به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

روی نکو بی وجود ناز نباشد

ناز چه ارزد اگر نیاز نباشد

راه حجاز ار امید وصل توان داشت

بر قدم رهروان دراز نباشد

مست می عشق را نماز مفرمای

کانکه نمیرد برو نماز نباشد

مطرب دستانسرای مجلس او را

سوز بود گر چه هیچ ساز نباشد

حیف بود دست شه به خون گدایان

صید ملخ کار شاهباز نباشد

بنده چو محمود شد خموش که سلطان

در ره معنی به جز ایاز نباشد

پیش کسانی که صاحبان نیازند

هیچ تنعم ورای ناز نباشد

خاطر مردم بلطف صید توان کرد

دل نبرد هر که دلنواز نباشد

کس متصور نمی‌شود که چو خواجو

هندوی آن چشم ترکتاز نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

مردان این قدم را باید که سر نباشد

مرغان این چمن را باید که پر نباشد

آن سر کشد درین کو کز خود برون نهد پی

وان پا نهد درین ره کش بیم سر نباشد

در راه عشق نبود جز عشق رهنمائی

زیرا که هیچ راهی بی راهبر نباشد

تیر بلای او را جز دل هدف نشاید

تیغ جفای او را جز جان سپر نباشد

هر کو قدح ننوشد صافی درون نگردد

وانکو نظر نبازد صاحب نظر نباشد

گر وصل پادشاهی حاصل کند گدائی

با دوست ملک عالم سهلست اگر نباشد

جز روی ویس رامین گل در چمن نبیند

پیش عقیق شیرین قدر شکر نباشد

چون طرهٔ تو یارا دور از رخ تو ما را

آمد شبی که آنرا هرگز سحر نباشد

از بنده زر چه خواهی زآنرو که عاشقانرا

بیرون ز روی چون زر وجهی دگر نباشد

هر کان دهن ببیند از جان سخن نگوید

وانکو کمر ببیند در بند زر نباشد

افتاده‌ئی چو خواجو بیچاره‌تر نخیزد

و آشفته‌ئی ز زلفت آشفته‌تر نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

مردان این قدم را باید که سر نباشد

مرغان این چمن را باید که پر نباشد

آن سر کشد درین کو کز خود برون نهد پی

وان پا نهد درین ره کش بیم سر نباشد

در راه عشق نبود جز عشق رهنمائی

زیرا که هیچ راهی بی راهبر نباشد

تیر بلای او را جز دل هدف نشاید

تیغ جفای او را جز جان سپر نباشد

هر کو قدح ننوشد صافی درون نگردد

وانکو نظر نبازد صاحب نظر نباشد

گر وصل پادشاهی حاصل کند گدائی

با دوست ملک عالم سهلست اگر نباشد

جز روی ویس رامین گل در چمن نبیند

پیش عقیق شیرین قدر شکر نباشد

چون طرهٔ تو یارا دور از رخ تو ما را

آمد شبی که آنرا هرگز سحر نباشد

از بنده زر چه خواهی زآنرو که عاشقانرا

بیرون ز روی چون زر وجهی دگر نباشد

هر کان دهن ببیند از جان سخن نگوید

وانکو کمر ببیند در بند زر نباشد

افتاده‌ئی چو خواجو بیچاره‌تر نخیزد

و آشفته‌ئی ز زلفت آشفته‌تر نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

شام شکستگان را هرگز سحر نباشد

وز روز تیره روزان تاریکتر نباشد

هر کو ز جان برآمد از دست دل ننالد

وانکو ز پا درآمد در بند سر نباشد

پیر شرابخانه از بادهٔ مغانه

تا بیخبر نگردد صاحب خبر نباشد

در بزم درد نوشان زهد و ورع نگنجد

در عالم حقیقت عیب و هنر نباشد

هر کو رخ تو جوید از مه سخن نگوید

وانکو قد تو بیند کوته نظر نباشد

در اشک و روی زردم سهلست اگر ببینی

زانرو که چشم نرگس بر سیم و زر نباشد

یک شمه زین شمائل در شاخ گل نیابی

یک ذره زین ملاحت در ماه و خور نباشد

مطبوع‌تر ز قدت سرو سهی نخیزد

شیرین تر از دهانت تنگ شکر نباشد

چون عزم راه کردم بنمود زلف و عارض

یعنی قمر به عقرب روز سفر نباشد

گفتم دل من از خون دریاست گفت آری

همچون دل تو بحری در هیچ بر نباشد

گفتم که روز عمرم شد تیره گفت خواجو

بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

درد غم عشق را طبیب نباشد

مکتب عشاق را ادیب نباشد

کشور تحقیق را امیر نخیزد

خطبهٔ توحید را خطیب نباشد

با نفحات نسیم باد بهاران

در دم صبح احتیاج طیب نباشد

در گذر از عمر آنکه پیش محبان

عمر گرامی به جز حبیب نباشد

ایکه مرا باز داری از سر کویش

ترک چمن کار عندلیب نباشد

ساکن بتخانه‌ئی ز خرقه برون آی

معتکف کعبه را صلیب نباشد

از تو به جور رقیب روی نتابم

کشته غم را غم از رقیب نباشد

هر که غریبست و پای بند کمندت

گر تو بتیغش زنی غریب نباشد

منکر خاجو مشو که هر که بمستی

دعوی دانش کند لبیب نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

گر سر صحبت این بی سر و پایت باشد

بر سر و چشم من دلشده جایت باشد

پای اگر بر سر من مینهی اینک سر و چشم

سرم آنجا بود ایدوست که پایت باشد

بنده چون زان تو و بنده سراخانهٔ تست

هر زمان از چه سبب عزم سرایت باشد

بیگهست امشب و وقتی خوش و یاران سرمست

در چنین وقت تمنای کجایت باشد

چون وصالت بتضرع ز خدا خواسته‌ام

نروی امشب اگر ترس خدایت باشد

خواب اگر می‌بردت حاجت پرسیدن نیست

تکیه فرمای هر آنجا که رضایت باشد

ور حجابی کنی از همنفسان شرم مدار

خانه خالی کنم ار زانکه هوایت باشد

ور دگر رای شرابت نبود باکی نیست

آنقدر نوش کن از باده که رایت باشد

دل بجور تو نهادم چو روا می‌داری

که روانم هدف تیر بلایت باشد

گر سر وصل گدائی چو منت نیست رواست

پادشاهی تو چه پروای گدایت باشد

گوش کن نغمهٔ خواجو و سرائیدن مرغ

گر سر زمزمهٔ نغمه سرایت باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

این ترک زنگاری کمان از خیل خاقان می‌رسد

وین مرغ فردوس آشیان از باغ رضوان می‌رسد

مجنون صاحب درد را لیلی عیادت می‌کند

فرهاد شورانگیز را شیرین بمهمان می‌رسد

امروز دیگر ذره را خور مهربانی می‌کند

وین لحظه گوئی بنده را تشریف سلطان می‌رسد

آید سوی بین الحزن از مصر بوی پیرهن

جان عزیز من مگر دیگر به کنعان می‌رسد

دل می‌دهد جان را خبر کارام جان می‌پرسدت

جان مژدگانی می‌دهد دل را که جانان می‌رسد

مرغان نگر باز از هوا مانند بلبل در نوا

گوئی که بلقیس از سبا سوی سلیمان می‌رسد

شاه بتان بربری نوئین ملک دلبری

با احتشام قیصری از حضرت خان می‌رسد

ای بلبل گلبانگ زن خاموش منشین در چمن

بنواز راه خار کن چون گل ببستان می‌رسد

خواجو که می‌آید که جان قربان راهش می‌شود

گوئی ز کرمان قاصدی سوی سپاهان می‌رسد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

خطی که بر سمن آن گلعذار بنویسد

بنفشه نسخهٔ آن نوبهار بنویسد

نسیم باد صبا شرح آن خط ریحان

به مشک بر ورق لاله زار بنویسد

بسا رساله که در باب اشک ما دریا

بدیده بر گهر آبدار بنویسد

بروزگار تواند اسیر قید فراق

که شمه‌ئی ز غم روزگار بنویسد

بیاد لعل تو هر لحظه چشم من فصلی

برین دو جلد جواهر نگار بنویسد

سواد خط تو یاقوت اگر دهد دستش

بر آفتاب بخط غبار بنویسد

حدیث خون دلم هر دم ابن مقلهٔ چشم

روان بگرد لب جویبار بنویسد

فلک حکایت خوناب دیدهٔ فرهاد

بلعل بر کمر کوهسار بنویسد

کسی که قصهٔ منصور بشنود خواجو

به خون سوخته بر پای دار بنویسد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد

وین جگر سوخته را از گذر او چه رسد

از برم رفت و من بیدل ودین بر سر راه

مترصد که پیامم ز بر او چه رسد

شد بچین سر زلف تو و این عین خطاست

تا من دلشده را از سفر او چه رسد

خبرت هست که شب تا بسحر منتظرم

بر سر کوی ستم تا خبر او چه رسد

جز غبار دل شوریده من خاکی را

نیست معلوم که از خاک در او چه رسد

آنکه هر لحظه رسد خون جگر بر کمرش

کس چه داند که بکوه از کمر او چه رسد

چشم او ناظر دیوان جمالست ولیک

تا بملک دل ما از نظر او چه رسد

چو از آن تنگ شکر هیچ نگردد حاصل

بمن خسته نصیب از شکر او چه رسد

گشت خواجو هدف ناوک عشقش لیکن

تا ز پیکان جفا بر جگر او چه رسد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

آنکو به شکر ریزی شور از شکر انگیزد

هر دم لب شیرینش شوری دگر انگیزد

گر زانکه ترش گردد ور تلخ دهد پاسخ

از غایت شیرینی از لب شکر انگیزد

لؤلؤ ز صدف خیزد وین طرفه که هر ساعت

از لعل گهر پوشش لؤلؤی تر انگیزد

از نافهٔ تاتاری بر مه فکند چنبر

وانگه بسیه کاری مشک از قمر انگیزد

گر زلف سیه روزی از چهره براندازد

ماهیست تو پنداری کز شب سحر انگیزد

برخیزم و بنشانم در مجلس اصحابش

کان فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد

خونشد جگر از دردم وندر غم او هر دم

از دیدهٔ خونبارم خون جگر انگیزد

سیمی که مرا باید از دیده شود حاصل

وجهم به از این چبود کز چهره برانگیزد

چون یاد کند خواجو یاقوت گهر بارش

از چشم عقیق افشان عقد گهر انگیزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4508945
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث