به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دلم روی چون تو نگارین خوهد

چو بلبل که گلهای رنگین خوهد

ترا من خوهم غیر من جز ترا

که طوطی شکر زاغ سرگین خوهد

برآن خوان که مارا نهادند نان

طعام گداکاسه زرین خوهد

سعادت ترا بهر من خواسته است

جهان ویس رابهر رامین خوهد

بهر باغ در سرو چوبین بسی است

ولی باغ ما سرو سیمین خوهد

جهانی زحسن ونمی بینمت

جهان دیده دیده جهان بین خوهد

چنین حسن در نوع انسان کجاست

کسی نور مه چون زپروین خوهد

دل بنده دیوانه غافلست

که زنجیر ازآن زلف مشکین خوهد

هرآن کس که درکوی تو بانهاد

سرش زآستان تو بالین خوهد

تو خود همچو من عاشقی چون خوهی

کجا خوان شه کاسه چوبین خوهد

زتو سیف فرغانی، آن دلستان

دل خسته وجان غمگین خوهد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

بی تو دل خسته جان نمی خواهد

جان بی رخ تو جهان نمی خواهد

جان میدهد وجهان خود آن تست

دل وصل تو رایگان نمی خواهد

وزآنکه درین بهات سودی نیست

این بنده ترا زیان نمی خواهد

من باتو نشستن آرزو دارم

وین مجلس ما مکان نمی خواهد

آنرا که حدیث تو بدل پیوست

دیگر دهنش زبان نمی خواهد

زهر غم تو بجان خورم زیرا

کآن لقمه جز این دهان نمی خواهد

مشتاق تو در جهان نمی گنجد

سیمرغ تو آشیان نمی خواهد

از دنیی وآخرت تبرا کرد

این ترک بگفت وآن نمی خواهد

هرتیر که عشق راست در جعبه

جز ابروی تو کمان نمی خواهد

برهر که نشانه گشت تیرت را

گر تیغ زنی امان نمی خواهد

منویس ومگوی سیف فرغانی

کین قصه دگر بیان نمی خواهد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

عشق هرجا رو نماید کفرها دین می شود

ور تو روی ازوی بتابی مهرها کین می شود

از حریم وقت او بیرون بود اسلام وکفر

آن قلندروش که اورا عشق تو دین می شود

تخت دولت می نهد در هند دین احمدی

کرسی اقبال محمودی چو غزنین می شود

شب بقدر خویش می گرید بروز وصل یار

شاد باد آن دل که بهر عشق غمگین می شود

زآفتاب عشق او کز دیدنش بی بهره ایم

کور مادرزاد چون دیده جهان بین می شود

یک نفس بیرون نشین تا برتو افتد نوراو

میوه چون در سایه باشد دیر شیرین می شود

در حریم عشق شو تا بوی فقر آید زتو

زآنکه عاشق گر فریدونست مسکین می شود

در زمینهای دگر آهو چو دیگر جانور

هست، لیکن ناف آهو مشک در چین می شود

اندرین ره چون کند ازآفتاب ومه رکاب

خنگ چرخ ازبهر اسب همتش زین می شود

دست لطف دوست گر برکوه افشاند گهر

چون نگین هر سنگ اورا خانه زرین می شود

حرف وصف عنبرین زلفش چو بنویسد قلم

خط اورا نقطهای خاک مشکین می شود

سیف فرغانی زبوی عشق شد رنگین سخن

ماه چون برمیوه تابد زود رنگین می شود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

هردم از عشق تو حال من دگرگون می شود

وزغمت ای دلستان جان را جگر خون می شود

آن عجب نبود که شوریده شمو دیوانه وار

عاقل از عشق تو گر لیلیست مجنون می شود

دوستدار عاشقان تو هم از عشاق تست

چون درآمیزد بجیحون قطره جیحون می شود

تا شفا یابند از بیماری دل جمله را

همچو طب بوعلی درد تو قانون می شود

شهسواران ترا در آخر پر کاه خاک

اسب پرورده بشیر گاو گردون می شود

دست اندر آستین گوی از سلاطین می برد

پای در دامان و از کونین بیرون می شود

زاهدان از عاشقان دورند از بهر بهشت

مرد نازل مرتبه از همت دون می شود

گر کند عاشق بسوی پستی دنیا نظر

رفع عیسی در حق او خسف قارون می شود

دل درین (ره) زد قدم جان ماند تنها گفتمش

صبر کن تا بنگری کاحوال او چون می شود

کس نمی داند که اندر کارگاه حکم دوست

آدم از چه مجتبی وابلیس ملعون می شود

سیف فرغانی بعشق از خویشتن یابد خلاص

ما راز سوراخ خود بیرون بافسون می شود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

نام تو گر بر زبان رانم زبانم خوش شود

چون زبان از تو سخن گوید دهانم خوش شود

گر لبم بر لب نهی چون کوزه ای شیرین چو جان

در تن همچو سبو آب روانم خوش شود

ای طبیب عاشق از دارالشفای وصل خود

شربتی بفرست تا بیمار جانم خوش شود

همچو سگ از خوان تو گر نان خورم نبود عجب

مغز اگر همچون عسل در استخوانم خوش شود

زآتش عشق تو همچون چوب می سوزم ولیک

چون بخار عود از آن آتش دخانم خوش شود

چون دلم بیمار تو شد بهر صحت بعد ازین

همچو عیسی این نفس بر هر که رانم خوش شود

از شراب وصلت ار یکدم بکام من رسد

هرکرا آب دهان خود چشانم خوش شود

(این) چنین شوری که دارم از سماع نام تو

وقت در کوی تو از بانگ سگانم خوش شود

گر ز دست خویش باشد ره روی را درد سر

خاک پای تو اگر بروی فشانم خوش شود

عیش من رونق پذیرد گر پسندی شعر من

گر بشیرینی رسد آن آب و نانم خوش شود

دل چو بستانیست بی برگ از زمستان فراق

در نوا آیم چو مرغ ار بوستانم خوش شود

از مهب وصل اگر بر من وزد باد ربیع

هم درختم گل کند هم گلستانم خوش شود

بی گل روی تو (گر من) بانگ می کردم چو زاغ

بعد ازین چون ناله بلبل فغانم خوش شود

چون بنام تو رسد دستم گه تحریر شعر

کلک همچون نیشکر اندر بنانم خوش شود

سیف فرغانی همی گوید بلطف از حضرتت

گر بیابم یک نظر هر دو جهانم خوش شود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

هرکه او نام تو گوید دم او نور شود

ظلمت غیر تو از جان ودلش دور شود

آفتاب ارنبود از رخ چون خورشیدت

سربسر عرصه آفاق پر از نور شود

ماه روی تو مدد گر نکند هر روزش

روی خورشید سیه چون شب دیجور شود

نفس اگر زنده بود نفحه عشقش نکشد

وردلی مرده بود زنده بدین صور شود

هجرت جان زتن خود نبود بر ما مرگ

مردن آنست که عاشق زتو مهجور شود

گر کسی عشق نورزد بچه گردد کامل

ور کسی خمر ننوشد بچه مخمور شود

مرد شیرین شد چون عشق در او شور فگند

برهد از ترشی غوره چو انگور شود

جهد آن کن که ترا طعمه خود سازد عشق

شهد گردد گل چون طعمه زنبور شود

عشق بر هر که تجلی کند آن کس همه جای

بکرامت چو کلیم وبشرف طور شود

هر که را عشق تو بیمار کند همچو مسیح

نفس او سبب صحت رنجور شود

سیف فرغانی اگر مست می عشق شوی

صد خرابی بیکی بیت تو معمور شود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

از نظرت روی ما ماه منور شود

وز قدمت کوی ما معدن گوهر شود

بی مدد تو کجا نور دهد شب بماه

ور نه بروز آفتاب از تو منور شود

تا تو نخواهی کسی وصل تو نارد بدست

ورچه در آن جستجوش پای طلب بر شود

تا که بیفتم بروی در قدم تو چو گوی

کاش مرا پای سعی در پی تو سر شود

گر بگدایی چو من بنگری از راه لطف

هم زر او کیمیا هم مس او زر شود

چون بزمین آفتاب در نگرد زآسمان

شبنم افتاده را سر بفلک بر شود

گر سوی دوزخ برند از سر کوی تو خاک

قطره ماء حمیم رشحه کوثر شود

ماه بجای بلند از تو چه بالا بود

سرو بپای دراز با تو چه همسر شود

در کف میزان عقل نیست بقیمت یکی

گر چه زر و سنگ را وزن برابر شود

دل دو جهان ترک کرد تا بقبولت رسد

بکر چو گردد عروس لایق زیور شود

این تن رنجور را نقد بود مرگ جان

گر دل بیمار را درد تو کمتر شود

دل همگی گشت روح از نظر تو بلی

از نظر آفتاب سنگ مجوهر شود

از می عشقت چو من گر بخورد جرعه یی

زاهد پرهیزکار رند و قلندر شود

زآتش سودای تو سیف چو لب خشک کرد

هم نفسش گرم گشت هم سخنش تر شود

عز تو و بخت خویش دیدم و معلوم شد

کآنچه مرا آرزوست دیر میسر شود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

رفتی و نام تو ز زبانم نمی رود

واندیشه تو از دل و جانم نمی رود

گر چه حدیث وصل تو کاری نه حد ماست

الا بدین حدیث زبانم نمی رود

تو شاهدی نه غایب ازیرا خیال تو

از پیش خاطر نگرانم نمی رود

گریم ز درد عشق و نگویم که حال چیست

کین عذر بیش با همگانم نمی رود

خونی روانه کرده ام از دیده وین عجب

کز حوض قالب آب روانم نمی رود

چندان چو سگ بکوی تو در خفته ام که هیچ

از خاک درگه تو نشانم نمی رود

ذکر لب تو کرده ام ای دوست سالها

هرگز حلاوتش ز دهانم نمی رود

از مشرب وصال خود این جان تشنه را

آبی بده که دست بنانم نمی رود

دانم یقین که ماه رخی قاتل منست

جز بر تو این نگار گمانم نمی رود

آبم روان ز دیده و خوابم شده ز چشم

اینم همی نیاید و آنم نمی رود

از سیف رفت صبر و دل و هردم اندهی

ناخوانده آید و چو برانم نمی رود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

رفتی و نام تو ز زبانم نمی رود

واندیشه تو از دل و جانم نمی رود

گر چه حدیث وصل تو کاری نه حد ماست

الا بدین حدیث زبانم نمی رود

تو شاهدی نه غایب ازیرا خیال تو

از پیش خاطر نگرانم نمی رود

گریم ز درد عشق و نگویم که حال چیست

کین عذر بیش با همگانم نمی رود

خونی روانه کرده ام از دیده وین عجب

کز حوض قالب آب روانم نمی رود

چندان چو سگ بکوی تو در خفته ام که هیچ

از خاک درگه تو نشانم نمی رود

ذکر لب تو کرده ام ای دوست سالها

هرگز حلاوتش ز دهانم نمی رود

از مشرب وصال خود این جان تشنه را

آبی بده که دست بنانم نمی رود

دانم یقین که ماه رخی قاتل منست

جز بر تو این نگار گمانم نمی رود

آبم روان ز دیده و خوابم شده ز چشم

اینم همی نیاید و آنم نمی رود

از سیف رفت صبر و دل و هردم اندهی

ناخوانده آید و چو برانم نمی رود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4388972
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث