به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گر چه جان می‌دهم از آرزوی دیدارش

جان نو داد به من صورت معنی‌دارش

بنگر آن دایرهٔ روی و برو نقطهٔ خال

دست تقدیر به صد لطف زده پرگارش

بوستانی‌ست که قدر شکر و گل بشکست

ناردان لب و رخسارهٔ چون گلنارش

ملک خسرو برود در هوس بندگیش

آب شیرین ببرد لعل شکر گفتارش

نقد جان رفت درین کار خریدارش را

برو ای حسن و دگر تیز مکن بازارش

از پی نصرت سلطان جمالش جمع است

لشکر حسن به زیر علم دستارش

تا غم تلخ گوارش نخوری یکچندی

کام شیرین نکنی از لب شکربارش

عشق دردی‌ست که چون کرد کسی را بیمار

گر بمیرد نخوهد صحت خود بیمارش

لوح ما از قلم دوست نه آن نقش گرفت

کآب بر وی گذرد محو کند آثارش

آنچه داری به کف و آنچه نداری جز دوست

گر نیاید، مطلب ور برود، بگذارش

سیف فرغانی نزدیک همه زنده‌دلان

مرده‌ای باش اگر جان ندهی در کارش

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

قند خجل می‌شود از لب چون شکرش

قوت دل می‌دهد بوسهٔ جان پرورش

زهر غمش می‌خورم بوک به شیرین لبان

کام دلم خوش کند پستهٔ پر شکرش

لذت قند و نبات چاشنیی از لبش

چشمهٔ آب حیوة رشحهٔ لعل ترش

از دهنش قند ریخت لعل شکربار او

در قدمش مشک بیخت زلف پریشان سرش

دل شده را قوت جان از لب لعل وی است

هر که بهشتی بود آب دهد کوثرش

پرده ز رخ بر گرفت دوش شبم روز کرد

معنی خورشید داشت صورت مه پیکرش

از کله و از قبا هست برون یار ما

یار شما خرگهی‌ست خیمه بود چادرش

در بر او دیگری می‌خورد آب حیوة

ما چو گدایان کوی نان طلبیم از درش

دعوی عشق تو کرد سیف و به تو جان بداد

گر چه نگوید دروغ هیچ مکن باورش

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

ایا به حسن چو شیرین به ملک چون پرویز

قد تو سرو روان است و سرو تو گل ریز

به روزگار تو جز عاشقی کنم نسزد

به عهد خسرو چون کار خر کند شبدیز؟

اگر زلعل تو مستان عشق نقل خوهند

بخنده لب بگشا و شکر ز پسته بریز

بریز پای میاور چو خاک و برمگذر

مرا که نیست به جز دامن تو دست آویز

گرم به تیغ برانی ز پیش تو نروم

نه من ز تو نه ز حلوا کند مگس پرهیز

من شکسته گر از تو جفا کشم چه عجب

نه دست دفع بلا دارم و نه پای گریز

کسی کز آتش عشق تو گرم گشت دلش

از آب گرد برآرد به آه دردآمیز

به عهد حسن تو شد زنده سیف فرغانی

که مرده خفته نماند به روز رستاخیز

از آن زمان که چو فرهاد بر تو عاشق شد

چو وجد گفتهٔ شیرین اوست شورانگیز

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

جرعه‌ای می نخورده از دستش

بیخودم کرد نرگس مستش

هر که از جام عشق او می‌خورد

توبه گر سنگ بود بشکستش

به کسی مبتلا شدم که نرست

مرغ از دام و ماهی از شستش

به همه جای می‌رود حکمش

به همه کس همی رسد دستش

از عنایت مپرس کن معنی

نیست در حق بنده گر هستش

هر که عاشق نشد، به دامن دوست

نرسد دست همت پستش

سیف از مشک بوی دوست شنید

بر گریبان خویشتن بستش

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

ای رخ خوب تو آفتاب جهان سوز

عشق تو چون آتش و فراق تو جان سوز

شوق لقاء تو بادهٔ طرب انگیز

عشق جمال تو آتشی است جهان سوز

در دل مجنون چه سوز بود زلیلی

هست مرا از تو ای نگار همان سوز

خلق جهان مختلف شدند نگارا

پرده برانداز از آن یقین گمان سوز

کرد سیه دل مرا به دود ملامت

عقل که چون هیزم تر است گران سوز

رو غم آن ماه‌رو مخور که ندارد

هر دهنی تاب آن طعام دهان سوز

در ره سودای او مباش کم از شمع

گر نکشندت برو بمیر در آن سوز

با که توان گفت سر عشق چو با خود

دم نتوان زد ازین حدیث زبان سوز

در سخن ار گرم گشت سیف از آن گشت

تا به دلی در فتد ازین سخنان سوز

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

مست عشقت به خود نیاید باز

ور ببری سرش چو شمع به گاز

ای به نیکی ز خوب رویان فرد

وی به خوبی ز نیکوان ممتاز

هر که در سایهٔ تو باشد نیست

روز او را به آفتاب نیاز

هر که را عشق تو طهارت داد

در دو عالم نیافت جای نماز

قبله چون روی تست عاشق را

دل به سوی تو به که رو به حجاز

عشق تو در درون ما ازلی‌ست

ما نه اکنون همی کنیم آغاز

هیچ بی‌درد را نخواهد عشق

هیچ گنجشک را نگیرد باز

عشق بر من ببست راه وصال

شیر بر سگ نمی‌کند در باز

تا سخن از پی تو می‌گویم

بلبل از بهر گل کند آواز

عشق سلطان قاهر است و کند

صد چو محمود را غلام ایاز

همچو فرهاد بی‌نوایی را

عشق با خسروان کند انباز

هر که از بهر تو نگفت سخن

سخنش در حقیقت است مجاز

دلم از قوس ابروت آن دید

که هدف از کمان تیرانداز

به تو حسن تو ره نمود مرا

بوی مشک است مشک را غماز

نوبت تست سیف فرغانی

به سخن شور در جهان انداز

کآفرین می‌کنند بر سخنت

شکر از مصر و سعدی از شیراز

سوز اهل نیاز نشناسد

متنعم درون پردهٔ ناز

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

دوش در مجلس ما بود ز روی دلبر

طبقی پر ز گل و پسته و بادام و شکر

ذکر آن پسته و بادام مکرر نکنم

شکرش قوت روان بود و گلش حظ نظر

عقل در سایهٔ حیرت شده زآن رو و دهان

که ز خورشید فزون است وز ذره کمتر

خط ریحانی بر چهرهٔ مشکین خالش

همچو بر برگ سمن بود غبار عنبر

وصف آن حسن درازست و من کوته بین

به معانی نرسیدم ز تماشای صور

پیش رخسار چو خورشید وی آن مرکز نور

کمتر از نقطه بود دایرهٔ روی قمر

هست آن میوهٔ دل نوبر بستان جمال

وندرو جمع شده حسن گل و لطف زهر

خوبی از صورت او بود چو پر از طاوس

حسن از صورت او خوب چو طاوس از پر

از پی حسن بهین همه اجزا شد روی

وز پی روی رئیس همه اعضا شد سر

هر دم از آتش حسرت لب عشاقش خشک

دایم از آب لطافت گل رخسارش تر

او توانگر به جمال است و شده خوار و عزیز

ما بر او چو گدا او بر ما همچون زر

اوست پیدا و سرافراز میان خوبان

همچو در قلب سپهدار و علم در لشکر

سر انصاف به زیر قدم او آورد

سرو اگر داشت قد از قامت او بالاتر

بر جگر تیغ زند غمزهٔ تیر اندازش

دل چون آهنش از رحم ندارد جوهر

سیف فرغانی دلبر به لطافت آب است

نه چنان آب که از وی بتوان کرد گذر

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

دوش در مجلس ما بود ز روی دلبر

طبقی پر ز گل و پسته و بادام و شکر

ذکر آن پسته و بادام مکرر نکنم

شکرش قوت روان بود و گلش حظ نظر

عقل در سایهٔ حیرت شده زآن رو و دهان

که ز خورشید فزون است وز ذره کمتر

خط ریحانی بر چهرهٔ مشکین خالش

همچو بر برگ سمن بود غبار عنبر

وصف آن حسن درازست و من کوته بین

به معانی نرسیدم ز تماشای صور

پیش رخسار چو خورشید وی آن مرکز نور

کمتر از نقطه بود دایرهٔ روی قمر

هست آن میوهٔ دل نوبر بستان جمال

وندرو جمع شده حسن گل و لطف زهر

خوبی از صورت او بود چو پر از طاوس

حسن از صورت او خوب چو طاوس از پر

از پی حسن بهین همه اجزا شد روی

وز پی روی رئیس همه اعضا شد سر

هر دم از آتش حسرت لب عشاقش خشک

دایم از آب لطافت گل رخسارش تر

او توانگر به جمال است و شده خوار و عزیز

ما بر او چو گدا او بر ما همچون زر

اوست پیدا و سرافراز میان خوبان

همچو در قلب سپهدار و علم در لشکر

سر انصاف به زیر قدم او آورد

سرو اگر داشت قد از قامت او بالاتر

بر جگر تیغ زند غمزهٔ تیر اندازش

دل چون آهنش از رحم ندارد جوهر

سیف فرغانی دلبر به لطافت آب است

نه چنان آب که از وی بتوان کرد گذر

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

ایا نموده دهانت ز لعل خندان در

سخن بگو و از آن لعل بر من افشان در

غلام خنده شدم کو روان و پیدا کرد

تو را ز پسته شکر وز عقیق خندان در

به خنده از لب خود پر شکر کنی دامن

مرا چو چشم در اندازد از گریبان در

دهانت گاه سخن تا نبیند آن کو گفت

که کس به شهد نپرورد در نمکدان در

چو چشمهٔ خضر اندر میان تاریکی

لب تو کرده نهان اندر آب حیوان در

سال بوسهٔ ما را ز لب جوابی ده

به زیر لعل چو شکر مدار پنهان در

دلم مفرح یاقوت یابد آن ساعت

که از دهان تو آید مرا به دندان در

به چون تو محتشمی بی بها سخن ندهم

بده ز لعل شکر بار قند و بستان در

دهانت معدن لؤلؤست با همه تنگی

بده زکات که مستظهری به چندان در

به دست من گهر وصل خویش اکنون ده

که هست در صدف قالب من از جان در

حصول گوهر وصل تو سخت دشوار است

به دست همچو منی خود نیاید آسان در

گر از لبت به سخن بوسه‌ای خوهم ندهی

شکرگران چه فروشی چو کردم ارزان در

غم تو در دلم آمد حدیث من شد نظم

چو در دهان صدف رفت گشت باران در

مرا چه قدر فزاید ازین سخن بر تو

که در طویلهٔ تو با شبه‌ست یکسان در

سخن درشت چو کردم خرد به نرمی گفت

غلط مکن که نساید کسی به سوهان در

به نزد تو سخن آورد سیف فرغانی

کسی به مصر شکر چون برد به عمان در

ز شاعران سخن عاشقان جان‌پرور

طلب مکن که ز هر بحر یافت نتوان در

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

ای نامهٔ نو رسیده از یار

بی‌گوش سخن شنیده از یار

در طی تو گر هزار قهر است

لطفی‌ست به من رسیده از یار

ای بوی وفا شنیده از تو

این جان جفا کشیده از یار

وی دیده هر آنچه گفته از دوست

وی گفته هر آنچه دیده از یار

هرگز باشد که چون سوادت

پر نور کنیم دیده از یار

اندر شب هجر مطلع تو

صبحی‌ست ولی دمیده از یار

ای حظ نظر گرفته از دوست

وی ذوق سخن چشیده از یار

گر باز روی ز من بگویش

کای بی‌سببی رمیده از یار،

انصاف بده که چون بود سیف

پیوسته چنین بریده از یار

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:32 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4362061
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث