به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نگارا گرد کوی تو اگر بسیار می گردم

چو بلبل صد نوا دارم که در گلزار می گردم

تو قطب دایره رویی ومن در مرکز عشقت

سری بر نقطه بریک پای چون پرگار می گردم

بدان گیسو که صد چون من سراندر دام او دارد

رسن در گردنم افگن که بی افسار می گردم

سر میدان جان بازیست کوی تو (و) اندر وی

محبان در چنین کاری ومن بی کار می گردم

توهمچو گنج پنهانی ومن در جست وجوی تو

درین ویرانها عمریست تا چون مار می گردم

بسی گرد جهان پویان بگشتم من ترا جویان

برای چشمه حیوان سکندر وار می گردم

اگرچه حدما نبود ولی هرگز روا نبود

که تو بادیگران یاری و من بی یار می گردم

چوتو آگاهی ازحالم که شب تا روز در کویت

خلایق جمله درخوابند ومن بیدار می گردم

چو فرهاد ازپی شیرین بحسرت سنگ می برم

بگرد خیمه لیلی چو مجنون زار می گردم

نه گاوم می کشد لکن بزیر بار اندوهت

فغان اندر جهان افگنده گردون وار می گردم

بوصل خود که جان داروست مجروحان هجرت را

جهانی را دوا کردی ومن بیمار می گردم

بسان آسیا سنگم بآب چشم خود گردان

مرا تا دانه یی باقیست در انبار می گردم

چو بلبل گل همی خواهم بسان سیف فرغانی

چو اشتر در بیابانها نه بهر خار می گردم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:43 PM

 

می سزد گر جان دهم چون دلستانی یافتم

بگذرم از خارها چون گلستانی یافتم

خنده همچون گل زنم چون نوبهارم دست داد

ناله چون بلبل کنم چون بوستانی یافتم

بی زبانم بعد ازین چون دوست را بشناختم

بی نشانم بعد ازین کز وی نشانی یافتم

گرد کوی این تمنا بس که گردیدم بسر

بخت در بگشاد و ناگه آستانی یافتم

کوه محنت کند جانم سالها فرهاد وار

لاجرم شیرین تر از جان دلستانی یافتم

از فقیرانی درین ره بارکش همچون شتر

ترک بار و خر گرفته کاروانی یافتم

ای دل ای دل غم مخور چون من ز ترک جان خود

بهر ره زاد و برای خانه نانی یافتم

از علف زار جهان چون گوسپندم دور شد

گرگ را اندر رمه همچون شبانی یافتم

من که بر معراج آن ره منبر افلاک را

همچو نازل پایه یی بر نردبانی یافتم

اندرین دنیای دون درویش صاحب ذوق را

راست همچون گوهری در خاکدانی یافتم

آفتاب عشق جان سیف فرغانی بدید

گفت هنگام طلوعست، آسمانی یافتم!

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:43 PM

 

نه هرچه عشق توبود از درون برون کردم

من ضعیف چنین کار صعب چون کردم

بقوت تو چنین کار من توانم کرد

که سینه پر زغم ودیده پر زخون کردم

چو نفس ناقص من کرد درفزونی کم

من زیاده طلب درکمی فزون کردم

نظر عصا کش من شد سوی تو واین غم را

بچشم سوی دل کور رهنمون کردم

غم تو گفت بشادی برون نه از دل پای

کنون که دست تصرف در اندرون کردم

چوتو عنان عنایت بدست من دادی

لگام بر سر این توسن حرون کردم

مکن تعجب واین کار را مدان دشوار

چو دوست کرد مدد دشمنی زبون کردم

کنون بدون غمت سر فرو نمی آرم

که بی غم تو بسی کارهای دون کردم

بگرد بام ودر تو که مرکز قطب است

چوآسمان حرکت چون زمین سکون کردم

برآستان تو چون پای من قرار گرفت

بزیر سقف فلک دست خود ستون کردم

مقیم کوی تو گشتم ولیک همچو ملک

زجیب روزن افلاک سر برون کردم

بپای سیر که برآتشش نهم از شوق

چه خاک بر سر این چرخ آبگون کردم

زعاشقان تو امروز سیف فرغانیست

زپرده خارج وصدبارش آزمون کردم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:43 PM

 

بتی که ازلب او ذوق جان همی یابم

درو چو گم شدم او را ازآن همی یابم

هرآن نفس که ببینم جمال او گویی

که مرده بوده ام و باز جان همی یابم

زیاد آن رخ رنگین که گل نمونه اوست

مدام در دل خود گلستان همی یابم

همی نیافتم از وی نشان بهیچ طرف

کنون بهر طرفی زو نشان همی یابم

بهر کنار که دامی نهد سر زلفش

چو مرغ پای خود اندر میان همی یابم

ازین جهان چو مرا کرد بی خبر عشقش

زخویشتن خبری زآن جهان همی یابم

کسی زصحبت حور آن نیابد اندر خلد

که من ز دیدن این دلستان همی یابم

نیافت خسرو آن ذوق از لب شیرین

که من زبوسه پای فلان همی یابم

نمی روم ز درش همچو سیف فرغانی

که هر چه خواهم ازین آستان همی یابم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:43 PM

گر بدان خوش پسر رسد دستم

بلب چون شکر رسد دستم

ازوی انصاف خویشتن روزی

بستانم اگر رسد دستم

دور چون آسمان کنم شب و روز

تا بماه و بخور رسد دستم

نردبانی بباید از زر ساخت

تا برآن سیم بر رسددستم

آفتابا چو شب کنم روزت

گربآه سحر رسد دستم

دل گواهی همی دهد که بتو

بچه خون جگر رسد دستم

پای ازین در نمی کنم کوتاه

بتو روزی مگر رسد دستم

پای مزدت چو نزد من آیی

بدهم گر بسر رسد دستم

باتو روزی کنم معامله یی

صبرکن تا بزر رسد دستم

حال را جان قبول کن ازمن

تا بچیزی دگر رسد دستم

برتو ریزم چو سیف فرغانی

گر بگنج گهر رسد دستم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:43 PM

 

ای ز رویت پرتوی مرآفرینش را تمام

از وجود تست سلک آفرینش را نظام

گر ز مه خود را نقابی سازی ای خورشید روی

ماه بر روی تو چون بر روی مه باشد غمام

با جمال تو ملاحت همچو شوری با نمک

در حدیث تو حلاوت همچو معنی در کلام

مبتلای تو سلامت می دهد بر وی درود

آشنای تو سعادت می کند بر وی سلام

خدمتی از من نیاید لایق حضرت که تو

پادشاهان بندگان داری و آزادان غلام

در مقام شوق تو مست شراب عشق تو

دارد از جز تو فراغت چون فرشته از طعام

بی سر و پایی که اندر راه عشقت زد قدم

بر زمین نگرفت جا بر آسمان ننهاد گام

بر در تو با دل پرآتش و چشم پر آب

خویشتن را سوخته از پختن سودای خام

چون تویی همچون منی را کی شود حاصل بشعر

چون کبوتر صید نتوان کرد عنقا را بدام

چون مگس هرگز نیالاید دهان خود بشهد

شوربختی کز لب شیرین تو خوش کرد کام

در چنین محراب گه با شعر تحت المنبری

سیف فرغانی نزیبد این جماعت را امام

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:43 PM

 

آنی که کس بخوبی تو من ندیده ام

خورشید را چو روی تو روشن ندیده ام

یا خود چو روی خوب تو رو نیست در جهان

یا هست و زاشتغال بتو من ندیده ام

رنگی ز حسن در گل رویت نهاده اند

کندر شکوفهای ملون ندیده ام

روی تو گلستان و دهان غنچه یی کزو

الا بوقت خنده شکفتن ندیده ام

روی ترا بزینت وزیب احتیاج نیست

من احتیاج شمع بروغن ندیده ام

گویی بتن که آب روان زو خجل شود

جان مجسمی که چنین تن ندیده ام

از کشتنم بتیغ تو ای دوست حاصلست

ذوقی که در هزیمت دشمن ندیده ام

خود را بکام خویش شبی از سر رضا

با چون تو دوست دست بگردن ندیده ام

زآن سان که سیف بر کوی تو خوار ماند

خاشاک راه بر در گلخن ندیده ام

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:43 PM

 

ما جان فدای آن رخ نیکوش می کنیم

در مه نظر از آرزوی روش می کنیم

بی اوچنانکه عادت سودا پزان بود

هردم چو آب از آتش دل جوش می کنیم

بهر شراب شادی روز وصال او

هر شب هزار جرعه غم نوش می کنیم

گر نقره (پیش) آیدوگر زر فتد بدست

در کار یار سیم بناگوش می کنیم

از طعنهای دشمن و غمهای دوستان

با او حدیث خویش فراموش می کنیم

دشمن که دست ما بدهانش نمی رسد

چندین زبان درازی او گوش می کنیم

در کوی او دویم چو سگ هر شب وبروز

برخاک راه خفته وخاموش می کینم

دشمن چو شب روست چو سگ بانگ می زنیم

سگ در پیست خواب چو خرگوش می کنیم

بر یاد دوست هر شب با شاهد خیال

پا در فراش ودست در آغوش می کنیم

ما در سماع خرقه خود چون قمیص گل

پاره ز عشق سرو قبا پوش می کینم

هر روز همچو سیف زدلهای پر گهر

گنجی دفین هر شکن موش می کنیم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:43 PM

 

عاشقان راسوی خود هم خود بود جانان دلیل

کعبه وصل و زاد غم، وز خویشتن رفتن سبیل

ای بقال وقیل عالم بی خبر از عشق تو

هر که معلومش تو باشی فارغست از قال و قیل

گرد خجلت می فشاند نور رویت بر قمر

آب حیوان می چکاند تیغ عشقت بر قتیل

هرکه را زین سیم وزین زر کرد مستغنی غمت

زر بنزد آن توانگر چون گدا باشد ذلیل

تا بدیدم شمع روی تو، چنان با خود گرفت

آتش عشق ترا جانم که روغن را فتیل

با بلا هم خانه باشد عاشق اندر کوی تو

وز سلامت دور باشد پشه زیر پای پیل

طبع شورانگیز را بر جان عاشق حکم نیست

آتش نمرود را تاثیر نبود در خلیل

از برای وصل جانان گر زعاشق جان خوهد

همچنان باشد که آب از جوی خواهد سلسبیل

یوسفان حسن را جاه وجمال از روی تست

چون شکر از خاک مصر وچون نهنگ از آب نیل

عاشقان را چه زیان گر عقلشان نکند مدد

در خلافت چه خلل گر با علی نبود عقیل

گر پیمبر وار عاشق وارهد از خویشتن

وحیها آید بدو واندر میان نی جبرئیل

سیف فرغانی زغم بر عاشقان تکلیف نیست

حمل کوه بیستون فرهاد را نبود ثقیل

از پی تعریف جانان را مکن در شعر ذکر

بهر شهرت در چمن گل را مکش بر روی بیل

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:43 PM

 

چو بیند روی تو ای نازنین گل

کند بر تو هزاران آفرین گل

تو با این حسن اگر در گلشن آیی

نهد پیش رخت رو بر زمین گل

اگر بلبل کند ذکر تو در باغ

ز نامت نقش گیرد چون نگین گل

چو از ذکر لبت شیرین کند کام

شود در حلق زنبور انگبین گل

گلی تو از گریبان تا بدامن

بهر جانب بریز از آستین گل

اگر در خانه گل خواهی بهر وقت

برو آینه برگیر و ببین گل

ندارد باغ جنت همچو تو سرو

نباشد شاخ طوبی را چنین گل

برنگ و بو چو تو نبود که چون تو

خط و خالی ندارد عنبرین گل

اگر با من نشینی عیب نبود

که دایم خار دارد همنشین گل

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:43 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4387917
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث