمد

حسن رخسار تو زینگونه که عالم بگرفت

صدمهٔ صیت شه دادگرم یاد آمد

خواجو از پردهٔ عشاق چو برداشت نوا

صبحدم نغمهٔ مرغ سحرم یاد آمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

ماه فرو رفت و آفتاب برآمد

شاهد سرمست من ز خواب برآمد

نرگس مستانه چون ز خواب برانگیخت

ولوله از جان شیخ و شاب برآمد

پیش جمالش ز رشک ماه فروشد

وز شکن زلفش آفتاب برآمد

صبحدم از لاله چون گلاله برافشاند

قرص مه از عنبرین حجاب برآمد

از شکن زلف روز پوش قمر ساش

چشمهٔ خورشید شب نقاب برآمد

عکس رخش چون در آب چشم من افتاد

بوی گل و نفحهٔ گلاب برآمد

مردم چشمم به آب نیل فرو شد

کان خط نیلوفری ز آب برآمد

وقت صبوح از هوای مجلس عشاق

زمزمهٔ نغمهٔ رباب برآمد

مجلسیانرا ز جام بادهٔ نوشین

کام دل خسته از شراب برآمد

خواجو از آن جعد عنبرین چو سخن راند

از نفسش بوی مشک ناب برآمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

نی ز دود دل پرآتش ما می‌نالد

تو مپندار که از باد هوا می‌نالد

عندلیبیست که در باغ نوا می‌سازد

خوش سرائیست که در پرده‌سرا می‌نالد

بیزبانست و ندانم که کرا می‌خواند

در فغانست و ندانم که چرا می‌نالد

من دلخسته اگر زانکه ز دل می‌نالم

باری آن خستهٔ بیدل ز کجا می‌نالد

می‌فتد هر نفسی آتشم اندر دل ریش

بسکه آن غمزدهٔ بی سر و پا می‌نالد

می زنندش نتواند که ننالد نفسی

زخم دارد نه به تزویر و ریا می‌نالد

بسکه راه دل ارباب حقیقت زده است

ظاهر آنست که در راه خدا می‌نالد

نه دل خسته که یک دم ز هوا خالی نیست

هر کرا می‌نگرم هم ز هوا می نالد

هیچکس همدم ما نیست به جز نی و او نیز

چون بدیدیم هم از صحبت ما می‌نالد

ناله و زاری خواجو اگر از بی برگیست

او چه دیدست که هردم ز نوا می‌نالد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

ایکه از شرمت خوی از رخسارهٔ خور می‌چکد

چون سخن می‌گوئی از لعل تو گوهر می‌چکد

زان لب شیرین چو می‌آرم حدیثی در قلم

از نی کلکم نظر کن کاب شکر می‌چکد

دامن گردون پر از خون جگر بینم بصبح

بسکه در مهر تو اشک از چشم اختر می‌چکد

چون عقیق گوهر افشان تو می‌آرم بیاد

در دمم سیم مذاب از دیده بر زر می‌چکد

بسکه می‌ریزد ز چشمم اشک میگون شمع‌وار

ز آتش دل خون لعل از چشم ساغر می‌چکد

عاقبت سیلابم از سر بگذرد چون دمبدم

راه می‌گیرم برآب چشم و دیگر می‌چکد

آستین بردیده می‌بندم ولی در دامنم

خون دل چندانکه می‌بینم فزونتر می‌چکد

خامه چون احوال دردم بر زبان می‌آورد

اشک خونینش روان بر روی دفتر می‌چکد

تشنه می‌میرم چو خواجو برلب دریا و لیک

برلب خشکم سرشک از دیدهٔ تر می‌چکد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4508990
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث