به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

عشق تو در مخزن جانم نهاد اسرار خویش

دل ز اسرارش اثرها یافت در گفتار خویش

چون دلم بیمار تو شد کردم از غیر احتما

وندرین پرهیز دیدم صحت بیمار خویش

دیده رخسار تو دید و دل ازو نقشی گرفت

ما بچشم خود زدیم این رسم بر دیوار خویش

عاشقان زرد رخ هر لحظه پیدا می کنند

سکه سودای بر روی چون دینار خویش

خسرو خوبانی و من عاشقت فرهادوار

کام شیرین کن مرا از لعل شکربار خویش

همچو نقطه در میان افتاد مه گویی چو زد

آن خط چون دایره گرد رخت پرگار خویش

تو بجان بخشیدنی معروف و ما جان می دهیم

تو ز کار خود نیایی باز و ما از کار خویش

در بهشت امید دیدارست و گردد چون بهشت

هر مقامی کند رو جلوه کنی دیدار خویش

بلبل جان بی گل روی تو افغان می کند

همچو قمری کو بنالد درفراق یار خویش

هر بهاری در بر آرد شاهد زیبای گل

هر زمستان چون بسازدگلبنی با خار خویش

سیف فرغانی جهان پر گل کند چون روی دوست

گر بیفشاند درخت خاطرش ازهار خویش

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:35 PM

 

سزد که صبر کنم بر فراق دلبر خویش

ازآنکه وصلش ما را ندید در خور خویش

بلطف خواندن از خدمتش ندارم چشم

چو راضیم که نراند بعنفم از بر خویش

بود بآب دهانش نیاز و خاک درش

مرا برای لب خشک و دیده تر خویش

مرا قلاده امید کرد در گردن

زبس که همچو سگانم بداشت بر در خویش

ز بهر بوسه پایش که دست می ندهد

مرا بسی بسخن دفع کرد از سر خویش

دهانم ار بلب او رسد چه غم باشد

ازآنکه طوطی خود پرورد بشکر خویش

دهد بنرخ سفال شکسته سیم درست

کسی که سکه مهرش نگاشت بر زر خویش

خبر نداشت ز خوبی خویش تا اکنون

که شد بمیل من آگه ز حسن منظر خویش

ببوستان شد و لایق ندید ریحان را

بخادمی خط و زلف همچو عنبر خویش

اگر فدای تو کردند هرکسی مالی

بزر و سیم نمودند جمله جوهر خویش

چو مال نیست مرا جان همی دهم بپذیر

که شرمسارم ازین تحفه محقر خویش

بسان سعدی راضی است سیف فرغانی

گرش قبول کنی ور برانی از بر خویش

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:35 PM

 

ای مرا نادیده کرده عاشق دیدار خویش

ناشنوده کرده دل را واله دیدار خویش

روی تو از دیدن کونین بر بستست چشم

عاشقان را بر امید وعده دیدار خویش

مهترانی کندرین حضرت غلامی کرده اند

خواجگان چرخ را خوانند خدمتکار خویش

من سبک دل رادرین ره هست سربار گران

بهر راحت می نهم برآستانت بار خویش

شور تا در من فگندی عیش بر من تلخ شد

دفع تلخی چون کنم زین طبع شیرین کار خویش

دل ز گلزار وصالت بوی شادی چون ندید

با غم هجرت همی سازدچو گل با خار خویش

عشق دعوی کرده بودم عاقلی بشنودو گفت

تو چه مرد عشقی ای نادان بدان مقدار خویش

آن نمی بینی که همچون کام فرهادست تلخ

عشق بر خسرو ز شور عشق شیرین یار خویش

شاعران اشعار خود را گر بکس نسبت کنند

ما بسلطانی چو تو نسبت کنیم اشعار خویش

شاه بازانیم و جز بر خاک آن در کی نهیم

بیضه چون آب اشتر مرغ آتش خوار خویش

ازسخن حظی ندارم زآنکه غافل می کند

بلبلان را عشق گل از نالهای زار خویش

بود دل بیمار و چون عشقت درو تأثیر کرد

من بدردش دفع کردم مرگ از بیمار خویش

بوستان پر گلی و ز سیف فرغانی مدام

گل نگهداری و داری خار بر دیوار خویش

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:35 PM

 

منم امروز دور از مشرب خویش

بسر پویان بسوی مطلب خویش

بلعلت تشنه شد آب روانم

رها کن تشنه را در مشرب خویش

تو خورشیدی و من بی نور رویت

چنین تا کی بروز آرم شب خویش

ز شوق ار بر دهانت می نهم لب

نه لعل تو همی بوسم لب خویش

چنانم متحد با تو که در تو

همی یابم حرارت از تب خویش

تو با این حسن اگرچه دین نداری

امام عصری اندر مذهب خویش

ترا از دوستی خواهم که چون جان

کنم پیراهنی از قالب خویش

مرا خود از سر غفلت خبر نیست

که دارم پای تو در جورب خویش

غم تو قوت من شد کسبم اینست

حلالی می خورم از مکسب خویش

بیاو از رقیب خود میندیش

فلک را نیست بیم از عقرب خویش

من از درد تو ای درمان دلها

بیارب آمدم از یارب خویش

بدین طالع ندانم از که نالم

ز ماه دوست یا از کوکب خویش

درین ره سیف فرغانی فروماند

چنین تا کی دواند مرکب خویش

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:35 PM

 

تا چه معنیست در آن روی جهان آرایش

که دلم برد بدان صورت جان افزایش

چون جهان سربسر آرایش از آن رو دارد

بچه آراسته شد روی جهان آرایش

بر خود این جامه چو دراعه غنچه بدرم

از تن چون گل و پیراهن گل پیمایش

آن بت پسته دهن را لب همچون یاقوت

شکرینست و منم طوطی شکر خایش

چون بوصلش طمع خام تو ناپخته بماند

ای دل سوخته تا چند پزی سودایش

لاله را در چمن و غنچه گل را در باغ

مشک در جیب کند طره عنبر زایش

چون کسی را نبود دیده معنی روشن

ای تن تو همه جان صورت خود منمایش

بنده از دست جفای تو بجایی نرود

که سر کوی تو بندیست گران برپایش

ذره یی را که رخ روشن تو بر وی تافت

آفتابی نتواند که بگیرد جایش

یک کف از خاک سر کوی تو وز عاشق جان

زر بمزدور ده و کار همی فرمایش

سیف فرغانی از تست چو جام از باده

که بکلی همه رنگ تو گرفت اجزایش

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:35 PM

 

زهی از زلف تو جان حلقه در گوش

سماع قول تو ناید ز هر گوش

زدیدار تو ما را پر گهر چشم

زگفتار تو مارا پر شکر گوش

گهر در آستین باید نه در چشم

شکر اندر دهان باید نه در گوش

پی دیدار و گفتار تو دایم

ز رویم چشم می باید ز سر گوش

تو شیر اندام آهو چشم دادی

من بیدار دل را خواب خرگوش

سخن گویی و رو در پرده داری

همه بی بهره اند از تو مگر گوش

ز رویت دیده هر شوخ چشمی

چنان محروم بادا کز نظر گوش

زاشعار سبک رو خامه من

گران شد عالمی را از گهر گوش

زمن این شعر دارد چشم بد دور

مگس را ندهمی از روی خرگوش

بشعر خشک وصلش داشتم چشم

نکرد آن نکته را آن خوش پسر گوش

مرا اندر نظر ناورد وآنگاه

نکرد از طبع خشک این شعر ترگوش

چو زین معنیش پرسیدم بمن گفت

نشاید خاک در چشم آب در گوش

وگرچه نزد من نظم تو درست

کجا بی زر توانش بست بر گوش

بوصفت سیف فرغانی بیاراست

جهانی را بمروارید و زر گوش

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:35 PM

 

زهی از جمال تو گشته جهان خوش

رخت همچو مه خوب وتن همچو جان خوش

کسی کو بهر جای خوش نیست با تو

مبادا برو هیچ جا در جهان خوش

من از ناخوشی فراق تو خسته

تو در خلوت وصل با دیگران خوش

زتلخی غمهای شیرین گوارت

دل عاشقان چون زحلوا دهان خوش

همی دار با عاشقان زآنکه داری

چوگل روی نیکو چو بلبل زبان خوش

نه عاشق بود کش بخوردن نباشد

غم عشق تو همچو در قحط نان خوش

بدنیای دون غافل از کار عشقت

چو گربه زموش وسگ از استخوان خوش

چو گربه درین خانه گر ره بیایم

چو سگ جای سازم برین آستان خوش

که هر ذره یی بر زمین در تو

چو خورشید وماهند بر آسمان خوش

ایا دوزخ تو تویی گرتو خواهی

که وقتت چو جنت بود جاودان خوش

بترک دو عالم نمازی نیت کن

در دوست را همچو قرآن بخوان خوش

کسی را که مقصود دیدار باشد

سرش نیست با حور ودل با جنان خوش

نگر سیف فرغانیا تا نباشی

ببازی درین کوی چون کودکان خوش

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:35 PM

 

ای بت پسته دهن وقت تو چون نامت خوش

عیش تلخ من ازآن چشم چو بادامت خوش

بگل روی خود ایام مرا خوش کردی

باد چون موسم گل جمله ایامت خوش

می کنم ناله زعشق تو چو بلبل که مرا

همچو اندام گل آمد گل اندامت خوش

با رهی گربکنی سرکشی و نازت خوب

در سماع ار بروی جنبش وآرامت خوش

دوش بخت من شوریده درآمد از خواب

مژده یی داد بمن راست چوپیغامت خوش

کز می عشق اگر چند دهانت تلخ است

عاقبت همچو لب خویش کند کامت خوش

گرچه در عشق بسی رنج کشیدی زآغاز

رو که چون قصه یوسف شود انجامت خوش

بود باید زبرای شب وصلش امروز

با غم هجر وی ای خواجه بناکامت خوش

ای زانعام تو خلقی شده بی اندیشه

چند باشیم باندیشه انعامت خوش

سیف فرغانی از ذکر تو ایام مرا

می کند همچو دل خویش بدشنامت خوش

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:35 PM

 

چون ازآن موسم کز وگرددجهان را وقت خوش

و زگل ولاله شود پیر وجوان را وقت خوش

عامیان را وقت خوش (چون) شاهد گل رخ نمود

روی بنما تا شود مر عاشقان را وقت خوش

از سرود ورود اگر خوش دل شوند اصحاب لهو

جز بیادت کی شود صاحب دلان را وقت خوش

ورچه مرغ اندر قفس خوش نبود ازدیدار تو

در تن همچون قفس شد مرغ جان را وقت خوش

پای خواهم کوفت زین پس ازسماع نام دوست

برزمین زآن سان که گردد آسمان را وقت خوش

ازسر حال ار بجنباند سری درویش او

گردد از تأثیر آن کون و مکان را وقت خوش

بخت راگفتم مدد کن تا بگویم یک غزل

کز سماعش گردد این سرو روان را وقت خوش

کزلب شیرین او وز خنده چون شکرش

زاهدان رارو ترش شد عارفان را وقت خوش

عاشقان را شور حاصل شد چو جانان رقص کرد

آسمان زد چرخ وشد مر اختران را وقت خوش

سیف فرغانی زشعرت عامیان را بهره نیست

کی کند بانگ جرس مر کاروان را وقت خوش

گرچه استاد از کلام الله کند تعلیمشان

جز ببازی کی شود مر کودکان را وقت خوش

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:35 PM

 

چون ازآن موسم کز وگرددجهان را وقت خوش

و زگل ولاله شود پیر وجوان را وقت خوش

عامیان را وقت خوش (چون) شاهد گل رخ نمود

روی بنما تا شود مر عاشقان را وقت خوش

از سرود ورود اگر خوش دل شوند اصحاب لهو

جز بیادت کی شود صاحب دلان را وقت خوش

ورچه مرغ اندر قفس خوش نبود ازدیدار تو

در تن همچون قفس شد مرغ جان را وقت خوش

پای خواهم کوفت زین پس ازسماع نام دوست

برزمین زآن سان که گردد آسمان را وقت خوش

ازسر حال ار بجنباند سری درویش او

گردد از تأثیر آن کون و مکان را وقت خوش

بخت راگفتم مدد کن تا بگویم یک غزل

کز سماعش گردد این سرو روان را وقت خوش

کزلب شیرین او وز خنده چون شکرش

زاهدان رارو ترش شد عارفان را وقت خوش

عاشقان را شور حاصل شد چو جانان رقص کرد

آسمان زد چرخ وشد مر اختران را وقت خوش

سیف فرغانی زشعرت عامیان را بهره نیست

کی کند بانگ جرس مر کاروان را وقت خوش

گرچه استاد از کلام الله کند تعلیمشان

جز ببازی کی شود مر کودکان را وقت خوش

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:35 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4400583
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث