به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

از تو تا کی حال ما باشد چنین

با تو خود حالی کرا باشد چنین

هرزمان عشق توام گوید بطنز

به کنم کار تو تا باشد چنین

گویمش خون شد دل من درغمت

گویدم غم نیست تا باشد چنین

هرکس از عشق تو دارد حاصلی

بنده بی حاصل چرا باشد چنین

من چو درعشق ازکسی کمتر نیم

از تو می پرسم روا باشد چنین؟

من درین اندیشه ام کاندر جهان

هیچ خوبی بی وفا باشدچنین؟

خود نپندارم وفا آید ز من

رو ومویی گر مرا باشد چنین

بوسه یی درخواست کردم ز لبش

گفت یعنی بی بها باشد چنین؟

گفتمش جان می دهم، خندید و گفت

بوسه ارزان ترا باشد چنین؟

از چو شاهی تو که کس همچون تو نیست

همچو من کس را سزا باشد چنین؟

دلبرا مپسند کز درگاه تو

سیف فرغانی جدا باشد چنین

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

برنگ خود نیم زآن رو وزآن مو

که گل را رنگ بخشد مشک را بو

دو چشمم خیره شد در وی ندانم

نگارستان فردوس است یارو

ندارد هیچ خوبی فر آن ماه

ندارد پر طاوسان پرستو

دهان چون پسته و پسته پر از قند

لبان چون شکر و شکر سخن گو

عجب گر ملک روم و چین نگیرد

نگار ترک رو با خال هندو

زمن چون شیر از آتش می گریزد

بلی از سگ گریزان باشد آهو

نهاده دام اندر حلقه زلف

فگنده تاب در زنجیر گیسو

ایا چون ساحری کار تو مشکل

ایا چون سامری چشم تو جادو

اگر در گلشن آیی، سرو آزاد

زند در پیش بالای تو زانو

کسی را وصل تو گردد میسر

که جان بر کف بود زر در ترازو

اگر چه آسمانش پشت باشد

نیارد با تو زد خورشید پهلو

کسی کو پیش گیرد کار عشقت

نهد کار دو عالم را بیکسو

جفای تو وفا باشد ازیرا

ز نیکو هرچه آید هست نیکو

از آن ساعت که تیر غمزه خوردم

من از دست کمانداران ابرو

هماندم سیف فرغانی بدانست

که جرم عاشقان جرمیست معفو

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ای جمال تو رشک حورالعین

روح را کوی تست خلد برین

تا پدید آمد آفتاب رخت

شرمسارست آسمان ز زمین

گرچه زلف تو داده یاری کفر

روی خوب تو کرده پشتی دین

وصل ما خود کی اتفاق افتد

تو توانگر بحسن و من مسکین

دور خوبی چو روزگار گلست

تکیه بر نیکویی مکن چندین

در فراقت همی کنم بسخن

این دل بی قرار را تسکین

همچو خسرو که کرد روزی چند

بشکر دفع غصه شیرین

گر بگریم من از فراقت زار

ور بنالم من از جفات حزین

دل تهی می کنم ز غصه تو

هست اشکم بهانه یی رنگین

عاشق تو بخلق دل ندهد

میل نکند ملک بعجل سمین

چند گویی که هست جان و دلم

از جفای رقیب او غمگین

سر جور شکر فروشت نیست

ای مگس خیز و با شکر منشین

عشق در جان سیف فرغانیست

چون در اجزای خاک ماء معین

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ای جمال تو رشک حورالعین

روح را کوی تست خلد برین

تا پدید آمد آفتاب رخت

شرمسارست آسمان ز زمین

گرچه زلف تو داده یاری کفر

روی خوب تو کرده پشتی دین

وصل ما خود کی اتفاق افتد

تو توانگر بحسن و من مسکین

دور خوبی چو روزگار گلست

تکیه بر نیکویی مکن چندین

در فراقت همی کنم بسخن

این دل بی قرار را تسکین

همچو خسرو که کرد روزی چند

بشکر دفع غصه شیرین

گر بگریم من از فراقت زار

ور بنالم من از جفات حزین

دل تهی می کنم ز غصه تو

هست اشکم بهانه یی رنگین

عاشق تو بخلق دل ندهد

میل نکند ملک بعجل سمین

چند گویی که هست جان و دلم

از جفای رقیب او غمگین

سر جور شکر فروشت نیست

ای مگس خیز و با شکر منشین

عشق در جان سیف فرغانیست

چون در اجزای خاک ماء معین

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ایا چو فصل بهار از رخت جهانرا زین

رخ تو ثانی خورشید و ثالث القمرین

بسوی جدول خوبان که مظهر حسنند

لطافت آب روان آمد و تو رأس العین

همین که در تو اثر کرد شرم عثمانی

شود زرنگ دو رخ چهره تو ذوالنورین

از آدمی و پری هیچ کس نماند زشت

چو نور روی تو قسمت کنند بر ثقلین

اگر چه کوی تو امروز شهرتی دارد

بکشتگان غم تو چو کربلا بحسین

کنون بلعل تو آب حیات نسبت یافت

چو طول عمر بخضر و چوسد بذوالقرنین

همای وصل توام سایه بر سر اندازد

رقیب ار نبود در میان غراب البین

گهرفشان کن بر دوست سیف فرغانی

که هست طبع و دلت در نظم را بحرین

بدانک در دو جهان کعبه دل عشاق

بدوست فخر کند چون بمصطفی حرمین

بکوی عشق وطن ساز و رخت آنجا نه

که دلگشاتر از آن جای نیست در کونین

فراز قله طور است، کسب کن دیدار

کنار وادی قدسست خلع کن نعلین

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

کجایی ای سر کوی تو از جهان بیرون

زمین راه تو از زیر آسمان بیرون

گدای کوی ترا پایه از فلک بر تر

همای عشق ترا سایه از جهان بیرون

کسی که پای نهد در ره تو از سر صدق

چو لا مکان قدمش باشد از مکان بیرون

مراست عشق تو روشن نگردد آنکس را

که او ز دل نکند دوستی جان بیرون

غمت برون رود از دل اگر توان کردن

تری زآب جدا ونمک زنان بیرون

زبحر عشق تو دل صد هزار موج بخورد

هنوز می کند از تشنگی زبان بیرون

بشر زآدم وعشاق زاده از عشقند

از آسمان بدر آیند اختران بیرون

یقین شناس که عشقست راه تا برود

دل فراخ تو از تنگی گمان بیرون

زجان نشانه خوهد این سخن که از دل راست

چو تیر می رود از خانه کمان بیرون

ایا رونده صاحب درون گر از دل خود

کنی غم دو جهان را یکان یکان بیرون

چو رسم هستی تو محو گشت آن جان را

اگر بجویند از خود مده نشان بیرون

بیمن عشق چو از خویشتن برون رفتی

دگر ز خویشتن آن دوست را مدان بیرون

اگر چه مردم با تو برادران باشند

تو کنج خانه گزین جمله را بمان بیرون

ازین مقام خطرناک سیف فرغانی

زهمت اسب کن وبرنشین بران بیرون

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ترا اگر چه فراغت بود ز یاری من

بریده نیست ز وصلت امیدواری من

از آرزوی تو در خاک و خون همی گردم

بیا و عزت خود باز بین و خواری من

در اشتیاق تو شبها چنان بنالیدم

که خسته شد دل شب از فغان و زاری من

غم تو خوردم و خون شد دلم جزاک الله

که خوش قیام نمودی بغمگساری من

مرا غم تو بباطل همی کشد، چه شود

اگر برآری دستی بحق گزاری من

ز صبر و عقل درین وقت شکرها دارم

که در فراق تو چون می کنند یاری من

جماعتی که مرا منع می کنند از تو

ببین قساوت ایشان و بردباری من

فسرده طبع نداند که از سر سوزست

چو شمع در غم عشق تو پایداری من

وفا و مهر تو را من بدان جهان ببرم

گمان مبر که همین بود دوستداری من

مرا از آمد و شد نزد تو چه حاصل بود

بجز ملامت خصمان و شرمساری من

ز تند باد فراق تو سیف فرغانیست

بسان برگ خزان (ای) گل بهاری من

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:05 PM

 

ای لب لعلت شکرستان من

وی دهنت چشمه حیوان من

تا سر زلف تو ندیدم دگر

جمع نشد حال پریشان من

درد فراق تو هلاکم کند

گر نکند وصل تو درمان من

بی لب خندان تو دایم چوآب

خون چکد از دیده گریان من

هست بلای دل من حسن تو

باد فدای تن تو جان من

من تنم ومهر تو جان منست

من شبم و تو مه تابان من

جز تو در آفاق مرا هیچ نیست

ای همه آن تو و تو آن من

گر بفراقم بکشی راضیم

هم نکنی کار بفرمان من

گرچه فغان می نکنم آشکار

الحذر از ناله پنهان من

ناله چو بلبل کنم از شوق تو

ای رخ خوب تو گلستان من

سیف همی گوید تو یوسفی

بی تو جهان کلبه احزان من

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:05 PM

 

همه جان و دلست دلبر من

گر چه نگذاشت جان و دل بر من

دل ز روزن چو گرد بیرون شد

کو چو باد اندر آمد از در من

مرغ شوقش مرا چو دانه بخورد

باز مهرش همی کند پر من

ز ابروی چون کمان خدنگ مژه

راست چون کرد در برابر من

علم صبر بر زمین انداخت

دل که او بود قلب لشکر من

ای غمت خاک کوی را هر شب

آب داده ز دیده تر من

خامی من نگر که در هوست

دیگ سوداست کاسه سر من

من خطیب ثنای حسن توام

نه فلک پایهای منبر من

همچو آتش هرآنچه دید بسوخت

عود غم در دل چو مجمر من

مصر جامع منم غمان ترا

اشک و شعرست نیل و شکر من

تا من از مجلس تو دور شدم

پر شد از خون دیده ساغر من

گوییا چون بریشم چنگست

هر رگی بهر ناله در بر من

گر کسی از تو حال من پرسد

تو بگو ای بغمزه دلبر من

بی نواییست بهر آوازی

همچو پرده ملازم در من

از همه خلق سیف فرغانیست

بارادت غلام و چاکر من

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:05 PM

 

الا ای بچهره گلستان من

منم آن تو و تویی آن من

بهار رخت گلستان منست

خزان دور باد از گلستان من

دلم خسته کردی بهجران خویش

لبت خسته بادا بدندان من

نه آن درد دارم که عاجز بود

طبیب وصالت ز درمان من

مرا بی تو چون زندگانی بود

منم مرده تو تویی جان من

حزینم چو یعقوب وآگه نیی

ز سوز دل و چشم گریان من

تو بر تخت ملکی چو یوسف عزیز

چه غم داری از بیت احزان من

بمهری که افتاد با تو مرا

درنده چو گر کند اخوان من

وجودم ز سر تا قدم آن تست

سر تست اندر گریبان من

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:05 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4372867
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث