به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هر که در عشق نمیرد به بقایی نرسد

مرد باقی نشود تا به فنایی نرسد

تو به خود رفتی، از آن کار به جایی نرسید

هر که از خود نرود هیچ به جایی نرسد

در ره او نبود سنگ و اگر باشد نیز

جز گهر از سر هر سنگ به پایی نرسد

عاشق از دلبر بی‌لطف نیابد کامی

بلبل از گلشن بی گل به نوایی نرسد

سعی کردی و جزا جستی و گفتی هرگز

بی عمل مرد به مزدی و جزایی نرسد

سعی بی عشق تو را فایده ندهد که کسی

به مقامات عنایت به عنایی نرسد

هر که را هست مقام از حرم عشق برون

گر چه در کعبه نشیند به صفایی نرسد

تندرستی که ندانست نجات اندر عشق

اینت بیمار که هرگز به شفایی نرسد

دلبرا چند خوهم دولت وصلت به دعا

خود مرا دست طلب جز به دعایی نرسد

خوان نهاده‌ست و گشاده در و بی خون جگر

لقمه‌ای از تو توانگر به گدایی نرسد

ابر بارنده و تشنه نشود زو سیراب

شاه بخشنده و مسکین به عطایی نرسد

سیف فرغانی دردی ز تو دارد در دل

می‌پسندی که بمیرد به دوایی نرسد؟!

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:32 PM

 

چشم تو کو جز دل سیاه ندارد

دل برد از مردم و نگاه ندارد

بی رخت ای آفتاب پرتو رویت

روز من است آن شبی که ماه ندارد

با همه ینبوع نور چشمهٔ خورشید

با رخ تو شکل اشتباه ندارد

با همه خیل ستاره ماه شب افروز

لایق میدان تو سپاه ندارد

بی رخ تو کاسب راند بر سر خورشید

رقعهٔ شطرنج حسن شاه ندارد

عاشق تو نزد خلق جای نجوید

مردهٔ بی‌سر غم کلاه ندارد

گر برود از بر تو راه نداند

ور برود بر در تو راه ندارد

بر در مردم رود چو سگ بزنندش

هر که جزین آستان پناه ندارد

درکه گریزد ز تو؟ که در همه عالم

از تو به جز تو گریزگاه ندارد

درد تو قوت گرفت و بنده ضعیف است

طاقت ناله، مجال آه ندارد

وصل تو از خود نصیب ما نفرستاد

خرمن مه بهر گاو کاه ندارد

از بد و نیکی که سیف گفت در اشعار

جز کرمت هیچ عذرخواه ندارد

دل به غم تو سپرد از آنکه نگیرد

ملک عمارت چو پادشاه ندارد

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:32 PM

 

نگار من چو اندر من نظر کرد

همه احوال من بر من دگر کرد

به پرسش درد جانم را دوا داد

به خنده زهر عیشم را شکر کرد

ز راه دیده ناگه در درونم

درآمد نور و ظلمت را به در کرد

به شب چون خانه گشتم روشن از شمع

که چون خورشیدم از روزن نظر کرد

زهر وصفی که بود او را و اسمی

به قدر حال من در من اثر کرد

به گوشم گوش شد با چشم شد چشم

ز هر جایی به نسبت سر به در کرد

به غمزه کشت و آنگاهم دگر بار

به لب چون مرغ عیسی جانور کرد

چو سایه هستیم را نور خود داد

چو آن خورشید رخ بر من گذر کرد

دلم روشن نگردد بی رخ او

که بی آتش نشاید شمع برکرد

برین سر راست ناید تاج وصلش

ز بهر تاج باید ترک سر کرد

بجان در زلفش آویزم چه باشد

رسن بازی تواند این قدر کرد

مرا از حال عشق و صبر پرسید

چه گویم این مقیم است آن سفر کرد

خمش کن سیف فرغانی کزین حال

نمی‌شاید همه کس را خبر کرد

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:32 PM

 

دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد

جان طاقت هجر تو ازین بیش ندارد

از عاقبت عشق تو اندیشه نکردم

دیوانه دل عاقبت اندیش ندارد

مه پیش تو از حسن زند لاف ولیکن

او نوش لب و غمزهٔ چون نیش ندارد

از مرهم وصل تو نصیبی نبود هیچ

آن را که ز عشق تو دل ریش ندارد

خود عاشق صاحب نظر از عمر چه بیند

چون آینهٔ روی تو در پیش ندارد

از دایرهٔ عشق دلا پای برون نه

کآن محتشم اکنون سر درویش ندارد

چون سیف هر آن کس که تو را دید به یکبار

بیگانه شد از خلق و سر خویش ندارد

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:32 PM

 

کسی کو همچو تو جانان ندارد

اگر چه زنده باشد جان ندارد

گل وصلت نبوید گر چو غنچه

دلی پر خون لبی خندان ندارد

شده چون تو توانگر را خریدار

فقیری کز گدایی نان ندارد

نخواهم بی تو ملک هر دو عالم

که بی تو هر دو عالم آن ندارد

غم ما خور دمی کآنجا که ماییم

ولایت غیر تو سلطان ندارد

تویی غمخوار درویشان و هرگز

دل شادت غم ایشان ندارد

گداپرور نباشد آن توانگر

که همت همچو درویشان ندارد

به من ده ز آن لب جان بخش بوسی

که درد دل جز این درمان ندارد

دلم چون جای عشق تست او را

بگو تا جای خود ویران ندارد

غم عشق تو را عنبر مثال است

که عنبر بوی خود پنهان ندارد

گل حسنی که تا امروز بشکفت

به غیر از روی تو بستان ندارد

امید سیف فرغانی به وصل است

که مسکین طاقت هجران ندارد

بفرمان تو صد درد است او را

وگر ناله کند فرمان ندارد

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:32 PM

 

ای تو را تعبیه در تنگ شکر مروارید

تا به کی خنده زند لعل تو بر مروارید

چون بگویی بفشانی گهر از حقهٔ لعل

چون بخندی بنمایی ز شکر مروارید

بحر حسنی تو و هرگز صدف لطف نداشت

به ز دندان تو ای کان گهر مروارید

در دندان بنمای از لب همچون آتش

تا ز شرم آب شود بار دگر مروارید

ای بسا شب که من خشک لب از حسرت تو

بر زمین ریختم از دیدهٔ تر مروارید

ریسمان مژه‌ام را به در اشک ای دوست

چند چون رشته کشد عشق تو در مروارید

گوهر مهر خود از هر دل جان دوست مجوی

ز آنکه غواص نجوید ز شمر مروارید

لایق عشق دلی پاک بود همچو صدف

کفو زر نیست درین عقد مگر مروارید

در سخن جمع کنم در معانی پس ازین

درکشم از پی گوش تو به زر مروارید

سخن بنده چو آبی‌ست که کرده‌است آن را

دل صدف وار به صد خون جگر مروارید

شعر خود نزد تو آوردم و عقلم می‌گفت

کز پی سود به بحرین مبر مروارید

سیف فرغانی گرچه همه عیب است بگوی

کز تو نبود عجب ای کان هنر مروارید

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:32 PM

 

بیا که بی‌تو مرا کار بر نمی‌آید

مهم عشق تو بی‌یار بر نمی‌آید

مرا به کوی تو کاری فتاد، یاری ده

که جز به یاری تو کار بر نمی‌آید

مقام وصل بلند است و من برو نرسم

سگش چو گربه به دیوار بر نمی‌آید

از آن درخت که در نوبهار گل رستی

به بخت بنده به جز خار بر نمی‌آید

چو شغل عشق تو کاری چو موی باریک است

از آن چو موی به یکبار بر نمی‌آید

به آب چشم برین خاک در نهال امید

بسی نشاندم و بسیار برنمی‌آید

سزد که مزرعه را تخم نو کنم امسال

که آنچه کاشته‌ام پار، بر نمی‌آید

ز ذکر شوق خمش باش سیف فرغانی

که آن حدیث به گفتار بر نمی‌آید

میان عاشق و معشوق بعد ازین کاری‌ست

که آن به گفتن اشعار بر نمی‌آید

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:32 PM

 

دلم بوسه ز آن لعل نوشین خوهد

و گر در بها دنیی و دین خوهد

لب تست شیرین، زبان تو چرب

چو صوفی دلم چرب و شیرین خوهد

جهان گر سراسر همه عنبر است

دلم بوی آن زلف مشکین خوهد

نگارا غم عشقت از عاشقان

چو کودک گهی آن و گه این خوهد

مرا گفت جانان خوهی جان بده

درین کار او مزد پیشین خوهد

چو خسرو اگر می‌خوهی ملک وصل

چو فرهاد آن کن که شیرین خوهد

چو خندم ز من گریه خواهد ولیک

چو گریم ز من اشک خونین خوهد

نه عاشق کند ملک دنیا طلب

نه بهرام شمشیر چوبین خوهد

کند عاشق اندر دو عالم مقام

اگر در لحد مرده بالین خوهد

به ما کی درآویزد ای دوست عشق

که شاه است و هم خانه فرزین خوهد

چو من بوم را کی کند عشق صید

که شهباز کبک نگارین خوهد

درین دامگه ما چو پر کلاغ

سیاهیم و او بال رنگین خوهد

بر آریم گرد از بساط زمین

اگر اسب شطرنج شه زین خوهد

به دست آورم‌گر، ز چون من گدا

سگ کوی او نان زرین خوهد

تو از سیف فرغانیی بی‌نیاز

توانگر کجا یار مسکین خوهد

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:32 PM

 

این حسن و آن لطافت در حور عین نباشد

وین لطف و آن حلاوت در ترک چین نباشد

ماهی اگر چه مه را بر روی گل نروید

جانی اگر چه جان را صورت چنین نباشد

از جان و دل فزونی وز آب و گل برونی

کاین آب و لطف هرگز در ماء و طین نباشد

ای خدمت تو کردن بهتر زدین و دنیا!

آنرا که تو نباشی دنیا و دین نباشد

مشتاق وصلت ای جان دل در جهان نبندد

انگشتری جم را ز آهن نگین نباشد

چون دامن تو گیرد در پای تو چه ریزد

بیچاره‌ای که جانش در آستین نباشد

هان تا گدا نخوانی درویش را اگرچه

اندر طریق عشقش دنیا معین نباشد

اندر روش نشاید شه را پیاده گفتن

گر بر بساط شطرنج اسبی بزین نباشد

مرده شناس دل را کز عشق نیست جانی

عقرب شمر مگس را کش انگبین نباشد

آن کو به عشق میرد اندر لحد نخسبد

گور شهید دریا اندر زمین نباشد

الا به عشق جانان مسپار سیف دل را

کز بهر این امانت جبریل امین نباشد

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:32 PM

 

این حسن و آن لطافت در حور عین نباشد

وین لطف و آن حلاوت در ترک چین نباشد

ماهی اگر چه مه را بر روی گل نروید

جانی اگر چه جان را صورت چنین نباشد

از جان و دل فزونی وز آب و گل برونی

کاین آب و لطف هرگز در ماء و طین نباشد

ای خدمت تو کردن بهتر زدین و دنیا!

آنرا که تو نباشی دنیا و دین نباشد

مشتاق وصلت ای جان دل در جهان نبندد

انگشتری جم را ز آهن نگین نباشد

چون دامن تو گیرد در پای تو چه ریزد

بیچاره‌ای که جانش در آستین نباشد

هان تا گدا نخوانی درویش را اگرچه

اندر طریق عشقش دنیا معین نباشد

اندر روش نشاید شه را پیاده گفتن

گر بر بساط شطرنج اسبی بزین نباشد

مرده شناس دل را کز عشق نیست جانی

عقرب شمر مگس را کش انگبین نباشد

آن کو به عشق میرد اندر لحد نخسبد

گور شهید دریا اندر زمین نباشد

الا به عشق جانان مسپار سیف دل را

کز بهر این امانت جبریل امین نباشد

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:32 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4358419
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث