به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای دل تنگ مرا از غم تو جان تازه

کفر در عهد رخت می کند ایمان تازه

ای نسیم سحری کرده زخاک کویت

غنچه را مشک بر اطراف گریبان تازه

هیچ صبحی ندمد تا نبرد باد صبا

غالیه از سر آن زلف پریشان تازه

فتنه را با شکن زلف تو پیوند قوی

حسن را با رخ نیکوی تو پیمان تازه

خون دل بر رخ زردم چو ببینی گردد

رنگ بر روی تو چون سبزه بباران تازه

شوق تو در دلم از وصل تو افزونی یافت

چه طبیبی که کنی درد بدرمان تازه

بر سر کوی تو سودای تو ما را هردم

گشته بر بوی تو چون صرع پری خوان تازه

روی سرخ تو مرا خون جگر بر رخ زرد

کرده هر روز ازین دیده گریان تازه

گویی آن روز کجاشد که چو طوطی هردم

قند می خورم از آن پسته خندان تازه

هست امیدم (که) دگر باره بیمن خاتم

باز در ملک شود حکم سلیمان تازه

سیف فرغانی هر روز بسحر اشعار

می کند وسوسه اندر دل یاران تازه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

تا نمودی روی و دیدم گرد چشمت آن مژه

می کنم در حسرت چشم تو خون باران مژه

گرخوهی تا بنگری بیمار تیرانداز را

بنگر اندر روی خود وآن چشم بین وآن مژه

تاکمان ابرو اندر قبضه حکمش فتاد

چشم شوخت کرد تیر غمزه را پیکان مژه

مرغ دل برآتش سودای تو کردم کباب

زآنکه شد چشم جگرخوار ترا دندان مژه

دلربای وخوب چون ابروست بر بالای چشم

زیر ابروی تو ای بر نیکوان سلطان مژه

شورم اندر جان شیرین اوفتد فرهادوار

هرکجا بر هم زنی ای خسرو خوبان مژه

دیده خون بارست تا ز آن چشم شیرافگن شدست

گوسپند صبر ما را پنجه گرگان مژه

بر زمین خشک بارد ابر رحمت هر کجا

عاشقی راتر شود از دیده گریان مژه

تا ترا ز آن پسته خندان شکر بارست لب

بنده را زین چشم گریانست خون افشان مژه

نسبت چشمت بنرگس کرد نتوانم چنان

کز برای چشم نرگس ساختن نتوان مژه

خوش بخسبد فتنه چون در قند ز روسی کشد

چشم هندوی ترا ای ماه ترکستان مژه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

تا نمودی روی و دیدم گرد چشمت آن مژه

می کنم در حسرت چشم تو خون باران مژه

گرخوهی تا بنگری بیمار تیرانداز را

بنگر اندر روی خود وآن چشم بین وآن مژه

تاکمان ابرو اندر قبضه حکمش فتاد

چشم شوخت کرد تیر غمزه را پیکان مژه

مرغ دل برآتش سودای تو کردم کباب

زآنکه شد چشم جگرخوار ترا دندان مژه

دلربای وخوب چون ابروست بر بالای چشم

زیر ابروی تو ای بر نیکوان سلطان مژه

شورم اندر جان شیرین اوفتد فرهادوار

هرکجا بر هم زنی ای خسرو خوبان مژه

دیده خون بارست تا ز آن چشم شیرافگن شدست

گوسپند صبر ما را پنجه گرگان مژه

بر زمین خشک بارد ابر رحمت هر کجا

عاشقی راتر شود از دیده گریان مژه

تا ترا ز آن پسته خندان شکر بارست لب

بنده را زین چشم گریانست خون افشان مژه

نسبت چشمت بنرگس کرد نتوانم چنان

کز برای چشم نرگس ساختن نتوان مژه

خوش بخسبد فتنه چون در قند ز روسی کشد

چشم هندوی ترا ای ماه ترکستان مژه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

ای پیش تو ماه آسمان خیره

وز روی تو آب روشنان تیره

درچشم تو روی مردمی پیدا

در روی تو چشم مردمان خیره

بر درج درت زلعل پیرایه

برطرف مهت زمشک زنجیره

با چشم تو نرگس است همخوابه

با لعل تو شکر است همشیره

همواره درون من بتو مایل

پیوسته رقیب تو زمن طیره

شیرین سخن تو تلخ شد با ما

آری بمرور می شود شیره

سیف از در تو شکسته بازآمد

چون لشکر کافر ازدر بیره

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ای بنور رخ تو روی قمر پوشیده

بضیای تو شده چهره خور پوشیده

دوست درباطن معنی طلبان چون جانست

باثر ظاهروپیدا زنظر پوشیده

اینت اعجوبه که در پیش دوکس بر یک چشم

منکشف باشد و بر چشم دگر پوشیده

عشق عنقاست وما بچه آن عنقاییم

ازپی نام ونشان رنگ بشر پوشیده

آن هما سایه چو می دید که ما می بالیم

بچه خویش همی داشت بپر پوشیده

چون بدانست که ما لایق پرواز شدیم

گفت ما بچه نداریم دگر پوشیده

اندرین راه روان کرد نخست آدم را

ژنده فقر بدو داده ودر پوشیده

پس بصد ناله وزاری سوی آن کوی آمد

آدم از علم وعمل زی سفر پوشیده

حامل بار محبت شد وآگاه نبود

زآنک در زیر رمادست شرر پوشیده

آشکارا نتوان کرد قضایی که براند

در میان عشق توچون سر قدر پوشیده

سیف فرغانی خواهد که کند بر دل او

عشق تو همچو شب قدر گذر پوشیده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ای نکو رو مشو از اهل نظر پوشیده

آشکارا شو ودر ما منگر پوشیده

ای که در جلوه گه حسن تو چون طاوسی

دیگران پای سیاهند بپر پوشیده

سالها از پس هرپرده بچشمی کور است

دل همی دید ترا ای زنظر پوشیده

سکه داران ملاحت همه اندر بازار

آشکارند چو سیم وتو چو زر پوشیده

بیتکی گفته ام و لایق اوصاف تو نیست

کندر آن لحظه مرا بودبصر پوشیده

ای زتو نطق دهانی بسخن کرده عیان

وی زتو لطف میانی بکمر پوشیده

با چنین نقش که ماراست زتو بردیوار

از پس پرده نمانیم چودر پوشیده

حال فرهادکه همکاسه بود خسرو را

نیست چون قصه شیرین و شکر پوشیده

جای آنستکه تا روز ظفر بر وصلت

هرشبی ناله کنم تا بسحر پوشیده

آتشم تیز مکن ورنه دهانم بگشا

چند چون دیک کنم ناله سرپوشیده

سیف فرغانی اگر عشق نهان می ورزید

صدفی بود که می داشت گهر پوشیده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ای چو جان صورت خود را ز نظر پوشیده

عشق تو دردل و جان کرده اثر پوشیده

همه لطفی و از آن می نکنندت ادراک

همه جانی تواز آنی زنظر پوشیده

از تو وقدر تو گر خلق جهان بی خبرند

نیست درجمله جهان ازتو خبر پوشیده

تاچه معنیست درین صورت پنهان کرده

تا چه درست در این حقه سرپوشیده

عالم حسن تو مانند بهشتست که هست

اندر آن خطه بارواح صور پوشیده

آفتابی که برهنه رو میدان شماست

خلعت نور ز رخسار تو در پوشیده

گوهر مهر تودر طینت این مشتی خاک

همچنانست که در آب حجر پوشیده

آتش هجر تو اندردل هر قطره آب

راست چون در رگ کانست گهر پوشیده

عشق تو در دل مور عسلی نوش نهان

همچو در شمع و قصب شهدو شکر پوشیده

با چنین نقش که دارد زتو دیوار وجود

نشوی از پس هر پرده چو در پوشیده

خاصه اکنون که بنام تو روان شد چون سیم

سخن بنده که مسیست بزر پوشیده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

خداوندا نگارم را بمن ده

نگارم را خداوندا بمن ده

فلان را از میان جمله خوبان

خداوند اکرم فرما بمن ده

من از هستی خود سیر آمدستم

مرا بستان زمن اورا بمن ده

بگیر انصاف من بستانش امروز

وگر نی دامنش فردا بمن ده

رخش خورشید را هر روز گوید

تو معزولی،فرودآ،جا بمن ده

مرا جان از تن و اورا زخوبان

ترا سهل است بستان تا بمن ده

زمن این یک غزل بستان ببوسی

تو شکر می خور وحلوا بمن ده

تو جانان منی زآن لعل جان بخش

اگر جانی خوهم جانا بمن ده

برای سیف فرغانی نگارا

ز زلفت یک گره بگشا بمن ده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

تو می روی و مرا نقش تست در دیده

بیا که سیر نمی گردد از نظر دیده

از آن چراغ که در مجلس تو برمی شد

بجای سرمه کشیدیم دوده در دیده

از آن ز دیده مردم چو روح پنهانی

که اهل دیدن روی تو نیست هر دیده

اگر بیایی بر چشم ما نه آن قدمی

که بار منت او می کشیم بر دیده

درون خانه چنان جای پاک نیست که تو

قدم برو نهی ای نازنین مگر دیده

مهی که شب همه بر روزن تو دارد چشم

چو آفتاب ترا از شکاف در دیده

هزار بار اگر بنگرم ز باریکی

نمی شود ز میان تو جز کمر دیده

مدام بر در تو عاشقان خشک لبند

که جز بخون جگرشان نگشت تر دیده

مقیم کوی تو روشن دلان بیدارند

ترا بنور جمال تو هر سحر دیده

دهان پسته مثال تو کس ندیده بچشم

وگر چه گشته چو بادام سربسر دیده

ز گفته لاف مزن هیچ سیف فرغانی

که نزد رهرو عشقست معتبر دیده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

شکر لبی که مرا جان دهد بهر خنده

دلم ربود بدان پسته شکر خنده

رخش بگاه نظر گلشنیست در نوروز

لبش بوقت سخن غنچه ییست در خنده

اگرچه غنچه (لبی) ای نگار دایم باد

دهانت چون گل اشکفته سر بسر خنده

بروز هجر تو بر گریه خنده می آید

مرا که بی تو بباید گریست بر خنده

برای روز وصال وشب فراق تو بود

مرا بعهد تو گر گریه بود وگر خنده

چوآفتاب رخت دید ناگهان خورشید

همی زند بلب صبح بر قمر خنده

زما که مرده عشقیم خنده لایق نیست

چو در عزای عزیزان ز نوحه گر خنده

قضا کنیم بگریه اگر شود فاسد

نماز عشق تو ما را بدین قدر خنده

ز درد فرقت تو چشمم آنچنان تر نیست

که بی تو بر لب خشکم کند گذر خنده

تو خنده می زنی وعاشقان همی گریند

زابر گریه عجب نبود از زهر خنده

دهان پسته مثالت پر از شکر گردد

چو اندرآن لب شیرین کند اثر خنده

لبان تو ندهد جز بزر خشک دهان

دهان تو نکند جز بلعل تر خنده

گه وداع تو می گفت سیف فرغانی

مرو که بی تو نیاید ز من دگر خنده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4374599
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث