به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز روی پرده برافگن که خلق را عیدست

هلال ابروی تو همچو غره شوال

محیط لطف چو دریا مدام در موج است

میان دایره روی تو ز نقطه خال

رخ تو بر طبق روی تو بدان ماند

که بر رخ گل سرخست روی لاله آل

ز نور چهره تو پرتوی مه و خورشید

ز قوس ابروی تو گوشه یی کمان هلال

بپیش تست مکدر چو سیل و تیره چو زنگ

بروشنی اگر آیینه باشد آب زلال

ز خرقها بدر آیند چون کند تأثیر

شراب عشق تو در صوفیان صاحب حال

بوصف آن دهن و لب کجا بود قدرت

مرا که لکنت عجزست در زبان مقال

گدای کوی توام کی بود چو من درویش

بنزد چون تو توانگر عزیز همچون مال

ز شاخ بید کجا باد زن کند سلطان

وگر چه مروحه گردان ترک اوست شمال

چو کوزه ز آب وصالت دهان من پر کن

بقطره یی دو که لب خشک مانده ام چو سفال

رخ تو دید و بنالید سیف فرغانی

چو گل شکفت مگو عندلیب را که منال

بیا که در شب هجران تو بسی دیدیم

«جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال »

هلال حسن بعهد رخ تو یافت کمال

که هم جمال جهانی و هم جهان جمال

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

مرا از عشق تو دستیست بر دل

مرا از دست تو پاییست در گل

مرا از نقطه خالت زده موج

محیط عشق تو در مرکز دل

مرا در عالم دل خسروانند

همه فرهاد آن شیرین شمایل

دگر مردار بویحیی نگردم

اگر گردم بتیغ عشق بسمل

چو تو در رفتن آیی آب چشمم

رود اندر پی تو چند منزل

درین ره چون جرس بردارم آواز

فغان از دل کنم همچون جلاجل

رفیق تست نغمت را بنالد

برین بالاشتر در زیر محمل

تو نزدیک منی من دور از تو

تو با من همنشین من از تو غافل

بتیغ غیرت ای جان بر دلم زن

مرا از غیر خود پیوند بگسل

بزلف خویش قیدم کردی و هست

مرا حل کردن این عقده مشکل

دل مجنون من دیوانه کردار

شد اندر بند آن مسکین سلاسل

چو کوزه آب عشقت خورد آدم

در آن حالت که بودش صورت از گل

باقبال وصالت بنده یی کو

که همچون سیف فرغانیست مقبل

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ای سجده کرده پیش جمالت بت چگل

مطلوب خلق عالم ومحبوب اهل دل

هم شهد از حلاوت گفتار تو برشک

هم حسن از طراوت رخسارتو خجل

علم ازل تواتر انوار تو بجان

ملک ابد تعلق غمهای تو بدل

خاصیتی است عشق ترا بر خلاف رسم

ینجی لمن یعذب یهدی لمن یضل

زین عام را خبر نه که خاص از برای تست

تأثیرلطف صنع یدالله در آب وگل

باشد وجود تو قلم صنع را مداد

یک یک حروف کون بهم گشت متصل

مانند تو در انجم وافلاک کس ندید

مجموعه یی بر انفس وآفاق مشتمل

مصباح ماه را شده چون شمع آفتاب

مشکاة نور روشن از آن روی مشتعل

از مکتب فقیر تو گردون خوهد زکات

با نعمت گدای تو قارون بود مقل

گر وصل دوست می طلبی زینهار سیف

پیوند هر دو کون ز خاطر فرو گسل

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ای که در باغ جمالست رخ تو چون گل

گل تو در سخن آورد مرا چون بلبل

گر ببستان نگری ور بگلستان گذری

باد بر خاک نهد پیش تو رخساره گل

نیست با عز تو در کوی تو درویشی عار

هست از بند غلامی تو آزادی ذل

عشق تو تاختن آورد و مرا کرد شکار

چیست عصفور که سیمرغ درو زد چنگل

عجمی وار مرا سلسله در گردن کرد

هندوی زلف تو ای ترک تتاری کاکل

تشنه وصل ترا چند سبو زد بر سنگ

طاق ابروی تو آن آب لطافت را پل

هر که بی راه بر عشق تو ره رفت او را

زلف تو راه زد ای روی تو هادی سبل

تو بدین حسن در ایام فزودی فتنه

من بدین شعر در آفاق فگندم غلغل

بسخن مرد ز عشاق تو نتواند شد

همچو شاهین نشود خاد بزرین زنگل

ادبم گفت خمش باش و دگر شعر مگو

نتوانم که مرا شوق (تو) می گوید قل

سیف فرغانی در زمره عشاق تو نیست

اسب شطرنج بمیدان نرود با دلدل

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ای نرگس تو مست و لب تو شراب رنگ

گل در چمن ز روی تو کرد اکتساب رنگ

من تشنه وصال توام لطف کن مرا

سیراب بوسه کن بلبان شراب رنگ

تو رنگ روی خود بنقاب از رهی مپوش

کز روی تو اثر کند اندر نقاب رنگ

گر پرتوی ز روی تو بر آسمان فتد

گیرد ز عکس او چو شفق آفتاب رنگ

چون گل ببوی من همه آفاق خوش شود

گر من چو میوه گیرم از آن ماهتاب رنگ

ما را بتست نسبت و همچون تو نیستیم

گل رنگ دارد و نبود در گلاب رنگ

اجزای خاک و آب چو وارست بعد از آن

دیگر بذات او نگرفت انتساب رنگ

ما را دلی پر آتش سوداست تا ترا

پیراهن از هواست بر اندام آب رنگ

مطلوب عاشقان ز سخن ذوق نام تست

مقصود تشنگان نبود از جلاب رنگ

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

دلم ببوسه شکر خواست زآن لب چو عقیق

ولیک نیست مرا دولت وترا توفیق

بکارگاه جمال تو در همی سازند

سمن ببوی بنفشه شکر برنگ عقیق

مدام مستم چون ریخت ساقی جنت

شراب عشق توم در دل چو جام رقیق

مراست سوی تو ای رشک ماه ذره دلیل

مراست در رهت ای آفتاب سایه رفیق

در وصال طلب می کند چو ماهی آب

دل صدف صفتم ای غم تو بحر عمیق

بهشت وصل بیارای وجلوه کن دیدار

کز اهل رحمتم، ای هجرتو عذاب حریق

چومرغ در قفس وهمچو ماهی اندر دام

همی تپد دل تنگم درین گرفته مضیق

شکر بلعل تو نسبت همی کند خود را

ولی چه نسبت دردی خمر را برحیق

حدیث بنده زتأثیر عشق نظم گرفت

بآسیا چو رسد مغزگندم است دقیق

اگر چه خال و خط وزلف وروست ترکیبش

درو مجاز نباشد گرش کنی تحقیق

زطعن کس مکن اندیشه سیف فرغانی

زقطره غم نخورد هرکه شد ببحر غریق

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

دلم ببوسه شکر خواست زآن لب چو عقیق

ولیک نیست مرا دولت وترا توفیق

بکارگاه جمال تو در همی سازند

سمن ببوی بنفشه شکر برنگ عقیق

مدام مستم چون ریخت ساقی جنت

شراب عشق توم در دل چو جام رقیق

مراست سوی تو ای رشک ماه ذره دلیل

مراست در رهت ای آفتاب سایه رفیق

در وصال طلب می کند چو ماهی آب

دل صدف صفتم ای غم تو بحر عمیق

بهشت وصل بیارای وجلوه کن دیدار

کز اهل رحمتم، ای هجرتو عذاب حریق

چومرغ در قفس وهمچو ماهی اندر دام

همی تپد دل تنگم درین گرفته مضیق

شکر بلعل تو نسبت همی کند خود را

ولی چه نسبت دردی خمر را برحیق

حدیث بنده زتأثیر عشق نظم گرفت

بآسیا چو رسد مغزگندم است دقیق

اگر چه خال و خط وزلف وروست ترکیبش

درو مجاز نباشد گرش کنی تحقیق

زطعن کس مکن اندیشه سیف فرغانی

زقطره غم نخورد هرکه شد ببحر غریق

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

مرا که در تن بی قوتست جانی خشک

زعشق دیده تر دارم ودهانی خشک

ترا بمثل من ای دوست میل چون باشد

که حاصلم همه چشمی ترست وجانی خشک

زچشم بر رخم از عشق آن دو لاله تر

مدام آب بقم خورده زعفرانی خشک

درو زسیل بلایی بترس اگر یابی

زآب دیده من بر زمین مکانی خشک

اگر لب ودهن من (ببوسه)تر نکنی

بپرسش من مسکین کم از زبانی خشک؟

بر توانگر و درویش شکر کم گوید

گدا چو از در حاتم رود بنانی خشک

بآب لطف تو نانم چوتر نشد کردم

همای وار قناعت باستخوانی خشک

زخون دیده وسوز جگر چو مرغابی

منم بدام زمانی تر وزمانی خشک

زسوز عشق رخ زرد واشک رنگینم

بسان آبی تر دان ونار دانی خشک

سحاب وار باشکی کنم جهانی تر

چو آفتاب بتابی کنم جهانی خشک

زآه گرمم در چشمه دهان آبی

نماند تا بزبان تر کنم لبانی خشک

مرا بوصل خود ای میوه دل آبی ده

ازآنکه بر ندهد هیچ بوستانی خشک

میان زمره عشاق سیف فرغانی

چو بر کناره با مست ناودانی خشک

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

گربشنوی که ناله کند دردمند عشق

عیبش مکن اگرچه نباشی نژند عشق

درجان چو نور عشق نداری دلیت نیست

زیرا که پای دل بود ازبهر بند عشق

رختی است بهر منزل جانها گلیم فقر

رخشی است بهر رستم دلها سمند عشق

داروی جان و مرحم دلهای خسته اند

قومی بتیر غمزه او دردمند عشق

دامن ز خود فشانده و دست اندر آستین

پای از جهان برون و سر اندر کمند عشق

چون خوشه کوب خورده گاو جهان نیند

زآن کرده اند دانه دل را سپند عشق

جاه رفیع دنیی دون آرزو کنی

با پست همتان ننشیند بلند عشق

چندانکه کار تو بپسند تو می رود

می دان که خدمتی زتو ناید پسند عشق

عشقت ز زحمت دو جهان باز می خرد

بفروش هرچه داری و بنیوش پند عشق

اینست کار او که ببرد ترا زتو

واصل شوی چو صبر کنی برگزند عشق

ای تلخ کام هستی خود مانده همچو سیف

گر خوش دلی خوهی بدهان گیر قند عشق

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ای ترا هرگز نبوده یاری از یاران دریغ

وصل خود را چند داری از طلب کاران دریغ

غم فرستادی بجانم جان بدل ایثار کرد

یار را هرگز نباشد راحت از یاران دریغ

ما همه بیمار عشق و داروی ما وصل تست

ظلم باشد داشتن دارو ز بیماران دریغ

شمع وصلت کرده روشن روز چندین خفته را

در شب تاریک هجرت مانده بیداران دریغ

خشک شد بی آب وصلت کشت زار عیش ما

تا بکی داری ز کشت خشک ما باران دریغ

من باقبالی برین در دارم آبی ورنه داشت

خاک این درگاه را دولت ز بسیاران دریغ

هرکه بیند با رقیبان مر ترا گوید همی

هستی ای گنج گهر در صحبت ماران دریغ

یار زیبایی ولیکن انده یارانت نیست

دلبری لیکن نداری خوی دلداران دریغ

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4387916
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث