سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند شرم زده نشوی.
میان دو کس جنگ چون آتشست
سخن چین بدبخت هیزم کشست
میان دو تن آتش افروختن
نه عقلست و خود در میان سوختن
پیش دیوار آنچه گویی هوش دار
تا نباشد در پس دیوار گوش
سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند شرم زده نشوی.
میان دو کس جنگ چون آتشست
سخن چین بدبخت هیزم کشست
میان دو تن آتش افروختن
نه عقلست و خود در میان سوختن
پیش دیوار آنچه گویی هوش دار
تا نباشد در پس دیوار گوش
بشوی ای خردمند از آن دوست دست
که با دشمنانت بود هم نشست
امروز بکش چو میتوان کشت
کاتش چو بلند شد جهان سوخت
کند کمان را
دشمن که به تیر میتوان دوخت
رحم آوردن بر بدان ستمست بر نیکان، عفو کردن از ظالمان جورست بر درویشان
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه میکند به انبازی
معشوق هزار دوست را دل ندهی
ور میدهی آن دل به جدایی بنهی
خامشی به که ضمیر دل خویش
با کسی گفتن و گفتن که مگوی
سخنی در نهان نباید گفت
که بر انجمن نشاید گفت
ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاج ترند که خردمندان به قربت پادشاهان
جز به خردمند مفرما عمل
گرچه عمل کار خردمند نیست
علم از بهر دین پروردنست نه از بهر دنیا خوردن
هرکه پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت
دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپاپیی برو کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر
موسی علیه السلام قارون را نصیحت کرد که اَحْسَن کما اَحسنَ اللهُ الیکنشنید و عاقبتش شنیدی
خواهی که ممتع شوی از دنیی و عقبی
با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد
درخت کرم هر کجا بیخ کرد
گذشت از فلک شاخ و بالای او
شکر خدای کن که موفق شدی به خیر
ز انعام و فضل او نه معطل گذاشتت