به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای که اندر چشم مستت فتنه دارد خوابگاه

دل بزلفت داده ام کز فتنه باشد در پناه

یکنفر از خیل تست این آفتاب تیغ زن

یک سوار از موکب تو این مه انجم سپاه

با جمالت یک جهان اسپید روی حسن را

از خجالت هر نفس چون خاک گشته رخ سیاه

آسمان چرخ زن پیش گدایان درت

شرم دارد گر بیارد نان خور با قرص ماه

زلف چون دام تو گشت و دانه خال تو شد

باز جان را پای بند و مرغ دل را دامگاه

عکس روی چون مهت گر بر زمین افتد دمی

ای بعنبر داده بوی از خاک پایت گرد راه،

خاک را هر ذره یابی کوکبی بر اوج چرخ

آب را هر قطره بینی یوسفی در قعر چاه

سرو و مه را با تو نسبت نبود ای جان گر بود

سرو را در بر قبا و ماه را بر سر کلاه

در مصلای عبادت زاحتساب عشق تو

محو گردد رسم طاعت چون ز آمرزش گناه

هم ز عشق تو رخم زردست چون برگ از خزان

هم ز تیغ تو سرم سبزست چون خاک از گیاه

در بهای وصل دارد سیف فرغانی سری

عذر درویشی او از وصل خود هم خود بخواه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ای بگرد خرمن تو خوشه چین خورشید و ماه

ماه با روی تو نبود در محل اشتباه

پادشاه ملک حسنی کس چنین ملکی نداشت

زابتدای دور عالم تا بوقت پادشاه

بی شعاع روی تو با سایه هستی خود

ره نبردم سوی تو چندانکه می کردم نگاه

چون رخ اندر آینه پیدا شود پشت زمین

ظلمت شب را اگر بر روی افتد نور ماه

عاشق ار با خلق باشد ماند از معشوق دور

لشکری بر خر نشیند باز ماند از سپاه

همتی باید که عاشق را ز خود بخشد خلاص

رستمی باید که بیژن را برون آرد ز چاه

عاشق اندر پایگاه خدمت سلطان عشق

گر بود ثابت قدم چون تخت یابد پیشگاه

عشق هرجا تخت خود بنهاد و اسبی راند، شد

پای قیصر بی رکاب و فرق کسری بی کلاه

بی جواز عشق فردا در سیاستگاه حشر

طاعتت محتاج آمرزش بود همچون گناه

گر بگردانی عنان از جانب این خاکدان

از رکاب خود در آن حضرت فشانی گرد راه

مرکب تن را جو (و) نان کم کن ای رایض که نیست

حاجتی در مرج ایران رخش رستم را بکاه

سیف فرغانی تو در معنی چو صبح کاذبی

ورچه در دعوی بیاری صبح صادق را گواه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ای صبا قصه عشاق بر یار بگو

خبری از من دل داده بدلدار بگو

از رسانیدن پیغام رهی عار مدار

بگلستان چو درآیی سخن خار بگو

چون بحضرت رسی امسال بدان راحت جان

آنچه از رنج رسیدست بمن پار بگو

ور بقانون ادب بر در او ره یابی

با شفایک دو سخن از من بیمار بگو

خبر آدم سرگشته برضوان برسان

قصه بلبل شوریده بگلزار بگو

چون بدان خسرو شیرین ملاحت برسی

بیتکی چندش ازین مخزن اسرار بگو

غزلی کز من گوینده سماعت باشد

باصولی که درآن طبع کند کار بگو

ور بپرسد که برویم نگرانی دارد

شعف بنده بدان طلعت و دیدار بگو

خادمانی که درآن پرده عزت باشند

در اگر بر تو ببندند ز دیوار بگو

ور بدانی که دوم بار نیابی فرصت

وقت اگر دست دهد جمله بیکبار بگو

کای ازو روی نهان کرده چو اصحاب الکهف

او سگ تست مرانش زدر غار بگو

سیف فرغانی بی روی تو تا کی گوید

ای صبا قصه عشاق بر یار بگو

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

دلا با عشق کن پیمان و می رو

قدم در نه درین میدان و می رو

درین کو خفتگان ره نوردند

درآ در زمزه ایشان و می رو

دل اندر بند جان جانان نیابی

زجان برگیر دل ای جان و می رو

ترا آن دوست می خواند بر خود

تو نیز آن دوست را می خوان و می رو

بدل هشیار باش و اندرین راه

مکن اندیشه چون مستان و می رو

چو در راه آمدی از هستی خود

سری در هر قدم می مان و می رو

اگر چه نفس تو اسبیست سرکش

درین ره چون خرش می ران و می رو

برو گر دست یابی برنشینش

ولی پایی همی جنبان و می رو

وگر در ره بزادت حاجت افتد

از آب روی خود کن نان ومی رو

بره تنها رود ره گم کند مرد

درآ در خیل درویشان و می رو

تو همچون قطره ای، خاکت خوهد خورد

مبر از صحبت یاران و می رو

اگر در ره بجیحونی رسیدی

درو پیوند چون باران و می رو

چو جیحونت به دریایی رسانید

قدم بر آب نه آسان و می رو

از آن پس گر خوهی چون ابر دربار

همی کش بر هوا دامان و می رو

بفر سایه خود همچو خورشید

گهر می پرور اندر کان و می رو

هم از خود می شنو علمی که می گفت

خضر با موسی عمران و می رو

مدان این راه (را) پایان و می پوی

مجوی این درد را درمان و می رو

جهان ای سیف فرغانی خرابست

منه رخت اندرین ویران و می رو

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

بیناست چشم جان من از دیدن آن ماه رو

کز خال گندم گون او دارم برنگ کاه رو

کردست قدم چون کمان، رویم برنگ زعفران

آن ماه روی سرو قد آن سروقد ماه رو

عکس رخ همچون مهش بر خیمه گردون فتد

گر ترک هندو چشم من بنماید از خرگاه رو

خورشید گوید ماه را بر آسمان تکیه مکن

گر آب رو خواهی بنه بر خاک این درگاه رو

نقاش معنی صورتی نار است هرگز در جهان

همچون رخ او تا بحسن افتاد در افواه رو

گر همچو سگ در کوی او از آستان بالین کنی

بگشایدت ناچار در بنمایدت ناگاه رو

یک ره بعالم در نگر و آنگه در آن دلبر نگر

اول حجاب آنگاه در اول نقاب آنگاه رو

ای از بلا غمگین شده غم دیده و مسکین شده

یا خود میا اندر رهش یا بر متاب از راه رو

چون در نمازت جان و دل نبود بجانان مشتغل

تو سوی قبله بعد ازین خواه پشت آور خواه رو

رو بر بساط عشق او با سیف فرغانی نشین

تا دم بدم بنمایدت در هر رخی آن شاه رو

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ای زماه ومهر برده گوی دعوی روی تو

صورت خورشید ومه را هست معنی روی تو

گر هزاران آفتاب ومه بود در آسمان

من نپندارم زمین روشن شود بی روی تو

ذرها خورشید گردند ار در ایشان بنگرد

آفتاب آسمان حسن، یعنی روی تو

گر بکاری در بباید مرد، باری کار عشق

ور برویی دل ببایدداد، باری روی تو

درمیان عاشقان شیداترازمجنون شدی

گر بدیدی همچو من ناگاه لیلی روی تو

عاشق ازخودرفت چون در داد حسنت جام عشق

کوه از جا شد چوآمد در تجلی روی تو

زاهدان حور و قصور و عابدان حلوا و مرغ

آرزو دارند و، عاشق را تمنی روی تو

تا حجاب هستی ماپرده باشد درمیان

نی قفای خویشتن بیند کسی نی روی تو

همچو(کافر) ترک باید کرددین درراه عشق

گربترک دین دهد ای دوست فتوی روی تو

دل زهرچیزی که بگشایدو زو جان خوش شود

چشم عاشق بست وگفت اینست تقوی روی تو

جنت دیدار دارد سیف فرغانی بنقد

گر میسر گرددش در ملک دنیاروی تو

روی تو فردوس اعلی را طراوت می دهد

ای نهان از دیده اصحاب دعوی روی تو

در شگفتم تا چو سعدی عارفی چون گویدت

کای طراوت برده از فردوس اعلی روی تو

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ای زمان همچون مکان گشته حجاب روی تو

نور روی آفتاب از آفتاب روی تو

پرتوی از تو ندیده پیه خام چشم من

وین دل بریان همی سوزد ز تاب روی تو

هر شبی بر خاک ریزم آب چشمی همچو شمع

کآتشی در من فتاد از التهاب روی تو

روی تو دعوی خوبی کرد شد شمشیر کند

آفتاب تیغ زن را در جواب روی تو

چهره خورشید کاندر گلشن گردون گلست

یافت همچون میوه رنگ از ماهتاب روی تو

ای جمال تو جهان آرای در دلهای ما

از چه محبوبست حسن؟ از انتساب روی تو

هر شبی خورشید زرگر آن ترازودار فیض

می دهد مه را زکاتی از نصاب روی تو

همچو مشک و عنبر از بهر مشام اهل خلد

خاک فردوسست خوش بوی از گلاب روی تو

در مدارس رفتم و کردم نظر در باب علم

آن همه فصلیست بیرون از کتاب روی تو

در فصول هر کتابی فکر کردم سطر سطر

نیست اندر هیچ خط حرفی ز باب روی تو

سیف فرغانی بشعر اوصاف رویت گفت لیک

گر چه تر باشد ازو نفزاید آب روی تو

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ای زمان همچون مکان گشته حجاب روی تو

نور روی آفتاب از آفتاب روی تو

پرتوی از تو ندیده پیه خام چشم من

وین دل بریان همی سوزد ز تاب روی تو

هر شبی بر خاک ریزم آب چشمی همچو شمع

کآتشی در من فتاد از التهاب روی تو

روی تو دعوی خوبی کرد شد شمشیر کند

آفتاب تیغ زن را در جواب روی تو

چهره خورشید کاندر گلشن گردون گلست

یافت همچون میوه رنگ از ماهتاب روی تو

ای جمال تو جهان آرای در دلهای ما

از چه محبوبست حسن؟ از انتساب روی تو

هر شبی خورشید زرگر آن ترازودار فیض

می دهد مه را زکاتی از نصاب روی تو

همچو مشک و عنبر از بهر مشام اهل خلد

خاک فردوسست خوش بوی از گلاب روی تو

در مدارس رفتم و کردم نظر در باب علم

آن همه فصلیست بیرون از کتاب روی تو

در فصول هر کتابی فکر کردم سطر سطر

نیست اندر هیچ خط حرفی ز باب روی تو

سیف فرغانی بشعر اوصاف رویت گفت لیک

گر چه تر باشد ازو نفزاید آب روی تو

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ای مشک و عنبر شمه یی از بوی تو

مه پرتوی از آفتاب روی تو

گل را برخسار تو نسبت می کنند

رنگش خوش است اما ندارد بوی تو

در عشق بازی از تو چون من بیدقی

شه می خوهد یعنی رخ نیکوی تو

ما تشنگان را سیل غم از سر گذشت

ای آب حیوان قطره یی از جوی تو

بر خاک هر در آب رو بفروختم

تا نان خرم بهر سگان کوی تو

بالای تو ای شاخ طوبی زو خجل

سرو (و)، بنفشه ترک شد از موی تو

دیوانه زنجیر دار دل نگر

اندر کشاکش مانده با گیسوی تو

چشم تو کیش تیر مژگان پوشد

گر چه کمان دارست از ابروی تو

آن تیرها یک یک بلحظ جان شکر

می افگند گه سوی من گه سوی تو

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

شرم دارد آفتاب ازروی تو

ماه نو در حسرت از ابروی تو

بشکند مشاطگان نطق را

شانه و صافی اندر موی تو

هرکجا رنگیست بویی می برم

گرچه هر رنگی ندارد بوی تو

من بدم ماه تمام، اکنون شدم

چون هلال ازآفتاب روی تو

عیب خود بیند کنون کآیینه ساخت

روی خورشید از رخ نیکوی تو

تانگردانید روی از سوی خود

هیچ عاشق ره ندامد سوی تو

آیینه تا پشت بر عالم نکرد

یک نفس ننشت روباروی تو

سیف فرغانی نیابد در جهان

همنشینی به زخاک کوی تو

خاک زد در چشم سحر سامری

معجزات نرگس جادوی تو

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4374615
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث