به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

تا بکی این جور کشیدن ز یار

خون ز دل خسته چکیدن ز یار

جور کش و صبر کن ای دل که هست

شرط وفا جور کشیدن ز یار

ضربت چون تیغ کشیدن ز دوست

شربت چون زهر چشیدن ز یار

گر بجفایی برماند ترا

شرط وفا نیست رمیدن ز یار

یار اگر از ما ببرد حاکمست

ما نتوانیم بریدن ز یار

سنت عشقست برین در دعا

گفتن و دشنام شنیدن ز یار

حکم ادب هست درین ره قفا

از دگران خوردن و دیدن ز یار

جان بده و مال که سودی نکرد

جان بدرم باز خریدن ز یار

سیف بجهدی نرسی نزد او

زآنک نیارست رسیدن ز یار

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:21 PM

 

تا بکی این جور کشیدن ز یار

خون ز دل خسته چکیدن ز یار

جور کش و صبر کن ای دل که هست

شرط وفا جور کشیدن ز یار

ضربت چون تیغ کشیدن ز دوست

شربت چون زهر چشیدن ز یار

گر بجفایی برماند ترا

شرط وفا نیست رمیدن ز یار

یار اگر از ما ببرد حاکمست

ما نتوانیم بریدن ز یار

سنت عشقست برین در دعا

گفتن و دشنام شنیدن ز یار

حکم ادب هست درین ره قفا

از دگران خوردن و دیدن ز یار

جان بده و مال که سودی نکرد

جان بدرم باز خریدن ز یار

سیف بجهدی نرسی نزد او

زآنک نیارست رسیدن ز یار

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:21 PM

 

چون دل گرفت لشکر سلطان عشق یار

دل هرچه کرد بفرمان عشق یار

ای اعتماد کرده بر اسلام خویشتن

آگه نه ای ز کفر مسلمان عشق یار

گر جان و گر دلست اضافت مکن بخود

هرچ آن تست هست همه آن عشق یار

همچون ملک شوی تو چو در ملک تو شود

دیو و پری بحکم سلیمان عشق یار

از چنگ گرگ نفس دلت بازرست اگر

شد گوسپند جان تو قربان عشق یار

گر دست رس خوهید بچوگان زلف دوست

خود را درافگنید بمیدان عشق یار

بی خود برین بساط قدم نه که راه نیست

هشیار را بمجلس مستان عشق یار

در زیر بام چرخ مجوی آستان دوست

بالای عرش دان در ایوان عشق یار

اشکم بگوش خلق رسانید سر من

چشمم مدد نکرد بکتمان عشق یار

فردا که خلق را بعملها دهند مزد

بینی مرا گرفته گریبان عشق یار

ایمن ز بیم دوزخ و آزاد از بهشت

حیران حسن دلبر و سکران عشق یار

دم درکش ای فقیر اگر چه شدی چو سیف

سلطان ملک شعر و غزل خوان عشق یار

کز چرخ برگذشت و بقیمت ز زر گذشت

نقد سخن ز سکه سلطان عشق یار

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:21 PM

 

ای نامه نو رسیده از یار

بی گوش سخن شنیده از یار

در طی تو گر هزار قهرست

لطفیست بمن رسیده از یار

این جان جفا کشیده از تو

ای بوی وفا شنیده از یار

وی دیده هر آنچه گفته از دوست

وی گفته هر آنچه دیده از یار

هرگز باشد که چون سوادت

پر نور کنیم دیده از یار

اندر شب هجر مطلع تو

صبحیست ولی دمیده از یار

ای حظ نظر گرفته از دوست

وی ذوق سخن چشیده از یار

گر باز روی ز من بگویش

کای بی سببی رمیده از یار

انصاف بده که چون بود سیف

پیوسته چنین بریده از یار

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:21 PM

 

سوی صحرا شو دمی ای دوست با ما در بهار

چون رخ گل خوب باشد روی صحرا در بهار

ما چو بی برگیم چون بلبل ز گلبن در خزان

با نوای نیکویی دوری تو از ما در بهار

آشکارا می کنم بویی ازو رنگی ز تو

هست پنهان در برتو هست پیدا در بهار

از گل سیمین که باد از دست شاخ افشانده است

بر سر گنج است گویی سرو را پا در بهار

نرگس یعقوب دیده از گل و بلبل بدید

حسن یوسف باهم و مهر زلیخا در بهار

در دل بلبل خزان از خار ناخن زد بسی

پیش گل برمی کشد چون چنگ آوا در بهار

تا ز لاف نیکویی گل را زبان بسته شود

تو ز باغ حسن خود یک غنچه بگشا در بهار

تو نهان در خانه ای وآنگه ز من بستی رخت

روی هر گل می کند حسن آشکارا در بهار

رو مپوش از من درین موسم که از گل عندلیب

در همه وقتی شکیبا باشد الا در بهار

سیف فرغانی درین وقتت بسی ابرام کرد

باغ را از بلبل افزونست غوغا در بهار

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

 

بر در تو عاشقان دارند کار

دوستان با دوستان دارند کار

کار ما با تست نه با دیگران

دیگران با دیگران دارند کار

ما زعالم با تو می ورزیم عشق

اختران با آسمان دارند کار

با رخ خوب تو من دارم نظر

با مه وخور اختران دارند کار

ما چو فرهادیم دور از خدمتت

با تو شیرین خسروان دارند کار

با چوتو جانان بدل ورزند عشق

با چو تو دلبر بجان دارند کار

روح بخشایی بدم عیسی نفس

چون نفس با آن دهان دارند کار

روز وشب همچون مگس با انگبین

با چو تو شیرین لبان دارند کار

ما تهی دستان درین ره ایمن ایم

ره زنان با کاروان دارند کار

ما بدرویشان کویت مایل ایم

مقبلان با مقبلان دارند کار

بی خبر زین ذوق چندین آدمی

روز وشب با آب ونان دارند کار

مانده اندر پوست بی مغزان عصر

همچو سگ با استخوان دارند کار

این جماعت از جهان ما نه اند

زآنکه با اهل جهان دارند کار

ما چو عزرائیل باجان وین گروه

چون کفن با مردگان دارند کار

سیف فرغانی مقیم کوی تست

بلبلان با بوستان دارند کار

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

 

دوش ما را از سعادت بود جانان در کنار

دل برون رفت از میان چون آمد آن جان در کنار

ترک جان کن تا بیاید با تو جانان در میان

هر دو نتوانی گرفتن جان و جانان در کنار

بود امشب مجلس ما را و ما را تا بروز

شمع رخشان در میان و ماه تابان در کنار

مفلسی را شاهدی چون پادشاهی میهمان

بی دلی را دلبری همچون گلستان در کنار

اندرین حالت بیا ای طالب اندر من نگر

تا ببینی بلبلی را باغ و بستان در کنار

گاه با ما می فگند از لطف گویی در میان

گاه او را می فتاد از زلف چوگان در کنار

قند می بارید از آن لعل درافشان در سخن

مشک می افشاند از آن زلف پریشان در کنار

وقت من از گریه و از ناله می کردند خوش

شمع گریان در میان و چنگ نالان در کنار

شکر و گل داشت آن دلدار و من از وصل او

داشتم تا وقت صبح این در دهن و آن در کنار

شوق در دل بی فتور و شور در سر بر دوام

درد عشق اندر میان جان و درمان در کنار

فتنه مردست و زن آن ماه تابان در میان

راحت جانست و تن آن شاه خوبان در کنار

ای بسا شبها که من در هجر او می ریختم

اشک خونین در گریبان وز گریبان در کنار

بحر مواجست عشق و در میان بحر صبر

کشتی نوحست و ما را هست طوفان در کنار

با چنین شوق جگر سوزست حال دل چنانک

دایه بی شیر و او را طفل گریان در کنار

تو میا اندر میان کار خود کآن دوست را

تا تو باشی در میان آورد نتوان در کنار

دوست را با سیف فرغانی هرآن کو دید گفت

کان مروارید دارد بحر عمان در کنار

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

 

دلا این یک سخن از من نگه دار

که جان از بندگی تن نگه دار

وصیت می کنم سر دل خویش

اگر جان توام از من نگه دار

تو شاهی، ملک عشق ونفس دشمن

چنان ملک از چنین دشمن نگه دار

زنانند این همه مردان بی عشق

تو مردی چشم خویش از زن نگه دار

اگر دنیا هزاران ماه دارند

تو از مهتاب او روزن نگه دار

زر خشکش گل تر دامنانست

زتر وخشک او دامن نگه دار

وگر روغن شود در جوی آبش

چراغ از دود این گلخن نگه دار

جهان را گلخنی پر دود دیدم

تو چشم از دود این گلخن نگه دار

کلاه دولتش شمشیر سرهاست

تو از شمشیر او گردن نگه دار

دل درویش گنج گوهر آمد

اگر دستت دهد مشکن نگه دار

نگویم سیف فرغانی مگو هیچ

زبان خویش در گفتن نگه دار

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

 

ای صبا لطفی بکن حالم بجانان عرضه دار

قصه درد دلم بشنو بدان جان عرضه دار

گرچه باهم نسبتی بود نیازوناز را

رو نیاز من بپیش ناز جانان عرضه دار

ذکر قطره نزد آن دریای پر در تازه کن

حال ذره پیش آن خورشید تابان عرضه دار

همچو بخت ودولت ار آنجا توانی راه برد

بندگی من درآن حضرت فراوان عرضه دار

بی بهشتی کآسمان فرش ویست اندر زمین

آدم سرگشته ام حالم برضوان عرضه دار

تا شب قدر وصال او بیابم لطف کن

آنچه برمن می رود از روز هجران عرضه دار

دردمند عشقم ودرمان من دیدار اوست

تا شفا حاصل شود دردم بدرمان عرضه دار

خامشی امکان ندارد بعدازین احوال من

گربود فرصت بگو ور باشد امکان عرضه دار

بلبلم بی آن گلستان روز و شب گریان چو ابر

اشتیاق من بدان گلهای خندان عرضه دار

چون بدان یوسف رسی ذکر زلیخا بازگو

ور سلیمان را ببینی حال موران عرضه دار

در فراق یار یوسف حسن می دانی که من

همچو یعقوبم مقیم بیت احزان عرضه دار

تحفه یی ازجان شیرین کرده ام آنجا رسان

خدمتی چون شوق بلبل با گلستان عرضه دار

گر کسی بیداد بیند داد از سلطان خوهد

ازمن این قصه بدان سلطان خوبان عرضه دار

سیف فرغانی زهجر دوست بیدادی کشید

با جهان جان بگو یعنی بسلطان عرضه دار

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

 

ای دل از دوست جان دریغ مدار

جان ازآن دلستان دریغ مدار

ماه رویا توهم ز روی کرم

نظر از عاشقان دریغ مدار

آفتابی برآسمان جمال

نور خویش ازجهان دریغ مدار

من زچشم بدان رقیب توام

میوه ازباغبان دریغ مدار

طوطی خوش سخن منم، ازمن

شکری از آن لبان دریغ مدار

لب نوشینت آب حیوانست

آب ازتشنگان دریغ مدار

مست خوابست چشم مخمورت

خواب ازپاسبان دریغ مدار

لب بدندان من سپار وبخسب

رطب ازاستخوان دریغ مدار

صحبت ازناکسان دریغت نیست

سخنی ازکسان دریغ مدار

بر درتست سیف فرغانی

زآن گدا پیشه نان دریغ مدار

ازتو مارا سلام یا دشنام

این اگر نیست آن دریغ مدار

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4398894
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث