به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دل من باز هوای سر کوئی دارد

میل خاطر دگر امروز بسوئی دارد

هیچ دارید خبر کان دل سرگشتهٔ من

مدتی شد که وطن بر سر کوئی دارد

بگسست از من و در سلسله موئی پیوست

که دل خلق جهان در خم موئی دارد

ایکه از سنبل مشکین توعنبر بوئیست

خنک آن باد که از زلف تو بوئی دارد

ما بیک کاسه چنین مست و خراب افتادیم

حال آن مست چه باشد که سبوئی دارد

شاخ را بین که چه سرمست برون آمده است

گوئیا او هم ازین باده کدوئی دارد

ایکه گوئی که مکن خوی بشاهد بازی

هر کرا فرض کنی عادت و خوئی دارد

خیز چون پرده ز رخسار گل افکند صبا

روی گل بین که نشان گل روئی دارد

خوش بیا برطرف دیدهٔ خواجو بنشین

همچو سروی که وطن برلب جوئی دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:34 PM

 

آن پریچهره که جور و ستم آئین دارد

چه خطا رفت که ابروش دگر چین دارد

نافهٔ مشگ ز چین خیزد و آن ترک ختا

ای بسا چین که در آن طره مشگین دارد

دل غمگین مرا گر چه بتاراج ببرد

شادمانم که وطن در دل غمگین دارد

عجب از چشم کماندار تو دارم که مقیم

مست خفتست و کمان برسر بالین دارد

ای خوشا آهوی چشمت که بهر گوشه که هست

خوابگه برطرف لاله و نسرین دارد

مرغ دل کز سر زلفت نشکیبد نفسی

باز گوئی هوس چنگل شاهین دارد

گر چه فرهاد به تلخی ز جهان رفت ولیک

همچنان شور شکرخندهٔ شیرین دارد

دل گمگشته ز چشم تو طلب می‌کردم

کرد اشارت بسر زلف سیه کاین دارد

خواجو از چشمهٔ نوشت چو حکایت گوید

همه گویند سخن بین که چه شیرین دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:34 PM

 

هر کو بصری دارد با او نظری دارد

با او نظری دارد هر کو بصری دارد

آنکو خبری دارد در بیخبری کوشد

در بیخبری کوشد هر کو خبری دارد

شیرین شکری دارد آن خسرو بت رویان

آن خسرو بت رویان شیرین شکری دارد

چون ما دگری دارد آن فتنه بهر جائی

آن فتنه بهر جائی چون ما دگری دارد

هر کس که سری دارد جان در قدمش بازد

جان در قدمش بازد هر کس که سری دارد

دل گر خطری دارد از جان خطرش نبود

از جان خطرش نبود دل گر خطری دارد

مهر قمری دارد باز این دل هر جائی

باز این دل هر جائی مهر قمری دارد

عزم سفری دارد از ملک درون جانم

از ملک درون جانم عزم سفری دارد

آنکو هنری دارد از عیب نیندیشد

از عیب نیندیشد آنکو هنری دارد

روشن گهری دارد چشمی که ترا بیند

چشمی که ترا بیند روشن گهری دارد

خواجو نظری دارد با طلعت مه رویان

با طلعت مه رویان خواجو نظری دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:34 PM

 

کسی کو دل بر جانان ندارد

دلی دارد ولیکن جان ندارد

هر آنکو با سر زلف سیاهش

سری دارد سر و سامان ندارد

ز غرقاب غمش کی جان توان برد

که دریا نیست کان پایان ندارد

بهر موئی دلی دارد ولیکن

ز چندین دل غمی چندان ندارد

قمر گفتم چو رویش دلفروزست

ولیکن چون بدیدم آن ندارد

نسیم باغ جنت چون عذارش

گلی در روضهٔ رضوان ندارد

چو قدش باغبان گر راست خواهی

خرامان سرو در بستان ندارد

ترا با مه کنم نسبت ولی ماه

شکنج زلف مشک افشان ندارد

چه درمان خواجو ار در درد میری

که درد عاشقی درمان ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:34 PM

 

درد محبت درمان ندارد

راه مودت پایان ندارد

از جان شیرین ممکن بود صبر

اما ز جانان امکان ندارد

آنرا که در جان عشقی نباشد

دل بر کن از وی کوجان ندارد

ذوق فقیران خاقان نیابد

عیش گدایان سلطان ندارد

ایدل ز دلبر پنهان چه داری

دردی که جز او درمان ندارد

باید که هر کو بیمار باشد

درد از طبیبان پنهان ندارد

در دین خواجو مؤمن نباشد

هر کو بکفرش ایمان ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:34 PM

 

در راه قربت ما ره‌بان چه کار دارد

در خلوت مسیحا رهبان چه کار دارد

در داستان نیاید اسرار عشقبازان

کانجا که قاف عشقست دستان چه کار دارد

با حکم الهی بگذرد ز حکم یونان

با بحر لامکانی عمان چه کار دارد

در ملک بی‌نیازی کون و مکان چه باشد

با سر لن ترانی هامان چه کار دارد

گر خویشتن پرستی کی ره بری بایمان

در دین خودپرستان ایمان چه کار دارد

حاکم چو عشق باشد فرمان عقل مشنو

کشتی چو نوح سازد کنعان چه کار دارد

عاقل کجا دهد جان در آرزوی جانان

در خانهٔ بخیلان مهمان چه کار دارد

در دیر درد نوشان درس ورع که خواند

در ملت مطیعان عصیان چه کار دارد

جان بیجمال جانان پیوند جان نجوید

چیزی که دل نخواهد با جان چه کار دارد

ما را بباغ رضوان کی التفات باشد

در روضهٔ محبت رضوان چه کار دارد

خواجو سرشک خونین بر چهره چند باری

جائی که مهر باشد باران چه کار دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:34 PM

 

با درد دردنوشان درمان چه کار دارد

با نالهٔ خموشان الحان چه کار دارد

در شهر بی نشانان سلطان چه حکم داند

در ملک بی زبانان فرمان چه کار دارد

دریا کشان غم را از موج خون مترسان

با اهل نوح مرسل طوفان چه کار دارد

از دفتر معانی نقش صور فرو شوی

با نامهٔ الهی عنوان چه کار دارد

زلف سیه چه آری در پیش چشم جادو

با ساحران بابل ثعبان چه کار دارد

عیبی نباشد ار من سامان خود ندانم

با آنکه سر ندارد سامان چه کار دارد

بر خاک کوی جانان بگذر ز آب حیوان

کانجا که خضر باشد حیوان چه کار دارد

خسرو چگونه سازد منزل بصدر شیرین

بر مسند سلاطین دربان چه کار دارد

ریحان گلشن جان عقلست و نزد جانان

چون روح در نگنجد ریحان چه کار دارد

از مهر خان چه داری چشم وفا و یاری

در دست زند خوانان فرقان چه کار دارد

گفتم که جان خواجو قربان تست گفتا

در کیش پاکدینان قربان چه کار دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:34 PM

 

ز جام عشق تو عقلم خراب می‌گردد

ز تاب مهر تو جانم کباب می‌گردد

مرا دلیست که دائم بیاد لعل لبت

بگرد ساقی و جام شراب می‌گردد

هلاک خود بدعا خواستم ولی چکنم

که دیر دعوت من مستجاب می‌گردد

دلست کاین همه خونم ز دیده می‌بارد

پرست کافت جان عقاب می‌گردد

تو خود چه آب و گلی کاب زندگی هردم

ز شرم چشمهٔ نوش تو آب می‌گردد

چو برتو می‌فکنم دیده اشگ گلگونم

ز عکس گلشن رویت گلاب می‌گردد

بجام باده چه حاجت که پیر گوشه نشین

بیاد چشم تو مست و خراب می‌گردد

عجب نباشد اگر شد سیاه و سودائی

چنین که زلف تو بر آفتاب می‌گردد

چو بر درت گذرم گوئیم که خواجو باز

بگرد خانهٔ ما از چه باب می‌گردد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:34 PM

 

چه بادست اینکه می‌آید که بوی یار ما دارد

صبا در جیب گوئی نافهٔ مشک ختا دارد

بطرف بوستان هرکس بیاد چشم می‌گونش

مدام ار می نمی‌نوشد قدح بر کف چرا دارد

چو یار آشنا از ما چنان بیگانه می‌گردد

شود جانان خویش آنکس که جانی آشنا دارد

از آن دلبستگی دارد دل ما با سر زلفش

که هرتاری ز گیسویش رگی با جان ما دارد

من از عالم به جز کویش ندارم منزلی دیگر

ولی روشن نمی‌دانم که او منزل کجا دارد

برآنم کابر گرینده از این پس پیش اشک من

حدیث چشم سیل افشان نراند گر حیا دارد

مرا در مجلس خوبان سماع انس کی باشد

که چون سروی برقص آید مرا از رقص وا دارد

اگر برگ گلت باشد نوا از بینوائی زن

که از بلبل عجب دارم اگر برگ و نوا دارد

وگر مرغ سلیمانرا بجای خود نمی‌بینم

بجای خود بود گر باز آهنگ سبا دارد

اگر چون من بسی داری بدلسوزی و غمخواری

بدین بیچاره رحم آور که در عالم ترا دارد

ز خواجو کز جهان جز تو ندارد هیچ مطلوبی

اگر دوری روا داری خدا آخر روا دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:34 PM

 

چه بادست اینکه می‌آید که بوی یار ما دارد

صبا در جیب گوئی نافهٔ مشک ختا دارد

بطرف بوستان هرکس بیاد چشم می‌گونش

مدام ار می نمی‌نوشد قدح بر کف چرا دارد

چو یار آشنا از ما چنان بیگانه می‌گردد

شود جانان خویش آنکس که جانی آشنا دارد

از آن دلبستگی دارد دل ما با سر زلفش

که هرتاری ز گیسویش رگی با جان ما دارد

من از عالم به جز کویش ندارم منزلی دیگر

ولی روشن نمی‌دانم که او منزل کجا دارد

برآنم کابر گرینده از این پس پیش اشک من

حدیث چشم سیل افشان نراند گر حیا دارد

مرا در مجلس خوبان سماع انس کی باشد

که چون سروی برقص آید مرا از رقص وا دارد

اگر برگ گلت باشد نوا از بینوائی زن

که از بلبل عجب دارم اگر برگ و نوا دارد

وگر مرغ سلیمانرا بجای خود نمی‌بینم

بجای خود بود گر باز آهنگ سبا دارد

اگر چون من بسی داری بدلسوزی و غمخواری

بدین بیچاره رحم آور که در عالم ترا دارد

ز خواجو کز جهان جز تو ندارد هیچ مطلوبی

اگر دوری روا داری خدا آخر روا دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:34 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4509770
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث