به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بدایت غم عشاق را نهایت نیست

نهایت ره مشتاقرا بدایت نیست

سخن بگوی که پیش لب شکر بارت

حدیث شکر شیرین به جز حکایت نیست

بسی شکایتم از فرقت تو در جانست

وگرنه از غم عشقت مرا شکایت نیست

گرم بتیغ جفا می‌کشی حیات منست

چرا که قصد حبیبان به جز عنایت نیست

چنین شنیده‌ام از راویان آیت عشق

که در قرائت دلدادگان روایت نیست

کدام رند خرابات دیده‌ئی کو را

هزار زاهد صد ساله در حمایت نیست

مباش منکر احوال عاشقان خواجو

که قطع بادیهٔ عشق بی هدایت نیست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:14 PM

 

زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست

چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست

با لبت گر باده لاف جانفزائی می‌زند

پیش ما روشن شد این ساعت که او را آب نیست

نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بی خبر

زانکه جای خواب مستان گوشهٔ محراب نیست

ساکن کوی خرابات مغان خواهم شدن

کز در مسجد مرا امید فتح الباب نیست

خاک ره بر من شرف دارد اگر مست و خراب

بر درمیخانه خفتن خوشتر از سنجاب نیست

پیش رویش ز آتش دل سوختم پروانه وار

زانکه شمعی چون رخش در مجلس اصحاب نیست

گفتمش کاخر دل گمگشته‌ام را باز ده

گفت باری این بضاعت در جهان نایاب نیست

روضهٔ رضوان بدان صورت که وصفش خوانده‌ئی

چون بمعنی بنگری جز منزل احباب نیست

ایکه خواجو را ز تاب آتش غم سوختی

این همه آتش چه افروزی که او را تاب نیست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:14 PM

 

نشان بی نشانان بی نشانیست

زبان بی زبانان بی زبانیست

دوای دردمندان دردمندیست

سزای مهربانان مهربانیست

ورای پاسبانی پادشاهیست

بجای پادشاهی پاسبانیست

چو جانان سرگران باشد بپایش

سبک جان در نیفشاندن گرانیست

خوش آن آهوی شیرافکن که دایم

توانائی او در ناتوانیست

مگر پیروزهٔ خط تو خضرست

که لعلت عین آب زندگانیست

بلی صورت بود عنوان معنی

نه اینصورت که سر تا سر معانیست

سحر فریاد شب خیزان درین راه

تو پنداری درای کاروانیست

خط زرنگاریت بر صفحهٔ ماه

سوادی از مثال آسمانیست

مغان زنده دلرا خوان که در دیر

مراد از زندخوانی زنده خوانیست

چو خواجو آستین برعالم افشان

که شرط رهروان دامن فشانیست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:14 PM

 

بتی که طره او مجمع پریشانیست

لب شکر شکنش گوهر بدخشانیست

به عکس روی چو مه قبله مسیحائیست

به کفر زلف سیه فتنهٔ مسلمانیست

مرا که ناوک مژگانش از جگر بگذشت

عجب مدار که اشکم چو لعل پیکانیست

خطی که مردم چشمم نبشته است چو آب

محققست که او ابن مقله ثانیست

دل شکسته که مجذوب سالکش خوانند

ز کفر زلف بتان در حجاب ظلمانیست

نظر بعین طبیعت مکن که از خوبان

مراد اهل نظر اتصال روحانیست

پری رخا چکنم گر نخوانمت شب و روز

چرا که چارهٔ دیوانگان پری خوانیست

بیا که جان عزیزم فدای لعل لبت

که با لب تو دلم را محبتی جانیست

تو شاه کشور حسنی و حاجبت ابرو

ولی خموش که بس حاجبی به پیشانیست

چنین که می‌کند از قامت تو آزادی

کمینه بنده قد تو سرو بستانیست

مپوش چهره که از طلعت تو خواجو را

غرض مطالعهٔ سر صنع یزدانیست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:14 PM

 

غرهٔ ما جز آن عارض شهرآرا نیست

شاخ شمشاد چو آن قامت سروآسا نیست

روج بخشست نسیم نفس باد بهار

لیک چون نکهت انفاس تو روح‌افزا نیست

باغ و صحرا اگر از روضهٔ رضوان بابیست

بی تو ما ار هوس باغ و سر صحرا نیست

در چمن سرو سرافراز که کارش بالاست

سرفرازست ولی چون تو سهی بالا نیست

گرچه دانم که تو داری دل ریشم یارا

با تو چون فاش بگویم که مرا یارانیست

بر وچودم به خیال سرزلف سیهت

نیست موئی که درو حلقه‌ئی از سودانیست

امشب از دست مده وقت و ز فردا بگذر

که شب تیرهٔ سودازده را فردا نیست

چند گوئی که ز گیسوی بتان دست بدار

که ترا قصهٔ درازست و مرا پروا نیست

مدتی شد که ز دل نام و نشان نشنیدم

زانکه عمریست کزو نام و نشان پیدا نیست

زشت خوئی نپسندند ز ارباب جمال

کانکه زیباست ازو عادت بد زیبا نیست

تا شدی حلقه بگوش لب لعلش خواجو

کیست کو لؤلؤی الفاظ ترا لالا نیست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:14 PM

 

نفسی همدم ما باش که عالم نفسیست

کان کسی نیست که هرلحظه دلش پیش کسیست

تو کجا صید من سوخته خرمن باشی

که شنیدست عقابی که شکار مگسیست

نه من دلشده دارم هوس رویت و بس

هر کرا هست سری در سر او هم هوسیست

از دل ما نشود یاد تو خالی نفسی

حاصل از عمر گرانمایهٔ ما خود نفسیست

تو نه آنی که شوی یک نفس از چشمم دور

کانکه او هر نفسی بر سر آبیست خسیست

دمبدم محترز از سیل سرشکم می‌باش

زانکه هر قطره‌ئی از چشمهٔ چشمم ارسیست

چون گرفتار توام دام دگر حاجت نیست

چه روی در پی مرغی که اسیر قفسیست

بت محمول مرا خواب ندانم چون برد

زانکه در هر طرفش ناله و بانگ جرسیست

کمترین بنده درگاه تو گفتم خواجوست

گفت گو بگذر از این در که مرا بنده یکیست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:14 PM

 

ترا که طرهٔ مشکین و خط زنگاریست

چه غم ز چهره زرد و سرشک گلناریست

فغان ز مردم چشمت که خون جانم ریخت

چه مردمیست که در عین مردم آزاریست

از آن دو چشم توانای ناتوان عجبست

که خون خسته دلانش غذای بیماریست

بیا که در غم هجر تو کار دیدهٔ من

ز شوق لعل روان برقدت گهرباریست

ندانم این نفس روح بخش جان پرور

نسیم زلف تو یا بوی مشک تاتاریست

شنیده‌ام که ز زر کارها چو زر گردد

مرا چو زر نبود چاره ناله و زاریست

به حضرتی که شهانرا مجال گفتن نیست

چه جای زاری سرگشتگان بازاریست

مده بدست سر زلف دوست خواجو دل

که کار سنبل هندوی او سیه کاریست

چنین که طرهٔ او را شکسته می‌بینی

بزیر هر سرمویش هزار طراریست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:14 PM

 

جان من جان مرا چون ضرر از بیماریست

نظری کن که بجانم خطر از بیماریست

حال من نرگس بیمار تو داند زآنروی

که در او همچو دل من اثر از بیماریست

هرطبیبی که علاج دل بیمار کند

تو مپندار که او را خبر از بیماریست

تا جدا مانده‌ام از روی تو ای سیمین بر

رنگ روی من بیدل چو زر از بیماریست

چه شود گر به عیادت قدمی رنجه کنی

که فغانم همه شب تا سحر از بیماریست

من پرستار دو چشم خوش بیمار توام

گرچه بیمار پرستی بتر از بیماریست

تا دلم فتنهٔ آن نرگس بیمار تو شد

بر من این واقعه نوعی دگر از بیماریست

چشم بیمار تو پیوسته چو در چشم منست

دل پر درد مرا ناگزر از بیماریست

ایکه از چشم تو در هر طرفی بیماریست

قامتم چون سر زلفت مگر از بیماریست

عیب خواجو نتوان کردن اگر بیمارست

هر کسی را که تو بینی گذر از بیماریست

همه بیماری او روز و شب از نرگس تست

ورنه پیوسته مر او را حذر از بیماریست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:14 PM

 

برسر کوی عشق بازاریست

که رخی همچو زر بدیناریست

دل پرخون بسی بدست آید

زانکه قصاب کوچه دلداریست

نخرد هیچکس دلی بجوی

بنگر ای خواجه کاین چه بازاریست

برسر چار سوی خطهٔ عشق

رو بهر سو که آوری داریست

سر که هست از برای پای انداز

بر سر دوش عاشقان باریست

یوسف مصر را بجان عزیز

بر سر هر رهی خریداریست

زلف را گر سرت نهد بر پای

برمکش زانکه اوسیه کاریست

غمزه را پند ده که غمازیست

طره را بند نه که طراریست

آنکه خواجو ازو پریشانست

زلف آشفته کار عیاریست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:14 PM

 

ز زلفش نافهٔ تاتار تاریست

که هر تار از سر زلفش تتاریست

ز شامش صد شکن بر زنگبارست

ولی هر چین ز شامش زنگباریست

از آن دردانه تا من بر کنارم

کنارم روز و شب دریا کناریست

مروساقی که بی آن لعل میگون

قدح نوشیدنم امشب خماریست

کسی کز خاک کوی دوست ببرید

برو زو در گذر کو خاکساریست

رسن بازی کنم با سنبلت لیک

پریشانم که بس آشفته کاریست

قوی جعدت پریشانست و درتاب

ز ریحان خطت گوئی غباریست

هرآنکو برک گلبرک تو دارد

به چشمش هر گلی مانند خاریست

گهی کز خاک خواجو بردمد خار

یقین میدان که بازش خار خاریست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4510726
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث