به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟

یا چو من هجر تو را هیچ گرفتاری هست؟

دیدهٔ دهر به دور تو ندیده است به خواب

که چو چشمت به جهان فتنهٔ بیداری هست

ای تماشای رخت داروی بیماری عشق

خبرت نیست که در کوی تو بیماری هست

هر کجا دل شده‌ای بر سر کویت بینم

گویم المنةلله که مرا یاری هست

گر من از عشق تو دیوانه شوم باکی نیست

که چو من شیفته در کوی تو بسیاری هست

هر که روی چو گلت بیند داند به یقین

که ز سودای تو در پای دلم خاری هست

«گر بگویم که مرا با تو سرو کاری نیست»

قاضی شهر گواهی بدهد کاری هست

هر که را کار نه عشق است اگر سلطان است

تو ورا هیچ مپندار که در کاری هست

تا زر شعر من از سکهٔ تو نام گرفت

هر درمسنگ مرا قیمت دیناری هست

گر بگویم که مرا یار تویی بشنو، لیک

«مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست»

سیف فرغانی نبود بر یارت قدری

گر دل و جان تو را نزد تو مقداری هست

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟

یا چو من هجر تو را هیچ گرفتاری هست؟

دیدهٔ دهر به دور تو ندیده است به خواب

که چو چشمت به جهان فتنهٔ بیداری هست

ای تماشای رخت داروی بیماری عشق

خبرت نیست که در کوی تو بیماری هست

هر کجا دل شده‌ای بر سر کویت بینم

گویم المنةلله که مرا یاری هست

گر من از عشق تو دیوانه شوم باکی نیست

که چو من شیفته در کوی تو بسیاری هست

هر که روی چو گلت بیند داند به یقین

که ز سودای تو در پای دلم خاری هست

«گر بگویم که مرا با تو سرو کاری نیست»

قاضی شهر گواهی بدهد کاری هست

هر که را کار نه عشق است اگر سلطان است

تو ورا هیچ مپندار که در کاری هست

تا زر شعر من از سکهٔ تو نام گرفت

هر درمسنگ مرا قیمت دیناری هست

گر بگویم که مرا یار تویی بشنو، لیک

«مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست»

سیف فرغانی نبود بر یارت قدری

گر دل و جان تو را نزد تو مقداری هست

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

دوست سلطان و دل ولایت اوست

خرم آن دل که در حمایت اوست

هر که را دل به عشق اوست گرو

از ازل تا ابد ولایت اوست

پس نماند ز سابقان در راه

هر که را پیش رو هدایت اوست

عرش بر آستانش سر بنهد

هر که را تکیه بر عنایت اوست

در دو عالم ز کس ندارد خوف

هر که در مامن رعایت اوست

چون ز غایات کون در گذرد

این قدم در رهش بدایت اوست

منتها اوست طالب او را

مقبل آن کس که او نهایت اوست

با خود از بهر او جهاد کند

اسدالله که شیر رایت اوست

گو مکن وقف هیچ جا گر چه

مصحف کون پر ز آیت اوست

خود عبارت نمی‌توان کردن

ز آنچه آن انتها و غایت اوست

سیف فرغانی ار سخن شنود

اندکی زین نمط کفایت اوست

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است

خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است

نکنم رو ترش ار تیز شود کز لب او

سخن تلخ چو جان در دل من شیرین است

دید خورشید رخش وز سر انصاف به ماه

گفت من سایهٔ او بودم و خورشید این است

با رخ او که در او صورت خود نتوان دید

هر که در آینه‌ای می‌نگرد خودبین است

پای در بستر راحت نکنم وز غم او

شب نخسبم که مرا درد سر از بالین است

خار مهرش چو برآورد سر از پای کسی

رویش از خون جگر چون رخ گل رنگین است

دلستان تر نبود از شکن طرهٔ او

آن خم و تاب که در گیسوی حورالعین است

در ره عشق که از هر دو جهان است برون

دنیی ای دوست ز من رفت و سخن در دین است

گر کسی ماه ندیده‌ست که خندید آن است

ور کسی سرو ندیده‌ست که رفته است این است

سیف فرغانی تا از تو سخن می‌گوید

مرغ روح از سخنش طوطی شکرچین است

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

دلبرا عشق تو نه کار من است

وین که دارم نه اختیار من است

آب چشم من آرزوی تو بود

آرزوی تو در کنار من است

آنچه از لطف و نیکوی در تست

همه آشوب روزگار من است

تا غمت در درون سینهٔ ماست

مرگ بیرون در انتظار من است

عشق تا چنگ در دل من زد

مطربش ناله‌های زار من است

شب ز افغان من نمی‌خسبد

هر که را خانه در جوار من است

خار تو در ره من است چو گل

پای من در ره تو خار من است

دوش سلطان حسنت از سر کبر

با خیالت که یار غار من است،

سخنی در هلاک من می‌گفت

غم عشق تو گفت کار من است

سیف فرغانی از سر تسلیم

با غم تو که غمگسار من است،

گفت گرد من از میان برگیر

که هوا تیره از غبار من است

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

دل تنگم و ز عشق توام بار بر دل است

وز دست تو بسی چو مرا پای در گل است

شیرین تری ز لیلی و در کوی تو بسی

فرهاد جان سپرده و مجنون بی‌دل است

گر چه ز دوستی تو دیوانه گشته‌ام

جز با تو دوستی نکند هر که عاقل است

گر من به بوسه مهر نهم بر لبت رواست

شهد عقیق رنگ تو چون موم قابل است

در روز وصلت از شب هجرم غم است و من

روزی نمی‌خوهم که شبش در مقابل است

دل را مدام زاری از اندوه عشق تست

اشتر به ناله چون جرس از بار محمل است

روز وصال یار اجل عمر باقی است

وقت وداع دوست شکر زهر قاتل است

بیند تو را در آینهٔ جان خویشتن

دل را چو با خیال تو پیوند حاصل است

هر جا حدیث تست ز ما هم حکایتی است

این شاهباز را سخنش با جلاجل است

من چون درای ناله کنانم ولی چه سود

محمول این شتر چو جرس آهنین دل است

اشعار سیف گوهر دریای عشق تست

این نظم در سراسر این بحر کامل است

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

دلم بربود دوش آن نرگس مست

اگر دستم نگیری رفتم از دست

چه نیکو هر دو با هم اوفتادند

دلم با چشمت، این دیوانه آن مست

نمی‌دانم دهانت هست یا نیست

نمی‌دانم میانت نیست یا هست

تویی آن بی‌دهانی کو سخن گفت

تویی آن بی‌میانی کو کمر بست

بجانم بندهٔ آزاده‌ای کو

گرفتار تو شد وز خویشتن رست

دگر با سیف فرغانی نیاید

دلی کز وی برید و در تو پیوست

گدایی کز سر کوی تو برخاست

به سلطانیش بنشاندند و ننشست

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

تبارک‌الله از آن روی دلستان که توراست

ز حسن و لطف کسی را نباشد آن که توراست

گمان مبر که شود منقطع به دادن جان

تعلق دل از آن روی دلستان که توراست

به خنده ای بت بادام چشم شیرین لب

شکر بریزد از آن پستهٔ دهان که توراست

ز جوهری که تو را آفریده‌اند ای دوست

چگونه جسم بود آن تن چو جان که توراست

ز راه چشم به دل می‌رسد خدنگ مژه

مرا مدام ز ابروی چون کمان که توراست

چه خوش بود که چو من طوطیی شکر چیند

به بوسه ز آن لب لعل شکر فشان که توراست

به غیر ساغر می کش بر تو آبی هست

به بوسه‌ای نرسد کس از آن لبان که تو راست

اگر کمر بگشایی و زلف بازکنی

میان موی تو گم گردد آن میان که توراست

چو عندلیب مرا صد هزار دستان است

به وصف آن دورخ همچو گلستان که توراست

صبا بیامد و آورد بوی تو، گفتم

هزار جان بدهم من بدین نشان که توراست

بیا که هیچ کس امروز سیف فرغانی

ندارد آب سخن اینچنین روان که توراست

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

ای چو فرهاد دلم عاشق شیرین لبت

مستی امشبم از بادهٔ دوشین لبت

نیست شیرین که ز فرهاد برای بوسی

ملک خسرو طلبد شکر رنگین لبت

وه چه شیرین صنمی تو که دهان من هست

تا به امسال خوش از بوسهٔ پارین لبت

محتسب سال دگر بر سر کویت آرد

همچنین بی خودم از بادهٔ نوشین لبت

طبع شوریدهٔ من این همه شیرین کاری

می کند در سخن امروز به تلقین لبت

سیف فرغانی چون وصف تو می‌کرد گرفت

طبعم اندر شکر افشاندن آیین لبت

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

ای خجل از روی خوبت آفتاب

روز من بی تو شبی بی‌ماهتاب

آفتاب از دیدن رخسار تو

آنچنان خیره که چشم از آفتاب

چون مرا در هجر تو شب خواب نیست

روز وصلت چون توان دیدن به خواب

بر سر کوی تو سودا می‌پزم

با دل پر آتش و چشم پر آب

عقل را با عشق تو در سر جنون

صبر را از دست تو پا در رکاب

خون چکان بر آتش سودای تو

آن دل بریان من همچون کباب

در سخن ز آن لب همی بارد شکر

در عرق ز آن رو همی ریزد گلاب

چشم مخمورت که ما را مست کرد

توبهٔ خلقی شکسته چون شراب

از هوایی کید از خاک درت

آنچنان جوشد دلم کز آتش آب

جز تو از خوبان عالم کس نداشت

سرو در پیراهن و مه در نقاب

بی خطاگر خون من ریزی رواست

ای خطای تو به نزد ما صواب

تو طبیب عاشقان باشی، چرا

من دهم پیوسته سعدی را جواب

سیف فرغانی چو دیدی روی دوست

گر به شمشیرت زند رو برمتاب

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4360281
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث