به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

یاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد

شادی آنکه نبودم نفسی از وی شاد

شرح سنگین دلی و قصه شیرین باید

که بکوه آید و برسنگ نویسد فرهاد

گر بمرغان چمن بگذری ای باد صبا

گو هم آوای شما باز گرفتار افتاد

سرو هر چند ببالای تو می‌ماند راست

بنده تا قد ترا دید شد از سروآزاد

تا چه کردم که بدین روز نشستم هیهات

کس بروز من سرگشتهٔ بد روز مباد

گوئیا دایه‌ام از بهر غمت می‌پرورد

یا مگر مادرم از بهر فراقت می‌زاد

نه تو آنی که بفریاد من خسته رسی

نه من آنم که بکیوان نرسانم فریاد

تا چه حالست که هر چند کزو می‌پرسم

حال گیسوی کژت راست نمی‌گوید باد

ایکه خواجو نتواند که نیارد یادت

یاد می‌دار که از مات نمی‌آید یاد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

دل من زحمت جان برنتابد

که در ملکی دو سلطان برنتابد

گرش همچون سگان کو برانند

عنان از کوی جانان برنتابد

کجا در خلوت وصلش بود بار

کسی کو بار هجران برنتابد

سری کز سر عشقش نیست خالی

یقین میدان که سامان برنتابد

نگارا تکیه برحسن وجوانی

مکن چندین که چندان برنتابد

دلا در باز جان در پای جانان

که عاشق زحمت جان برنتابد

چو خواجو در غمش می‌سوز و می‌ساز

که درد عشق درمان برنتابد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد

بدان عرق که سحر بر عذار لاله فتاد

بدان نفس که نسیم بهار چهره گشای

نقاب نسترن و گیسوی بنفشه گشاد

ببرد باری خاک و بحدت آتش

به نقش بندی آب و بعطر سائی باد

به سحر نرگس جادوی دلبر کشمیر

به چین سنبل هندوی لعبت نوشاد

به تاب طره لیلی و شورش مجنون

به شور شکر شیرین و تلخی فرهاد

به قامت تو که شد سرو سرکشش بنده

به خدمت تو که از بنده گشته‌ئی آزاد

به نیم‌شب که مرا همزبان شود خامه

بصبحدم که مرا همنفس بود فریاد

به اشک من که زند دم ز مجمع البحرین

بچشم من که برد آب دجلهٔ بغداد

که آن چه در غم هجر تو می‌کشد خواجو

گمان مبر که بصد سال شرح شاید داد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد

شود سیاهی چشمم روان بجای مداد

کجا قرار توانم گرفت در غربت

که گشته‌ام بهوای تو در وطن معتاد

هر آنکسی که کند عزم کعبهٔ مقصود

گر از طریق ارادت رود رسد بمراد

در آن زمان که وجودم شود عظام رمیم

ز خاک من شنوی بوی بوستان وداد

مریز خون من خسته دل بتیغ جفا

مکن نظر بجگر خستگان بعین عناد

بهر چه امر کنی آمری و من مامور

بهر چه حکم کنی حاکمی و من منقاد

کسی که سرکشد از طاعتت مسلمان نیست

که بغض و حب توعین ضلالتست و رشاد

بسا که وصف عقیق تو مردم چشمم

بخون لعل کند بر بیاض دیده سواد

مخوان براه رشاد ای فقیه و وعظ مگوی

مرا که پیر خرابات می‌کند ارشاد

من و شراب و کباب و نوای نغمهٔ چنگ

تو و صیام و قیام و صلاح و زهد و سداد

چو سوز سینه برد با خود از جهان خواجو

ز خاک او نتوان یافتن برون ز رماد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد

شود سیاهی چشمم روان بجای مداد

کجا قرار توانم گرفت در غربت

که گشته‌ام بهوای تو در وطن معتاد

هر آنکسی که کند عزم کعبهٔ مقصود

گر از طریق ارادت رود رسد بمراد

در آن زمان که وجودم شود عظام رمیم

ز خاک من شنوی بوی بوستان وداد

مریز خون من خسته دل بتیغ جفا

مکن نظر بجگر خستگان بعین عناد

بهر چه امر کنی آمری و من مامور

بهر چه حکم کنی حاکمی و من منقاد

کسی که سرکشد از طاعتت مسلمان نیست

که بغض و حب توعین ضلالتست و رشاد

بسا که وصف عقیق تو مردم چشمم

بخون لعل کند بر بیاض دیده سواد

مخوان براه رشاد ای فقیه و وعظ مگوی

مرا که پیر خرابات می‌کند ارشاد

من و شراب و کباب و نوای نغمهٔ چنگ

تو و صیام و قیام و صلاح و زهد و سداد

چو سوز سینه برد با خود از جهان خواجو

ز خاک او نتوان یافتن برون ز رماد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

چون سنبل تو سلسله بر ارغوان نهاد

آشوب در نهاد من ناتوان نهاد

چشمت بقصد کشتن من می‌کند کمین

ورنی خدنگ غمزه چرا در کمان نهاد

هیچش بدست نیست که تا در میان نهد

سری که داشت با تو کمر در میان نهاد

بر سرو کس نگفت که طوطی شکر شکست

بر ماه کس ندید که زاغ آشیان نهاد

در تابم از دو سنبل هندوت کز چه روی

سر برکنار نسترن و ارغوان نهاد

ای جان من جهان لطافت توئی ولیک

دل بر وفای عهد جهان چون توان نهاد

زانرو که در جهان بجمالت نظیر نیست

هر کس که دید روی تو سر در جهان نهاد

الفاظ من به لفظ تو شیرین ز شکرست

گوئی لب تو هم شکر اندر دهان نهاد

خواجو چو نام لعل لبت راند بر زبان

نامش زمانه طوطی شکر زبان نهاد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

دلبرم را پر طوطی بر شکر خواهد فتاد

مرغ جانم آتشش در بال و پر خواهد فتاد

هر نفس کو جلوهٔ کبک دری خواهد نمود

نالهٔ کبک دری در کوه و در خواهد فتاد

چون بدیدم لعل او گفتم دل شوریده‌ام

همچو طوطی زین شکر در شور وشر خواهد فتاد

از سرشک و چهره دارم وجه سیم و زر ولی

کی چو نرگس چشم او بر سیم و زر خواهد فتاد

بسکه چون فرهادم آب دیدگان از سر گذشت

کوه را سیل عقیقین برکمر خواهد فتاد

دشمن ار با ما بمستوری در افتد باک نیست

زانک با مستان در افتد هر که برخواهد فتاد

تشنه‌ام ساقی بده آبی روان کز سوز عشق

همچو شمعم آتش دل در جگر خواهد فتاد

دل بنکس ده که او را جان بلب خواهد رسید

دست آنکس گیر کو از پای در خواهد فتاد

بگذر ای زاهد که جز راه ملامت نسپرد

هر که روزی در خراباتش گذر خواهد فتاد

باده نوش اکنون که چین در زلف گلرویان باغ

از گذار باد گلبوی سحر خواهد فتاد

کار خواجو با تو افتاد از جهان وین دولتیست

هیچ کاری در جهان زین خوبتر خواهد فتاد ؟

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

چوعکس روی تو در ساغر شراب افتاد

چه جای تاب که آتش در آفتاب افتاد

بجام باده کنون دست می پرستان گیر

چرا که کشتی دریا کشان درآب افتاد

بسی بکوی خرابات بیخود افتادند

ولی که دید که چون من کسی خراب افتاد

چو کرد مطرب عشاق نوبتی آغاز

خروش و ناله من در دل رباب افتاد

بب چشم قدح کو کسی که دریابد

مرا که خون جگر در دل کباب افتاد

دل رمیدهٔ دعد آنزمان برفت از چنگ

که پرده از رخ رخشندهٔ رباب افتاد

خدنگ چشم تو در جان خاص و عام نشست

کمند زلف تو درحلق شیخ وشاب افتاد

نسیم صبح چودر گیسوی تو تاب افکند

دل شکستهٔ خواجو در اضطراب افتاد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

تا دلم در خم آن زلف سمن‌سا افتاد

کار من همچو سر زلف تو در پا افتاد

بسکه دود دل من دوش ز گردون بگذشت

ابر در چشم جهان بین ثریا افتاد

راستی را چو ز بالای توام یاد آمد

ز آه من غلغله در عالم بالا افتاد

چشم دریا دل ما چون ز تموج دم زد

شور در جان خروشنده دریا افتاد

اشکم از دیده از آن روی فتادست کزو

راز پنهان دل خسته بصحرا افتاد

گویدم مردمک دیدهٔ گریان که کنون

کار چشم تو چه اندیشه چو با ما افتاد

بلبل سوخته از بسکه برآورد نفیر

دود دل در جگر لالهٔ حمرا افتاد

کوکب حسن چو گشت از رخ یوسف طالع

تاب در سینهٔ پر مهر زلیخا افتاد

دل خواجو که چو وامق ز جهان فارد گشت

مهره‌ئی بود که در ششدر عذرا افتاد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

نسیم باد صبا جان من فدای تو باد

بیا گرم خبری زان نگار خواهی داد

حدیث سوسن و گل با من شکسته مگوی

که بنده با گل رویش ز سوسنست آزاد

ز دست رفتم و در پا فتاد کار دلم

بساز چارهٔ کارم کنون که کار افتاد

چو غنچه گاه شکر خند سرو گلرویم

زبان ناطقه دربست چون دهان بگشاد

چو از تموج بحرین چشمم آگه شد

چو نیل گشت ز رشک آب دجلهٔ بغداد

بخون لعل فرو رفت کوه سنگین دل

چودر محبت شیرین هلاک شد فرهاد

کدام یار که چون دروصال کعبه رسد

زکشتگان بیابان فرقت آرد یاد

روم بخدمت یرغوچیان حضرت شاه

که تا از آن بت بیدادگر بخواهم داد

اگر چه رنج تو با دست در غمش خواجو

بباد ده دل دیوانه هر چه بادا باد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4510130
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث