به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دل ز غمت زنده شد ای غم تو جان دل

نام تو آرام جان درد تو درمان دل

من به تو اولی که تو آن منی آن من

دل به تو لایق که تو آن دلی آن دل

عشق ستمکار تو رفته به پیکار جان

شوق جگر خوار تو آمده مهمان دل

تر کنم از آب چشم روی چونان خشک را

چون جگری بیش نیست سوخته بر خوان دل

بنده ز پیوند جان حبل تعلق برید

تا سر زلف تو شد سلسله جنبان دل

انده دنیا نداد دامن جانم ز دست

تا غم تو برنکرد سر ز گریبان دل

عشق تو چون چتر خویش بر سر جان باز کرد

سر به فلک برکشید سنجق سلطان دل

روی ز چشمم مپوش تا نتواند فگند

کفر سر زلف تو رخنه در ایمان دل

تا برهاند مرا ز انده من سالهاست

تا غم تو می‌کشد تنگی زندان دل

از صدف لفظ خویش معنی چون در دهد

گوهر شعرم که یافت پرورش از کان دل

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

هلال حسن به عهد رخ تو یافت کمال

که هم جمال جهانی و هم جهان جمال

ز روی پرده برافگن که خلق را عید است

هلال ابروی تو همچو غرهٔ شوال

محیط لطف چو دریا مدام در موج است

میان دایرهٔ روی تو ز نقطهٔ خال

رخ تو بر طبق روی تو بدان ماند

که بر رخ گل سرخ است روی لالهٔ آل

ز نور چهرهٔ تو پرتوی مه و خورشید

ز قوس ابروی تو گوشه‌ای کمان هلال

به پیش تست مکدر چو سیل و تیره چو زنگ

به روشنی اگر آیینه باشد آب زلال

ز خرقه‌ها بدر آیند چون کند تاثیر

شراب عشق تو در صوفیان صاحب حال

به وصف آن دهن و لب کجا بود قدرت

مرا که لکنت عجز است در زبان مقال

گدای کوی توام کی بود چو من درویش

به نزد چون تو توانگر عزیز همچون مال

ز شاخ بید کجا بادزن کند سلطان

وگرچه مروحه گردان ترک اوست شمال

چو کوزه ز آب وصالت دهان من پر کن

به قطره‌ای دو که لب خشک مانده‌ام چو سفال

رخ تو دید و بنالید سیف فرغانی

چو گل شکفت مگو عندلیب را که منال

بیا که در شب هجران تو بسی دیدیم

«جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال»

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

دل سقیم شفا یابد از اشارت عشق

اگر نجات خوهی گوش کن عبارت عشق

چو غافلان منشین، راه رو که برخیزد

دو کون از سر راهت به یک اشارت عشق

خبر دهد که تو مردی و شد دلت زنده

ز مرگ رستی اگر بشنوی بشارت عشق

چو هیزم ار چه بسی سوختی ولی خامی

که همچو دیگ نجوشیدی از حرارت عشق

تو بر وضوی قدم باش و دل مده به کسی

که دوستی حدث بشکند طهارت عشق

گرت دل است که سرمایه‌دار وصل شوی

ز سوز بگذر و درساز با خسارت عشق

چو آسمان اگرش صدهزار باشد چشم

همیشه کور بود مرد بی‌بصارت عشق

ورای عشق خرابی است تا سرت نرود

برون منه قدمی هرگز از عمارت عشق

غلام‌وار همی کن ایاز را خدمت

که خواجه چاکر بنده است در امارت عشق

شبی ز شربت وصلش دهان کنی شیرین

چو تلخ کام شوی روزی از مرارت عشق

دگر ز حادثه غم نیست سیف فرغانی

تو را که خانه به تاراج شد ز غارت عشق

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

مرا که در تن بی‌قوت است جانی خشک

ز عشق دیدهٔ تر دارم و دهانی خشک

تو را به مثل من ای دوست میل چون باشد

که حاصلم همه چشمی تر است و جانی خشک

ز چشم بر رخم از عشق آن دو لالهٔ تر

مدام آب بقم خورده زعفرانی خشک

درو ز سیل بلایی بترس اگر یابی

ز آب دیدهٔ من بر زمین مکانی خشک

اگر لب و دهن من به بوسه تر نکنی

بپرسش من مسکین کم از زبانی خشک؟

بر توانگر و درویش شکر کم گوید

گدا چو از در حاتم رود به نانی خشک

به آب لطف تو نانم چو تر نشد کردم

همای‌وار قناعت به استخوانی خشک

ز خون دیده و سوز جگر چو مرغابی

منم به دام زمانی تر و زمانی خشک

ز سوز عشق رخ زرد و اشک رنگینم

بسان آبی تر دان و ناردانی خشک

سحاب‌وار به اشکی کنم جهانی تر

چو آفتاب به تابی کنم جهانی خشک

ز آه گرمم در چشمهٔ دهان آبی

نماند تا به زبان تر کنم لبانی خشک

مرا به وصل خود ای میوهٔ دل آبی ده

از آنکه بر ندهد هیچ بوستانی خشک

میان زمرهٔ عشاق سیف فرغانی

چو بر کنارهٔ بام است ناودانی خشک

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش

ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش

از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی

دست در آغوش او بی‌زحمت پیراهنش

دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش

گر بگیرد پای او گردم به سر چون دامنش

نرگس اندر بوستان رخسارهٔ او دید و گفت

حال بلبل بین و با گل عمر ضایع کردنش

راستی جز شربت وصلش مرا دارد زیان

گر طبیبم احتما فرماید از غم خوردنش

ز آرزوی او همی خواهد که همچون ماهتاب

افتد از بام فلک خورشید اندر روزنش

وصل و هجر دوست می‌کوشند هر یک تا کنند

دست او در گردنم یا خون من در گردنش

با قد و بالای آن مه سرو را ای باغبان

یا به جای خویش بنشان یا ز بستان برکنش

دامن دلهای ما پر خار انده کرد باز

آن که هر ساعت کند پیراهنی پر گل تنش

گر ملامت گر نداند حال شبهای مرا

ز آفتاب روی او چون روز گردد روشنش

سیف فرغانی بدو نامه نمی‌یارد نوشت

ای صبا هر صبحدم می‌بر سلامی از منش

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

من ز عشق تو رستم از غم خویش

ور بمیرم گرفته‌ام کم خویش

در درون خراب من بنگر

لمن الملک بشنو از غم خویش

زیر ابروت ماه رخسارت

بدر دارد هلال در خم خویش

کای تو در کار دیگران همه چشم

نیک بنگر به کار درهم خویش

بی‌من ار زنده ای به جان و به طبع

تا نمیری بدار ماتم خویش

ور سلیمان دیو خود باشی

ای تو سلطان ملک عالم خویش،

همچو انگشت خود یدالله را

یابی اندر میان خاتم خویش

شمع ارواح مرده را چو مسیح

زنده می‌کن چو آتش از دم خویش

همت اندر طلب مقدم دار

می‌رو اندر پی مقدم خویش

هر دم اندر سفر همی کن شاد

عالمی را به فر مقدم خویش

گر دلی خسته یابی از غم عشق

رو از آن خسته جوی مرهم خویش

دوست را گرنه‌ای تو نامحرم

سر عشقش مگو به محرم خویش

سیف فرغانی اندرین پرده

هیچ ازین تیزتر مکن بم خویش

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

چو شد به خنده شکر بار پستهٔ دهنش

شد آب لطف روان از لب چه ذقنش

از آنش آب دهن چون جلاب شیرین است

که هست همچو شکر مغز پستهٔ دهنش

گشاده شست جفا ابروی کمان شکلش

کشیده تیر مژه نرگس سپه شکنش

کمان ابروی او تیر غمزه‌ای نزند

که دل نگیرد همچون هدف به خویشتنش

بر آفتاب کجا سایه افگند هرگز

مهی که مطلع حسن است جیب پیرهنش

برهنه گر شود آب روان جان بینی

چو در پیاله شراب از قرابهٔ بدنش

چو زیر برگ بنفشه گل سپید بود

به زیر موی چو شعر سیه، حریر تنش

به زیر هر شکنش عنبر است خرواری

که باربند عبیر است زلف چون رسنش

میان آتش شوقند و آب دیده هنوز

به زیر خاک شهیدان سوخته کفنش

مرا که در طلبش خضروار می‌گشتم

چو آب حیوان ناگاه بود یافتنش

کجا رسم ز لب او به بوسه‌ای چو دمی

«رها نمی‌کند ایام در کنار منش»

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

آنچه ز تست حال من گفت نمی‌توانمش

چون تو بمن نمی‌رسی من به تو چون رسانمش

هر نفسم فراق تو وعده به محنتی کند

هر چه به من رسد ز تو دولت خویشن دانمش

زهرم اگر دهی خورم چون شکر و ز غیر تو

گر شکری رسد به من همچو مگس برانمش

زخم گر از تو آیدم مرهم روح سازمش

رنج چو از تو باشدم راحت خویش خوانمش

ملکم اگر جهان بود ترک کنم برای تو

اسبم اگر فلک بود در پی تو دوانمش

تیر که از کمان تو در طرفی روان شود

برکنم از نشانه و در دل خود نشانمش

مرد طبیب را خبر از تپش جگر دهد

خون دلی که همچو اشک از مژه می‌چکانمش

دل به تو داده‌ام ولی باز درین ترددم

تا به تو چون گذارمش یا ز تو چون ستانمش

سیف اگر ز بهر تو مال فدا کند، مرا

«دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش»

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

ترکی است یار من که نداند کس از گلش

او تندخو و بنده نه مرد تحملش

پسته دهان که در سخن و خنده می‌شود

ز آن پسته پر شکر طبق روی چون گلش

پایان زلف جعد پریشان سرش ندید

چندانک دور کرد دل اندر تسلسلش

بی او ز زندگانی چون سیر گشته‌ام

ز آن جان خطاب می‌کنم اندر ترسلش

چندین هزار ترک تتاری نغوله را

گیسو بریده بینی از آشوب کاکلش

آهوی جان بنده چراگاه خویش یافت

بر برگ گل چو مشک بیفشاند سنبلش

دیوانه‌ای شود که نیاید به هوش باز

هر عاقلی که دید به مستی شمایلش

هر صورتی که نقش کند در ضمیر من

اندیشه بر خطا بود اندر تخیلش

او زیور عروس جمال خود است و نیست

بهر مزید حسن به زیور تجملش

او شاه بیت نظم جهان است زینهار

جز مهر و مه ردیف مکن در تغزلش

آن کس که اسب در پی این شهسوار راند

رختش به آب رفت و خر افتاد بر پلش

جان برد و عشوه داد و همه ساله آن بود

با او تقرب من و با من تفضلش

با گلستان چهرهٔ او فارغ است سیف

از بوستان و حسن گل و بانگ بلبلش

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

شبی از مجلس مستان برآمد نالهٔ چنگش

رسید از غایت تیزی به گوش زهره آهنگش

چو بشنودم سماع او، نگردد کم، نخواهد شد

ز چشم ژالهٔ اشک وز گوشم نالهٔ چنگش

چگونه گلستان گوید کسی آن دلستانی را

که گل با رنگ و بوی خود نموداری است از رنگش

لب شیرین آن دلبر در آغشته است پنداری

به آب چشمهٔ حیوان شکر در پستهٔ تنگش

کفی از خاک پای او به دست پادشا ندهم

وگر چون من گدایی را دهد گوهر به همسنگش

مشهر کردمی خود را چو شعر خویش در عالم

بنام عاشقی او گر از من نامدی ننگش

فغان از سیف فرغانی برآمد ناگهان گویی

به گوش عاشقان آمد سحرگه نالهٔ چنگش

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4357841
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث