به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای منور به روی تو هر چشم

در دلم نور تو چو در سر چشم

هر دم از حسن تو دگر رنگی

روی تو جلوه کرده بر هر چشم

مه چو خورشید جویدت هر روز

تا به رویت کند منور چشم

دست صدقم کشد به میل نیاز

خاک پایت چو سرمه اندر چشم

به خیال تو خانهٔ دل را

هر نفس می‌کند مصور چشم

تا مرا در غم تو با لب خشک

دل به خون جگر کند تر چشم

هر که را آب چشم بهر تو نیست

همچو سیلش شود مکدر چشم

بچشم، زهرم ار کنی در جام

بکشم، بارم ار نهی بر چشم

دل چو مست می محبت شد

خمر عشق تو بود و ساغر چشم

از سر ناز در چمن روزی

ای مه لاله روی عبهر چشم

هست در باغ همچو من بیمار

بهر تو نرگس مزور چشم

هم ز چشم تو خوب منظر روی

هم ز روی تو خوب منظر چشم

هر که دل در تو بست بی بصر است

گر گشاید به روی دیگر چشم

پرده بر وی فروگذار که هست

این دل همچو خانه را در چشم

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:42 PM

 

ای منور به روی تو هر چشم

در دلم نور تو چو در سر چشم

هر دم از حسن تو دگر رنگی

روی تو جلوه کرده بر هر چشم

مه چو خورشید جویدت هر روز

تا به رویت کند منور چشم

دست صدقم کشد به میل نیاز

خاک پایت چو سرمه اندر چشم

به خیال تو خانهٔ دل را

هر نفس می‌کند مصور چشم

تا مرا در غم تو با لب خشک

دل به خون جگر کند تر چشم

هر که را آب چشم بهر تو نیست

همچو سیلش شود مکدر چشم

بچشم، زهرم ار کنی در جام

بکشم، بارم ار نهی بر چشم

دل چو مست می محبت شد

خمر عشق تو بود و ساغر چشم

از سر ناز در چمن روزی

ای مه لاله روی عبهر چشم

هست در باغ همچو من بیمار

بهر تو نرگس مزور چشم

هم ز چشم تو خوب منظر روی

هم ز روی تو خوب منظر چشم

هر که دل در تو بست بی بصر است

گر گشاید به روی دیگر چشم

پرده بر وی فروگذار که هست

این دل همچو خانه را در چشم

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:42 PM

 

از عشق دل افروزم، چون شمع همی سوزم

چون شمع همی سوزم، از عشق دل افروزم

از گریه و سوز من او فارغ و من هر شب

چون شمع ز هجر او می‌گریم و می‌سوزم

در خانه گرم هر شب از ماه بود شمعی

بی‌روی چو خورشیدت چون شب گذرد روزم

در عشق که مردم را از پوست برون آرد

از شوق شود پاره هر جامه که بردوزم

هر چند فقیرم من گر دوست مرا باشد

چون گنج غنی باشم گر مال بیندوزم

دانش نکند یاری در خدمت او کس را

من خدمت او کردن از عشق وی آموزم

چون سیف اگر باشم در صحبت آن شیرین

خسرو نزند پنجه با دولت پیروزم

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:42 PM

 

ای سعادت مددی کن که بدان یار رسم

لطف کن تا من دل داده به دلدار رسم

او ز من بنده به این دیدهٔ خون‌بار رسد

من از آن دوست به یاقوت شکربار رسم

عندلیبم ز چمن دور زبانم بسته است

آن زمان در سخن آیم که به گلزار رسم

تا بدان دوست رسم بگذرم از هر چه جز اوست

بزنم بر سپه آنگه به سپهدار رسم

نخوهم ملک دو عالم چو ببینم رویش

جنتم یاد نیاید چو به دیدار رسم

کس بدان یار به رفتن نتوانست رسید

برسانیدن آن یار بدان یار رسم

گرچه نارفته بدان دوست نخواهی پیوست

تا نگویی که بدان دوست به رفتار رسم

دوست پیغام فرستاد که در فرقت من

صبر کن گرچه به سالی به تو یک‌بار رسم

گفتمش کی بود آن بار؟ معین کن! گفت:

من گلم وقت بهاران به سر خار رسم

نعمت عشق مرا کز دگران کردم منع

گر کنی شکر چو مردان به تو بسیار رسم

تو چو بیماری و، چون صحت راحت‌افزای

رنج زایل کنم آنگه که به بیمار رسم

از در باغ خودم میوه ده ای دوست که من

نه چنان دست درازم که به دیوار رسم

از درت گرچه گدایان به درم واگردند

چه شود گر من درویش به دینار رسم

من به رنگین سخنان از تو نیابم بویی

ور چه در گفتن طامات به «عطار» رسم

سیف فرغانی در کار تویی مانع من

پایم از دست بهل تا به سر کار رسم

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:42 PM

 

ای غم تو روغن چراغ ضمیرم

کم مکن ای دوست روغنم که بمیرم

کز مدد روغن تو نور فرستد

سوی فتیل زبان چراغ ضمیرم

چون به هوای تو عشق زنده دلم کرد

شمع مثال ار سرم برند نمیرم

یوسف عهدی به حسن و گرچه چو یعقوب

حزن فراق تو کرده بود ضریرم

چون ز پی مژدهٔ وصال روان شد

از در مصر عنایت تو بشیرم

از اثر بوی وصل چون دم عیسی

نفحهٔ پیراهن تو کرد بصیرم

سوی تو رفتم چو مه دقیقه دقیقه

کرد شعاع رخ تو بدر منیرم

سلسله در من فگند حلقهٔ زلفت

همچو نگین کرد پای بسته به قیرم

مست بدم گر سپاه حسن حشر کرد

تاختن آورد و عشق برد اسیرم

بر در شهر دلم نقاره زد و گفت

کز پی سلطان حسن ملک بگیرم

جان بدر دل برم چو اسب به نوبت

چون ز رخ دوست شاه یافت سریرم

خاتم دولت چو کرد عشق در انگشت

من ز نگینش چو موم نقش پذیرم

کس به جز از من نیافت عمر دوباره

ز آنکه جوان شد ز عشق دولت پیرم

از پی شاهان اگر چو زر بزنندم

من به جز از سکهٔ تو نام نگیرم

من به سخن بانگ زاغ بودم و اکنون

خوشتر از آواز بلبل است صفیرم

وز اثر قطره ابر عشق، صدف وار

حامل درند ماهیان غدیرم

چون دلم از غش خود چو سیم صفا یافت

با زر خالص برابر است شعیرم

رقص کن اکنون که گرم گشت سماعم

بزم بیا را که خمر گشت عصیرم

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:36 PM

 

تا نقش تو هست در ضمیرم

نقش دگری کجا پذیرم

آن هندوی چشم را غلامم

و آن کافر زلف را اسیرم

چشم تو به غمزهٔ دلاویز

مستی است که می‌زند به تیرم

ای عشق مناسبت نگه‌دار

او محتشم است و من فقیرم

صدسال اگر بسوزم از عشق

و این خود صفتی است ناگزیرم،

باشد چو چراغ حاصلم آن

کاخر چو بسوختم بمیرم

گر عشق بسوزدم عجب نیست

کو آتش تیز و من حریرم

شمعم که به عاقبت درین سوز

هم کشته شوم اگر نمیرم

در گوش نکردم از جوانی

پندی که بداد عقل پیرم

برخاسته‌ام بدان کزین پس

«بنشینم و صبر پیش گیرم»

دل زنده به عشق تست غم نیست

گر من ز محبتت بمیرم

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:36 PM

 

گر کسی را حسد آید که تو را می‌نگرم

من نه در روی تو، در صنع خدا می‌نگرم

من از آن توام و هر چه مرا هست توراست

روشن است این که به چشم تو، تو را می‌نگرم

خصم گوید که روا نیست نظر در رویش

من اگر هست و اگر نیست روا، می‌نگرم

تشنه‌ام، نیست شگفت ار طلبم آب حیوة

دردمندم، نه عجب گر به دوا می‌نگرم

نور حسنی‌ست در آن روی، بدان ملتفتم

من در آن آینه از بهر صفا می‌نگرم

روی زیبای تو آرام و قرار از من برد

من دگر باره در آن روی چرا می‌نگرم

هر طرف می‌نگرم تا که ببینم رویت

چون تو در جان منی من به کجا می‌نگرم

به حیات خودم امید نمی‌ماند هیچ

چون به حال خود و انصاف شما می‌نگرم

مدتی شد که به من روی همی ننمایی

عیب بخت است نه آن تو چو وامی‌نگرم

سیف فرغانی در غیر نظر چند کنی

گل چو دستم ندهد ز آن به گیا می‌نگرم

ور میسر نشود دیدن رویت چه کنم

«می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم»

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:36 PM

 

چو بیند روی تو ای نازنین گل

کند بر تو هزاران آفرین گل

تو با این حسن اگر در گلشن آیی

نهد پیش رخت رو بر زمین گل

اگر بلبل کند ذکر تو در باغ

ز نامت نقش گیرد چون نگین گل

چو از ذکر لبت شیرین کند کام

شود در حلق زنبور انگبین گل

گلی تو از گریبان تا به دامن

بهر جانب بریز از آستین گل

اگر در خانه گل خواهی به هر وقت

برو آیینه برگیر و ببین گل

ندارد باغ جنت همچو تو سرو

نباشد شاخ طوبی را چنین گل

به رنگ و بو چو تو نبود که چون تو

خط و خالی ندارد عنبرین گل

اگر با من نشینی عیب نبود

که دایم خار دارد همنشین گل

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:36 PM

 

چو روی تو گل رنگین ندیدم

تو را چون گل وفا آیین ندیدم

من اندر مرکز رخسار خوبان

چو خالت نقطهٔ مشکین ندیدم

ندیدم چون تو کس یا کس چو تو نیست

ز مشغولی به مه پروین ندیدم

چو تو ای بت رخت را سجده کرده

بت سنگین دل سیمین ندیدم

برآرم نعرهٔ عشقت چو فرهاد

که چون تو خسرو شیرین ندیدم

چو تو در روم نبود دلستانی

نه اندر چین ولی من چین ندیدم

به سوی سیف فرغانی نظر کن

که چون او عاشق مسکین ندیدم

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:36 PM

 

ای ز زلفت حلقه‌ای بر پای دل

گر درین حلقه نباشد وای دل

هر که را سودای تو در سر بود

در دوکونش می‌نگنجد پای دل

غرقهٔ گرداب حیرت از تو شد

کشتی اندیشه در دریای دل

آن سعادت کو که بتوانیم گفت

با تو ای شادی جان غمهای دل

نه دلم را در غمت پروای من

نه مرا در عشق تو پروای دل

رفته همچون آب در اجزای خاک

آتش عشق تو در اجزای دل

چون غمت را غیر دل جایی نبود

هست دل جای غم و غم جای دل

هر دو عالم چیست نزد عارفان

ذره‌ای گم گشته در صحرای دل

سیف فرغانی چو حلقه بسته‌دار

جان خود پیوسته بر درهای دل

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4360283
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث