به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آن ترک پریچهره مگر لعبت چینست

یا ماه شب چارده بر روی زمینست

در ابر سیه شعشهٔ بدر منیرست

یا در شکن کاکل او نور جبینست

آن ماه تمامست که برگوشه بامست

یا شاه سپهرست که بر چرخ برینست

گویند که زیباست بغایت مه نخشب

لیکن نتوان گفت که زیباتر از اینست

آن لعل گهر پوش مگر چشمهٔ نوشست

یا درج عقیقست که بر در ثمینست

هر چند نمک چون شکرت شور جهانیست

لیکن لب لعلت نمکی بس شکرینست

این نکهت مشکین نفس باد بهارست

یا چین سر زلف تو یا نافهٔ چینست

بالای بلندت که ازو کارتو بالاست

بالاش نگویم که بلای دل و دینست

خواجو اگرش تیغ زنی روی نپیچد

زیرا که تو سلطانی و او ملک یمینست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

زلف لیلی صفتت دام دل مجنونست

عقل بر دانهٔ خال سیهت مفتونست

تا خیال لب و دندان تو در چشم منست

مردم چشم من از لعل و گهر قارونست

پیش لؤلؤی سرشکم ز حیا آب شود

در ناسفته که در جوف صدف مکنونست

عاقل آنست که منکر نشود مجنون را

کانکه نظارهٔ لیلی نکند مجنونست

خون شد از رشک خطت نافهٔ آهوی ختا

گر چه در اصل طبیعت چو ببینی خونست

عقل را کنه جمالت متصور نشود

زانکه حسن تو ز ادراک خرد بیرونست

می پرستان اگر از جام صبوحی مستند

مستی ما همه زان چشم خوش می‌گونست

تا جدا مانده‌ام از روی تو هرگز گفتی

کان جگر خستهٔ دل سوخته حالش چونست

رحمتی کن که ز شور شکرت خواجو را

سینه آتشکده و دیده ز غم جیحونست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

گل بستان خرد لفظ دلارای منست

بلبل باغ سخن منطق گویای منست

منم آن طوطی خوش نغمه که هنگام سخن

طوطیانرا شکر از لفظ شکر خای منست

بلبل آوای گلستان فلک را همه شب

گوش بر زمزمهٔ نغمه و آوای منست

پیش طبعم که ازو لؤلؤ لالا خیزد

نام لؤلؤ نتوان برد که لالای منست

سخنم زادهٔ جانست و گهر زادهٔ کان

بلکه دریا خجل از طبع گهر زای منست

الف قامتم ارزانکه بصورت نونست

کاف و نون نکته ئی از حرف معمای منست

سخنم سحر حلالست ولی گاه سخن

خجلت بابلیان از ید بیضای منست

گر چه در عالم خاکست مقامم لیکن

برتر از چرخ برین منزل و ماوای منست

چشمهٔ آب حیاتی که خضر تشنهٔ اوست

کمترین قطره‌ئی از طبع چو دریای منست

گر چه آن ترک ختا هندوی خویشم خواند

ترک مه روی فلک هندوی کرای منست

دولت صدر جهان باد که از دولت او

برتر از صدرنشینان جهان جای منست

چکنم ساغر صهبا که چو خواجو بصبوح

قدح دیدهٔ من ساغر صهبای منست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

سحاب سیل فشان چشم رودبار منست

سموم صاعقه سوز آه پرشرار منست

غم ار چه خون دلم می‌خورد مضایقه نیست

که اوست در همه حالی که غمگسار منست

هلال اگر چه به ابروی یار می‌ماند

ولی نمونه‌ئی از این تن نزار منست

چو اختیار من از کاینات صحبت تست

گمان مبر که جدائی باختیار منست

خیال لعل تو هر جا که می‌کنم منزل

مقیم حجرهٔ چشم گهر نگار منست

کنار چون کنم از آب دیده گوهر شب

برزوی تو تا روز در کنار منست

مرا ز دیده می‌فکن که آبروی محیط

ز فیض مردمک چشم در نثار منست

فرونشان بنم جام گرد هستی من

اگر غبار حریفان ز رهگذر منست

طمع مدار که خواجو ز یار برگردد

که از حیات ملول آمدن نه کار منست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

بوقت صبح می روشن آفتاب منست

بتیره شب در میخانه جای خواب منست

اگر شراب نباشد چه غم که وقت صبوح

دو چشم اشک فشان ساغر شراب منست

وگر کباب نیابم تفاوتی نکند

بحکم آنکه دل خونچکان کباب منست

براه بادیه‌ای ساربان چه جوئی آب

که منزلت همه در دیدهٔ پر آب منست

مرا مگوی که برگرد وترک ترکان گیر

که گر چه راه خطا می‌روم صواب منست

چگونه در تو رسم تا ز خود برون نروم

چرا که هستی من در میان حجاب منست

بیا که بی تو رسم تا زخود برون نروم

چرا که هستی من در میان حجاب منست

بیا که بی تو ملولم ز زندگانی خویش

که در فراق رخت زندگی عذاب منست

تو گنج لطفی و دانم کزین بتنگ آئی

که روز و شب وطنت در دل خراب منست

خروش و نالهٔ خواجو و بانگ بلبل مست

نوای باربد و نغمه رباب منست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

روز رخسار تو ماهی روشنست

خال هندویت سیاهی روشنست

منظر چشمم که خلوتگاه تست

راستی را جایگاهی روشنست

گر برویت کرده‌ام تشبیه ماه

شرمسارم کاین گناهی روشنست

مه برخسارت پناه آرد از آنک

روی تو پشت و پناهی روشنست

بت پرستانرا رخ زیبای تو

روز محشر عذر خواهی روشنست

موی و رویت روز و شب در چشم ماست

زانکه گه تاریک و گاهی روشنست

گر کنم دعوی که اشکم گوهرست

چشم من بر این گواهی روشنست

می‌پزد سودای دربانی تو

خسرو انجم که شاهی روشنست

یوسف مصر مرا چاه زنخ

گر چه دلگیرست چاهی روشنست

ذره‌ئی خواجو قدم بیرون منه

از ره مهرش که راهی روشنست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

یاقوت روان بخش تو تا قوت روانست

چشمم ز غمت چشمهٔ یاقوت روانست

آن موی میان تو که سازد کمر از موی

موئی بمیان آمده یا موی میانست

در موی میانت سخنی نیست که خود نیست

لیکن سخن ار هست در آن پسته دهانست

تا پشت کمان می‌شکند ابروی شوخت

پیوسته ز ابروی تو پشتم چو کمانست

با ما به شکر خنده درآ زانکه یقینم

کز پستهٔ تنگ تو یقینم بگمانست

گفتند که آن جان جهان با تو چنان نیست

گوئی که چنانست که با ما نچنانست

پنداشت که ما را غم جانست ولیکن

ما در غم آنیم که او در غم آنست

عمری بتمنای رخش می‌گذرانیم

در محنت و غم گرچه که دنیا گذرانست

در کنج صوامع مطلب منزل خواجو

کو معتکف کوی خرابات مغانست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست

گفتا که پری را چکنم رسم چنانست

گفتم که نقاب از رخ دلخواه برافکن

گفتا مگرت آرزوی دیدن جانست

گفتم همه هیچست امیدم ز کنارت

گفتا که ترا نیز مگر میل میانست

گفتم که جهان بر من دلتنک چه تنگست

گفتا که مرا همچو دلت تنک دهانست

گفتم که بگو تا بدهم جان گرامی

گفتا که ترا خود ز جهان نقد همانست

گفتم که بیا تا که روان بر تو فشانم

گفتا که گدا بین که چه فرمانش روانست

گفتم که چنانم که مپرس از غم عشقت

گفتا که مرا با تو ارادت نه چنانست

گفتم که ره کعبه بمیخانه کدامست

گفتا خمش این کوی خرابات مغانست

گفتم که چو خواجو نبرم جان ز فراقت

گفتا برو ای خام هنوزت غم آنست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست

گفتا که پری را چکنم رسم چنانست

گفتم که نقاب از رخ دلخواه برافکن

گفتا مگرت آرزوی دیدن جانست

گفتم همه هیچست امیدم ز کنارت

گفتا که ترا نیز مگر میل میانست

گفتم که جهان بر من دلتنک چه تنگست

گفتا که مرا همچو دلت تنک دهانست

گفتم که بگو تا بدهم جان گرامی

گفتا که ترا خود ز جهان نقد همانست

گفتم که بیا تا که روان بر تو فشانم

گفتا که گدا بین که چه فرمانش روانست

گفتم که چنانم که مپرس از غم عشقت

گفتا که مرا با تو ارادت نه چنانست

گفتم که ره کعبه بمیخانه کدامست

گفتا خمش این کوی خرابات مغانست

گفتم که چو خواجو نبرم جان ز فراقت

گفتا برو ای خام هنوزت غم آنست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

مرا یاقوت او قوت روانست

ولی اشکم چو یاقوت روانست

رخش ماهست یا خورشید شب پوش

خطش طوطیست یا هندوستانست

صبا از طره‌اش عنبر نسیمست

نسیم از سنبلش عنبر فشانست

میانش یکسر مو در میان نیست

ولیکن یک سر مویش دهانست

شنیدم کان صنم با ما چنان نیست

ولیکن چون نظر کردم چنانست

ز چشمش چشم پوشش چون توان داشت

که یکچندست کوهم ناتوانست

بیا آن آب آتش رنگ در ده

که گر خود آتشست آتش نشانست

بدان ماند که خونش می‌دواند

بدینسان کز پیت اشکم روانست

چو مرغی زیرک آمد جان خواجو

که او را دام زلفت آشیانست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4510765
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث