به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نبات خطت گرد لب رسته چیست

زمرد ز لعلت شکرچین شده

از اندام تو هست پیراهنت

شب و روز حمال نسرین شده

بنفشه خطی روی تو گلشنی است

درو لاله را خال مشکین شده

صبا چون بر آن زلف کرده گذر

مشام جهان عنبرآگین شده

کلیم سخن گوی عشق ترا

سر کوی تو طور سینین شده

تو آب حیاتی ز مهر تو سیف

چو اسکندر از روم تا چین شده

چو روی تو از حسن رنگین شده

مرا در سر تو دل و دین شده

ز خون دلم باز عشق ترا

چو کبک است منقار رنگین شده

الف قدی و زلف تا پای تو

شکن در شکن چون سرسین شده

مرا همچو فرهاد در کام جان

غم خوشگوار تو شیرین شده

جهان جمالی تو و کی بود

که خود را ببینم جهان بین شده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ای ازلب تو مجلس ما پر شکر شده

عاشق بدیدن تو زخود بی خبر شده

دریای عشق دردل ما موج می زند

تااز تو گوش ما (چو) صدف پر گهر شده

عاشق که جز تو دردل او نیست این زمان

اندر ره تو آمده کز خود بدر شده

درهر قدم اگرچه سری کرده زیر پای

سرباز پس فگنده و او پیشتر شده

چون گوش بهر طاعت تو جمله گشته سمع

چون چشم سوی تو همه اعضا نظر شده

درکوی تو که مجمع ارواح و انفس است

زآفاق در گذشته و زافلاک برشده

در مجلس تو سوختگان تو همچو شمع

زنده بتیغ گشته و کشته بسر شده

دلدادگان صورت جان پرور ترا

ازبهر کشف حال معانی صور شده

آبی کشیده شاخ زبیخ درخت خوش

قسمی ازو شکوفه وقسمی ثمر شده

تا گفته ای درآیمت ازدر بدین امید

مارا بسان چشم همه خانه درشده

مرسیف راکه دیده زغیر تو باد کور

دل کار چشم کرده بصیرت بصرشده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ایا رخت زگریبان قمر برآورده

خط لب تو نبات از شکر برآورده

بدید روی تو خورشید گفت رنگ رخش

گلیست سرخ زروی قمر برآورده

در آینه چو خط سبز بر لبت بینی

زمردی شمر از لعل تر برآورده

بگیر آینه یی چون رخ تو در عرقست

بدست و، آب زآتش نگر برآورده

گلاب گلشن فردوس خورده تا چو رخت

درخت روضه حسنت زهر برآورده

بعهد جلوه طاوس حسن تو گرچه

جماعتی چو تذروند سر برآورده

اگرچه همچو مگس بر هوا کند پرواز

نه همچو مرغ بود مور پر برآورده

دل چو مرغ من از عشق دانه خالت

خروس وار فغان هر سحر برآورده

مقام با شرف کعبه کی بود هرگز

وگر چو کعبه بود از صبور برآورده

نشانده یوسف حسن توصد چو من یعقوب

بکنج کلبه احزان ودر برآورده

زچشم مست تو در کوی تو چو مدهوشان

شراب عشق مرا بی خبر برآورده

چو صبح داعی عشقت بر آسمان وجود

از آفتاب مرا پیشتر برآورده

برای روز نیاز تو سیف فرغانی

زبحر طبع هزاران گهر برآورده

بغیر بنده زضرابخانه خاطر

گدا که دید بدین سکه زر برآورده

بوصف تو دگری گر برآورد آواز

نه چون مناره بلندست هر برآورده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ای در لب لعل تو شکر تعبیه کرده

خوشتر ز شکر چیز دگر تعبیه کرده

گه خنده شیرین تو گاهی سخن تو

در پسته تنگ تو شکر تعبیه کرده

با جوهر عشق تو دل سوخته من

خاکیست در اجزاش گهر تعبیه کرده

بر چهره زردم ز غمت اشک روانم

آبیست درو خون جگر تعبیه کرده

با شعر چو سیماب روان گوهر نفسم

مسیست درو مهر تو زر تعبیه کرده

نادیده رخ خوب تو در وصف تو ما را

در ضمن معانیست صور تعبیه کرده

ای عین خود از چشم نهان کرده و خود را

در باطن اعیان باثر تعبیه کرده

رویت که نخستین اثرش صبح وجودست

یک لمعه خود در مه و خور تعبیه کرده

آن سرمه که عشاق بدان روی تو بینند

سودای تو در عین بصر تعبیه کرده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ای در سخن دهانت تنگ شکر گشاده

لعلت بهر حدیثی گنج گهر گشاده

ای ماه بنده تو هر لحظه خنده تو

زآن لعل همچو آتش لؤلوی تر گشاده

بهر بهای وصلت عشاق تنگ دل را

دستی فراخ باید در بذل زر گشاده

در طبعم آتش تو آب سخن فزوده

وز خشمم انده تو خون جگر گشاده

تن را بگرد کویت پای جواز بسته

دلرا بسوی رویت راه نظر گشاده

تا لشکر غم تو بشکست قلب ما را

بر دل ولایت جان شد بیشتر گشاده

چون زلف برگشایی زیبد گرت بگویم

کبک نگار بسته طاوس پر گشاده

شب در سماع دیدم آن زلف بسته تو

چون چتر پادشاهان روز ظفر گشاده

روی ترا نگویم مه زآنکه هست رویت

گلزار نوشکفته فردوس در گشاده

گر عاشق تو فردا اندر سفر نهد پا

صد در ز خلد گردد اندر سفر گشاده

تا از سماع نامت چون عاشقان برقصد

از بند خاک گردد بیخ شجر گشاده

از بار فرقت تو جان از تن و تن از جان

بند تعلق خویش از یکدگر گشاده

عشق چو آتش تو از طبع بنده هردم

همچون عصای موسی آب از حجر گشاده

زآن سیف می نیاید در کوی تو که دایم

در هر قدم که ز کویت چاهیست سر گشاده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:20 PM

 

ای در سخن دهانت تنگ شکر گشاده

لعلت بهر حدیثی گنج گهر گشاده

ای ماه بنده تو هر لحظه خنده تو

زآن لعل همچو آتش لؤلوی تر گشاده

بهر بهای وصلت عشاق تنگ دل را

دستی فراخ باید در بذل زر گشاده

در طبعم آتش تو آب سخن فزوده

وز خشمم انده تو خون جگر گشاده

تن را بگرد کویت پای جواز بسته

دلرا بسوی رویت راه نظر گشاده

تا لشکر غم تو بشکست قلب ما را

بر دل ولایت جان شد بیشتر گشاده

چون زلف برگشایی زیبد گرت بگویم

کبک نگار بسته طاوس پر گشاده

شب در سماع دیدم آن زلف بسته تو

چون چتر پادشاهان روز ظفر گشاده

روی ترا نگویم مه زآنکه هست رویت

گلزار نوشکفته فردوس در گشاده

گر عاشق تو فردا اندر سفر نهد پا

صد در ز خلد گردد اندر سفر گشاده

تا از سماع نامت چون عاشقان برقصد

از بند خاک گردد بیخ شجر گشاده

از بار فرقت تو جان از تن و تن از جان

بند تعلق خویش از یکدگر گشاده

عشق چو آتش تو از طبع بنده هردم

همچون عصای موسی آب از حجر گشاده

زآن سیف می نیاید در کوی تو که دایم

در هر قدم که ز کویت چاهیست سر گشاده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:20 PM

 

بدیدم بر در یار ایستاده

چو من بودند بسیار ایستاده

بسوز سینه وآب دیده چون شمع

بشب در خدمت یار ایستاده

برآن نقطه که در مرکز نگنجد

بسر مانند پرگار ایستاده

بگرد دوست سربازان عاشق

چوگرداگرد (گل) خار ایستاده

زمین وار ار چه بنشینند از سیر

نباشند آسمان وار ایستاده

نشسته چنگ بر زانوی مطرب

زبهر ناله اوتار ایستاده

ازآن آرام جان یک درد دل را

بجان چندین خریدار ایستاده

محبت کار صعبست وجز ایشان

ندیدم بهر این کار ایستاده

بصحرای قیامت در توان دید

همه مردم بیکبار ایستاده

ایا درکوی تو چون من گدایی

چو بلبل بهر گلزار ایستاده

غم عشقت چنین ازپا درافگند

مرا وچون تو غمخوار ایستاده

مهاجر را خصم اندیشه نبود

بیاری کردن انصار ایستاده

سر گردون بزیر پای دارد

خرم در تحت این بار ایستاده

ورای سیف فرغانی گدایی

برین در نیست دیار ایستاده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:20 PM

 

مرا زعشق تو باریست بر دل افتاده

مرا زشوق تو کاریست مشکل افتاده

ندیده دیده من تاب آفتاب رخت

ولی حرارت مهر تو در دل افتاده

درین رهی که گذر نیست رخش رستم را

خریست خفته وباریست در گل افتاده

ار آسمان بزمین آمدست چون هاروت

گناه کرده ودر چاه بابل افتاده

درین سرای خراب از مقام آبا دان

زدین بدنیا وز حق بباطل افتاده

شکسته است درین چار طاق شش جهتی

چو در میان دوصف یک مقاتل افتاده

هزار قافله محرم بسوی کعبه وصل

گذشته بر من ومن خفته غافل افتاده

ازین تپیدن بیهوده بر سر این خاک

گلو بریده وچون مرغ بسمل افتاده

برای همچو تو لیلی حکایت من هست

چو ذکر مجنون اندر قبایل افتاده

برای همچو تو لیلی حکایت من است

چو ذکر مجنون اندر قبایل افتاده

چو شعر نیک که در نامهاش درج کنند

حدیث ما وتو اندر رسایل افتاده

دل شکسته من خوارتر ز نظم منست

بدست همچو تو موزون شمایل افتاده

ولی بگوهر لطفت که معدن معنیست

چو جان بصورت خوبست مایل افتاده

مرا زمن برهان زآنک غیر من کس نیست

که در میان من وتست حایل افتاده

هزار عاشق مسکین چو سیف فرغانیست

امیدوار برین در چو سایل افتاده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:20 PM

 

زهی صیت حسن تو عالم گرفته

زبار غمت پشت جان خم گرفته

بپروانه شعله شمع رویت

چو خورشید اطراف عالم گرفته

زانفاس عیسی عشق تو هر دم

دل مرده روحی چو مریم گرفته

دل خسته من ز نیش غم تو

جراحت بخود همچو مرهم گرفته

به شمشیر غم عشق نامهربانت

مرا ریخته خون و ماتم گرفته

زسوز دل بنده و آب چشمش

ثریا حرارت ثری نم گرفته

هم از فضله روی شوی جمالت

صبا روی گل را بشبنم گرفته

چو پوشیده جان جامه قالب آن دم

غم تو گریبان آدم گرفته

بیک چنگل جذبه شهباز عشقت

بسی مرغ چون پورادهم گرفته

ز روز و ز شب گرمدد بازگیری

مه وخور شود هر دو با هم گرفته

عجب نبود ارتا قیامت بماند

افق را دهان صبح را دم گرفته

بشادی دل سیف فرغانی ای جان

بتو داده جان در عوض غم گرفته

سکندر ممالک بلشکر گشوده

سلیمان ولایت بخاتم گرفته

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:20 PM

 

ای پسته دهانت نرخ شکر شکسته

وی زاده زبانت قدر گهر شکسته

من طوطیم لب تو شکر بود که بینم

در خدمت تو روزی طوطی شکر شکسته

آنجا که چهره تو گسترده خوان خوبی

گردد ز شرم رویت قرص قمر شکسته

چون بازگرد عالم گشتم بسی و آخر

در دامت اوفتادم چون مرغ پرشکسته

نقد روان جان را جوجو نثار کردم

زین سان درست کاری ناید ز هر شکسته

من خود شکسته بودم ازلشکر غم تو

این حمله بین که هجرت آورد بر شکسته

وز طعنهای مردم در حق خود چگویم

هر کو رسید سنگی انداخت بر شکسته

بارم محبت تست ای جان و وقت باشد

کز بار خویش گردد شاخ شجر شکسته

گرمن شکسته گشتم از عشق تو چه نقصان

هیچ از شکستگی شد بازار زر شکسته؟

امشب زسنگ آهم در کارگاه گردون

شد شیشهای انجم دریکدگر شکسته

دی گفت عزت تو مارابکس چه حاجت

من کس نیم چه دارم دل زین قدر شکسته

از هیبت خطابت شد سیف رادل ای جان

همچون ردیف شعرش سرتا بسر شکسته

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4372865
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث