به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

وقتی در سفر حجاز طایفه ای جوانان صاحب دل هم دم من بودند و هم قدم وقت‌ها زمزمه ای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی و عابدی در سبیل منکر حال درویشان بود و بی خبر از درد ایشان تا برسیدیم به خیل بنی هلال کودکی سیاه از حیّ عرب بدر آمد و آوازی بر آورد که مرغ از هوا در آورد اشتر عابد را دیدم که به رقص اندر آمد و عابد را بینداخت و برفت. گفتم ای شیخ در حیوانی اثر کرد ترا همچنان تفاوت نمی‌کند

دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری

تو خود چه آدمیی کز عشق بی خبری

اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب

گر ذوق نیست ترا کژ طبع جانوری

وَ عِندَ هُبوبِ النّاشراتِ عَلَی الحِمی

تَمیلُ غُصونُ البانِ لا الحَجَرُ الصَّلدُ

بذکرش هر چه بینی در خروش است

دلی داند درین معنی که گوش است

نه بلبل بر گلش تسبیح خوانیست

که هر خاری به تسبیحش زبانیست

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:49 PM

یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای خفته شوریده ای که دران سفر همراه ما بود نعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود گفت بلبلان را دیدم که بنالش در آمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکاندر آب و بهایم از بیشه. اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته.

دوش مرغی به صبح می‌نالید

عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

یکی از دوستان مخلص را

مگر آواز من رسید به گوش

گفت باور نداشتم که ترا

بانگ مرغی چنین کند مدهوش

گفتم این شرط آدمیت نیست

مرغ تسبیح گوی و ما خاموش

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:49 PM

پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان به فساد من گواهی داده است گفتا به صلاحش خجل کن

تو نیکو روش باش تا بدسگال

به نقص تو گفتن نیابد مجال

چو آهنگ بربط بود مستقیم

کی از دست مطرب خورد گوشمال

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:49 PM

یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوف گفت پیش ازین طایفه ای در جهان بودند به صورت پریشان و به معنی جمع اکنون جماعتی هستند به صورت جمع و به معنا پریشان

چو هر ساعت از تو به جایی رود دل

به تنهایی اندر صفایی نبینی

ورت جاه و مالست و زرع و تجارت

چو دل با خدایست خلوت نشینی

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:49 PM

بخشایش الهی گم شده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت تا به حلقه اهل تحقیق در آمد به یمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان ذمائم اخلاقش به حمائد مبدل گشت دست از هوا و هوس کوتاه کرده و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که بر قاعده اوّلست و زهد و طاعتش نامعوّل

به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای

ولیک می‌نتوان از زبان مردم رست

طاقت جور زبان‌ها نیاورد و شکایت پیش پیر طریقت برد جوابش داد که شکر این نعمت چگونه گزاری که بهتر از آنی که پندارندت

چند گویی که بد اندیش و حسود

عیب جویان من مسکینند

گه به خون ریختنم برخیزند

گه به بد خواستنم بنشینند

نیک باشی و بدت گوید خلق

به که بد باشی و نیکت بینند

لیکن مرا که حسن ظن همگان در حق من به کمالست و من در عین نقصان روا باشد اندیشه بردن و تیمار خوردن

اِنّی لَمُستَتِرٌ مِنْ عَینِ جیرانی

وَ الله یَعلمُ اِسراری و اِعلانی

در بسته بروی خود ز مردم

تا عیب نگسترند ما را

در بسته چه سود و عالم الغیب

دانای نهان و آشکارا

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:49 PM

عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی صاحب دلی شنید و گفت اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار ازین فاضل تر بودی

اندرون از طعام خالی دار

تا درو نور معرفت بینی

تهی از حکمتی به علت آن

که پری از طعام تا بینی

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:49 PM

لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم

نگویند از سر بازیچه حرفی

کزان پندی نگیرد صاحب هوش

و گر صد باب حکمت پیش نادان

بخواند آیدش بازیچه در گوش

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:49 PM

چندان که مرا شیخ اجلّ ابوالفرج بن جوزی رحمة الله علیه ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی عنفوان شبابم غالب آمدی و هوا و هوس طالب ناچار به خلاف رای مربّی قدمی برفتمی و از سماع و مجالست حظی برگرفتمی و چون نصیحت شیخم یاد آمدی گفتمی

قاضی ار با ما نشیند بر فشاند دست را

محتسب گر می‌خورد معذور دارد مست را

تا شبی به مجمع قومی برسیدم که در میان مطربی دیدم

گویی رگ جان می‌گسلد زخمه ناسازش

ناخوش تر از آوازه مرگ پدر آوازش

گاهی انگشت حریفان از و در گوش و گهی بر لب که خاموش

نُهاجُ اِلی صوتِ الاَغانی لطیبها

و انتَ مُغنٍّ اِنْ سَکتَّ نطیبُ

نبیند کسی در سماعت خوشی

مگر وقت رفتن که دم در کشی

چون در آواز آمد آن بربط سرای

کد خدا را گفتم از بهر خدای

زیبقم در گوش کن تا نشنوم

یا درم بگشای تا بیرون روم

فی الجمله پاس خاطر یاران را موافقت کردم و شبی به چند مجاهده بروز آوردم

مؤذن بانگ بی هنگام برداشت

نمی‌داند که چند از شب گذشته است

درازیّ شب از مژگان من پرس

که یک دم خواب در چشمم نگشته است

بامدادان به حکم تبرک دستاری از سر و دیناری از کمر بگشادم و پیش مغنّی نهادم و در کنارش گرفتم و بسی شکر گفتم یاران ارادت من در حقّ او خلاف عادت دیدند و بر خفت عقل حمل کردند یکی زان میان زبان تعرّض دراز کرد و ملامت کردن آغاز که این حرکت مناسب رای خردمندان نکردی خرقه مشایخ به چنین مطربی دادن که در همه عمرش درمی ‌بر کف نبوده است و قراضه ای در دف

مطربی دور ازین خجسته سرای

کس دو بارش ندیده در یک جای

راست چون بانگش از دهن برخاست

خلق را موی بر بدن برخاست

مرغ ایوان ز هول او پرید

مغز ما برد و حلق خود درید

گفتم زبان تعرض مصلحت آن است که کوتاه کنی که مرا کرامت این شخص ظاهر شد گفت مرا بر کیفیت آن واقف نگردانی تا منش هم تقرّب کنم و بر مطایبتی که کردم استغفار گویم .گفتم بلی به علت آن که شیخ اجلم بارها به ترک سماع فرموده است و موعظه بلیغ گفته و در سمع قبول من نیامده امشبم طالع میمون و بخت همایون بدین بقعه رهبری کرد تا به دست این توبه کردم که بقیّت زندگانی گرد سماع و مخالطت نگردم

آواز خوش از کام و دهان و لب شیرین

گر نغمه کند ور نکند دل بفریبد

ور پرده عشاق و خراسان و حجازست

از حنجره مطرب مکروه نزیبد

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:49 PM

عابدی را پادشاهی طلب کرد اندیشید که داروی بخورم تا ضعیف شوم مگر اعتقادی که دارد در حق من زیادت کند آورده اند که داروی قاتل بخورد و بمرد

آن که چون پسته دیدمش همه مغز

پوست بر پوست بود همچو پیاز

پارسایان روی در مخلوق

پشت بر قبله می‌کنند نماز

چون بنده خدای خویش خواند

باید که به جز خدا نداند

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:49 PM

کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده نبود

چو پیروز شد دزد تیره روان

چه غم دارد از گریه کاروان

لقمان حکیم اندر آن کاروان بود یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن

آهنی را که موریانه بخورد

نتوان برد از و به صیقل زنگ

با سیه دل چه سود گفتن وعظ

نرود میخ آهنین در سنگ

همانا که جرم از طرف ماست

به روزگار سلامت شکستگان دریاب

که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند

چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی

بده وگرنه ستمگر به زور بستاند

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:49 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4407457
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث