به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بلند اختری نام او بختیار

قوی دستگه بود و سرمایه‌دار

به کوی گدایان درش خانه بود

زرش همچو گندم به پیمانه بود

چو درویش بیند توانگر بناز

دلش بیش سوزد به داغ نیاز

زنی جنگ پیوست با شوی خویش

شبانگه چو رفتش تهیدست، پیش

که کس چون تو بدبخت، درویش نیست

چو زنبور سرخت جز این نیش نیست

بیاموز مردی ز همسایگان

که آخر نیم قحبهٔ رایگان

کسان را زر و سیم و ملک است و رخت

چرا همچو ایشان نه ای نیکبخت؟

برآورد صافی دل صوف پوش

چو طبل از تهیگاه خالی خروش

که من دست قدرت ندارم به هیچ

به سرپنجه دست قضا بر مپیچ

نکردند در دست من اختیار

که من خویشتن را کنم بختیار

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:02 PM

 

شنیدم که دیناری از مفلسی

بیفتاد و مسکین بجستش بسی

به آخر سر ناامیدی بتافت

یکی دیگرش ناطلب کرده یافت

به بدبختی و نیکبختی قلم

برفته‌ست و ما همچنان در شکم

نه روزی به سرپنجگی می‌خورند

که سر پنجگان تنگ روزی ترند

بسا چاره‌دانا بسختی بمرد

که بیچاره گوی سلامت ببرد

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:02 PM

 

یکی روستایی سقط شد خرش

علم کرد بر تاک بستان سرش

جهاندیده پیری بر او برگذشت

چنین گفت خندان به ناطور دشت

مپندار جان پدر کاین حمار

کند دفع چشم بد از کشتزار

که این دفع چوب از در کون خویش

نمی‌کرد تا ناتوان مرد و ریش

چه داند طبیب از کسی رنج برد

که بیچاره خواهد خود از رنج مرد؟

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:01 PM

 

شبی کردی از درد پهلو نخفت

طبیبی در آن ناحیت بود و گفت

از این دست کو برگ رز می‌خورد

عجب دارم ار شب به پایان برد

که در سینه پیکان تیر تتار

به از نقل ماکول ناسازگار

گر افتد به یک لقمه در روده پیچ

همه عمر نادان برآید به هیچ

قضا را طبیب اندر آن شب بمرد

چهل سال از این رفت و زنده‌ست کرد

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:01 PM

 

یکی آهنین پنجه در اردبیل

همی بگذرانید پیلک ز پیل

نمد پوشی آمد به جنگش فراز

جوانی جهان سوز پیکار ساز

به پرخاش جستن چو بهرام گور

کمندی به کتفش بر از خام گور

چو دید اردبیلی نمد پاره پوش

کمان در زه آورده و زه را به گوش

به پنجاه تیر خدنگش بزد

که یک چوبه بیرون نرفت از نمد

درآمد نمدپوش چون سام گرد

به خم کمندش درآورد و برد

به لشکرگهش برد و در خیمه دست

چو دزدان خونی به گردن ببست

شب از غیرت و شرمساری نخفت

سحرگه پرستاری از خیمه گفت

تو کهن به ناوک بدوزی و تیر

نمدپوش را چون فتادی اسیر؟

شنیدم که می‌گفت و خون می‌گریست

ندانی که روز اجل کس نزیست؟

من آنم که در شیوهٔ طعن و ضرب

به رستم در آموزم آداب حرب

چو بازوی بختم قوی حال بود

ستبری پیلم نمد می‌نمود

کنونم که در پنجه اقبیل نیست

نمد پیش تیرم کم از پیل نیست

به روز اجل نیزه جوشن درد

ز پیراهن بی اجل نگذرد

کرا تیغ قهر اجل در قفاست

برهنه‌ست اگر جوشنش چند لاست

ورش بخت یاور بود، دهر پشت

برهنه نشاید به ساطور کشت

نه دانا به سعی از اجل جان ببرد

نه نادان به ناساز خوردن بمرد

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:01 PM

 

مرا در سپاهان یکی یار بود

که جنگاور و شوخ و عیار بود

مدامش به خون دست و خنجر خضاب

بر آتش دل خصم از او چون کباب

ندیدمش روزی که ترکش نبست

ز پولاد پیکانش آتش نجست

دلاور به سرپنجهٔ گاوزور

ز هولش به شیران در افتاده شور

به دعوی چنان ناوک انداختی

که عذرا به هر یک دو انداختی

چنان خار در گل ندیدم که رفت

که پیکان او در سپرهای جفت

نزد تارک جنگجویی به خشت

که خود و سرش را نه در هم سرشت

چو گنجشک روز ملخ در نبرد

به کشتن چه گنجشک پیشش چه مرد

گرش بر فریدون بدی تاختن

امانش ندادی به تیغ آختن

پلنگانش از زور سرپنجه زیر

فرو برده چنگال در مغز شیر

گرفتی کمربند جنگ آزمای

وگر کوه بودی بکندی ز جای

زره پوش را چون تبرزین زدی

گذر کردی از مرد و بر زین زدی

نه در مردی او را نه در مردمی

دوم در جهان کس شنید آدمی

مرا یک دم از دست نگذاشتی

که با راست طبعان سری داشتی

سفر ناگهم زان زمین در ربود

که بیشم در آن بقعه روزی نبود

قضا نقل کرد از عراقم به شام

خوش آمد در آن خاک پاکم مقام

مع القصه چندی ببودم مقیم

به رنج و به راحت، به امید و بیم

دگر پر شد از شام پیمانه‌ام

کشید آرزومندی خانه‌ام

قضا را چنان اتفاق اوفتاد

که بازم گذر بر عراق اوفتاد

شبی سر فرو شد به اندیشه‌ام

به دل برگذشت آن هنر پیشه‌ام

نمک ریش دیرینه‌ام تازه کرد

که بودم نمک خورده از دست مرد

به دیدار وی در سپاهان شدم

به مهرش طلبکار و خواهان شدم

جوان دیدم از گردش دهر، پیر

خدنگش کمان، ارغوانش زریر

چو کوه سپیدش سر از برف موی

دوان آبش از برف پیری به روی

فلک دست قوت بر او یافته

سر دست مردیش بر تافته

بدر کرده گیتی غرور از سرش

سر ناتوانی به زانو برش

بدو گفتم ای سرور شیر گیر

چه فرسوده کردت چو روباه پیر؟

بخندید کز روز جنگ تتر

بدر کردم آن جنگجویی ز سر

زمین دیدم از نیزه چو نیستان

گرفته علمها چو آتش در آن

بر انگیختم گرد هیجا چو دود

چو دولت نباشد تهور چه سود؟

من آنم که چون حمله آوردمی

به رمح از کف انگشتری بردمی

ولی چون نکرد اخترم یاوری

گرفتند گردم چو انگشتری

غنیمت شمردم طریق گریز

که نادان کند با قضا پنجه تیز

چه یاری کند مغفر و جوشنم

چو یاری نکرد اختر روشنم؟

کلید ظفر چون نباشد به دست

به بازو در فتح نتوان شکست

گروهی پلنگ افگن پیل زور

در آهن سر مرد و سم ستور

همان دم که دیدیم گرد سپاه

زره جامه کردیم و مغفر کلاه

چو ابر اسب تازی برانگیختیم

چو باران بلالک فرو ریختیم

دو لشکر به هم بر زدند از کمین

تو گفتی زدند آسمان بر زمین

ز باریدن تیر همچو تگرگ

به هر گوشه برخاست طوفان مرگ

به صید هزبران پرخاش ساز

کمند اژدهای دهن کرده باز

زمین آسمان شد ز گرد کبود

چو انجم در او برق شمشیر و خود

سواران دشمن چو دریافتیم

پیاده سپر در سپر بافتیم

به تیر و سنان موی بشکافتیم

چو دولت نبد روی بر تافتیم

چه زور آورد پنجهٔ جهد مرد

چو بازوی توفیق یاری نکرد؟

نه شمشیر کنداوران کند بود

که کین آوری ز اختر تند بود

کس از لشکر ما ز هیجا برون

نیامد جز آغشته خفتان به خون

چو صد دانه مجموع در خوشه‌ای

فتادیم هر دانه‌ای گوشه‌ای

به نامردی از هم بدادیم دست

چو ماهی که با جوشن افتد به شست

کسان را نشد ناوک اندر حریر

که گفتم بدوزند سندان به تیر

چو طالع ز ما روی بر پیچ بود

سپر پیش تیر قضا هیچ بود

از این بوالعجب‌تر حدیثی شنو

که بی بخت کوشش نیرزد دو جو

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:01 PM

 

شبی زیت فکرت همی سوختم

چراغ بلاغت می افروختم

پراگنده گویی حدیثم شنید

جز احسنت گفتن طریقی ندید

هم از خبث نوعی در آن درج کرد

که ناچار فریاد خیزد ز درد

که فکرش بلیغ است و رایش بلند

در این شیوهٔ زهد و طامات و پند

نه در خشت و کوپال و گرز گران

که آن شیوه ختم است بر دیگران

نداند که ما را سر جنگ نیست

وگر نه مجال سخن تنگ نیست

بیا تا در این شیوه چالش کنیم

سر خصم را سنگ، بالش کنیم

سعادت به بخشایش داورست

نه در چنگ و بازوی زور آورست

چو دولت نبخشد سپهر بلند

نیاید به مردانگی در کمند

نه سختی رسید از ضعیفی به مور

نه شیران به سرپنجه خوردند و زور

چو نتوان بر افلاک دست آختن

ضروری است با گردشش ساختن

گرت زندگانی نبشته‌ست دیر

نه مارت گزاید نه شمشیر و شیر

وگر در حیاتت نمانده‌ست بهر

چنانت کشد نوشدارو که زهر

نه رستم چو پایان روزی بخورد

شغاد از نهادش برآورد گرد؟

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:00 PM

 

یکی خوب کردار، خوش خوی بود

که بد سیرتان را نکو گوی بود

به خوابش کسی دید چون در گذشت

که باری حکایت کن از سرگذشت

دهانی به خنده چو گل باز کرد

چو بلبل به صوتی خوش آغاز کرد

که بر من نکردند سختی بسی

که من سخت نگرفتمی با کسی

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:46 PM

 

چنین یاد دارم که سقای نیل

نکرد آب بر مصر سالی سبیل

گروهی سوی کوهساران شدند

به فریاد خواهان باران شدند

گرستند و از گریه جویی روان

بیاید مگر گریهٔ آسمان

به ذوالنون خبر برد از ایشان کسی

که بر خلق رنج است و زحمت بسی

فرو ماندگان را دعائی بکن

که مقبول را رد نباشد سخن

شنیدم که ذوالنون به مدین گریخت

بسی برنیامد که باران بریخت

خبر شد به مدین پس از روز بیست

که ابر سیه دل برایشان گریست

سبک عزم باز آمدن کرد پیر

که پر شد به سیل بهاران غدیر

بپرسید از او عارفی در نهفت

چه حکمت در این رفتنت بود؟ گفت

شنیدم که بر مرغ و مور و ددان

شود تنگ روزی ز فعل بدان

در این کشور اندیشه کردم بسی

پریشان‌تر از خود ندیدم کسی

برفتم مبادا که از شر من

ببندد در خیر بر انجمن

بهی بایدت لطف کن کان بهان

ندیدندی از خود بتر در جهان

تو آنگه شوی پیش مردم عزیز

که مر خویشتن را نگیری به چیز

بزرگی که خود را نه مردم شمرد

به دنیا و عقبی بزرگی ببرد

از این خاکدان بنده‌ای پاک شد

که در پای کمتر کسی خاک شد

الا ای که بر خاک ما بگذری

به جان عزیزان که یادآوری

که گر خاک شد سعدی، او را چه غم؟

که در زندگی خاک بوده‌ست هم

به بیچارگی تن فرا خاک داد

وگر گرد عالم برآمد چو باد

بسی برنیاید که خاکش خورد

دگر باره بادش به عالم برد

مگر تا گلستان معنی شکفت

بر او هیچ بلبل چنین خوش نگفت

عجب گر بمیرد چنین بلبلی

که بر استخوانش نروید گلی

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:46 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4419135
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث