به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

یکی را چو من دل به دست کسی

گرو بود و می‌برد خواری بسی

پس از هوشمندی و فرزانگی

به دف بر زدندش به دیوانگی

ز دشمن جفا بردی از بهر دوست

که تریاک اکبر بود زهر دوست

قفا خوردی از دست یاران خویش

چو مسمار پیشانی آورده پیش

خیالش چنان بر سر آشوب کرد

که بام دماغش لگد کوب کرد

نبودش ز تشنیع یاران خبر

که غرقه ندارد ز باران خبر

کرا پای خاطر برآمد به سنگ

نیندیشد از شیشهٔ نام و ننگ

شبی دیو خود را پری چهره ساخت

در آغوش این مرد و بر وی بتاخت

سحرگه مجال نمازش نبود

ز یاران کس آگه ز رازش نبود

به آبی فرو رفت نزدیک بام

بر او بسته سرما دری از رخام

نصیحتگری لومش آغاز کرد

که خود را بکشتی در این آب سرد

ز برنای منصف برآمد خروش

که ای یار چند از ملامت؟ خموش

مرا پنج روز این پسر دل فریفت

ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت

نپرسید باری به خلق خوشم

ببین تا چه بارش به جان می‌کشم

پس آن را که شخصم ز خاک آفرید

به قدرت در او جان پاک آفرید

عجب داری ار بار حکمش برم

که دایم به احسان و فضلش درم؟

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:39 PM

 

رئیس دهی با پسر در رهی

گذشتند بر قلب شاهنشهی

پسر چاوشان دید و تیغ و تبر

قباهای اطلس، کمرهای زر

یلان کماندار نخچیر زن

غلامان ترکش کش تیرزن

یکی در برش پرنیانی قباه

یکی بر سرش خسروانی کلاه

پسر کان همه شوکت و پایه دید

پدر را به غایت فرومایه دید

که حالش بگردید و رنگش بریخت

ز هیبت به پیغوله‌ای در گریخت

پسر گفتش آخر بزرگ دهی

به سرداری از سر بزرگان مهی

چه بودت که ببریدی از جان امید

بلرزیدی از باد هیبت چو بید؟

بلی، گفت سالار و فرماندهم

ولی عزتم هست تا در دهم

بزرگان ازان دهشت آلوده‌اند

که در بارگاه ملک بوده‌اند

تو، ای بی خبر، همچنان در دهی

که بر خویشتن منصبی می‌نهی

نگفتند حرفی زبان آوران

که سعدی مثالی نگوید بر آن

مگر دیده باشی که در باغ و راغ

بتابد به شب کرمکی چون چراغ

یکی گفتش ای کرمک شب فروز

چه بودت که بیرون نیایی به روز؟

ببین کآتشی کرمک خاک زاد

جواب از سر روشنایی چه داد

که من روز و شب جز به صحرانیم

ولی پیش خورشید پیدا نیم

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:38 PM

 

به شهری در از شام غوغا فتاد

گرفتند پیری مبارک نهاد

هنوز آن حدیثم به گوش اندرست

چو قیدش نهادند بر پای و دست

که گفت ارنه سلطان اشارت کند

که را زهره باشد که غارت کند؟

بباید چنین دشمنی دوست داشت

که می‌دانمش دوست بر من گماشت

اگر عز وجاه است و گر ذل و قید

من از حق شناسم، نه از عمرو و زید

ز علت مدار، ای خردمند، بیم

چو داروی تلخت فرستد حکیم

بخور هرچه آید ز دست حبیب

نه بیمار داناترست از طبیب

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:38 PM

 

قضا را من و پیری از فاریاب

رسیدیم در خاک مغرب به آب

مرا یک درم بود برداشتند

به کشتی و درویش بگذاشتند

سیاهان براندند کشتی چو دود

که آن ناخدا ناخدا ترس بود

مرا گریه آمد ز تیمار جفت

بر آن گریه قهقه بخندید و گفت

مخور غم برای من ای پر خرد

مرا آن کس آرد که کشتی برد

بگسترد سجاده بر روی آب

خیال است پنداشتم یا به خواب

ز مدهوشیم دیده آن شب نخفت

نگه بامدادان به من کرد و گفت

عجب ماندی ای یار فرخنده رای؟

تو را کشتی آورد و ما را خدای

چرا اهل دعوی بدین نگروند

که ابدال در آب و آتش روند؟

نه طفلی کز آتش ندارد خبر

نگه داردش مادر مهرور؟

پس آنان که در وجد مستغرقند

شب و روز در عین حفظ حقند

نگه دارد از تاب آتش خلیل

چو تابوت موسی ز غرقاب نیل

چو کودک به دست شناور برست

نترسد وگر دجله پهناورست

تو بر روی دریا قدم چون زنی

چو مردان که بر خشک تردامنی؟

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:38 PM

 

ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست

بر عارفان جز خدا هیچ نیست

توان گفتن این با حقایق شناس

ولی خرده گیرند اهل قیاس

که پس آسمان و زمین چیستند؟

بنی آدم و دام ودد کیستند؟

پسندیده پرسیدی ای هوشمند

بگویم گر آید جوابت پسند

نه هامون و دریا و کوه و فلک

پری و آدمی‌زاد و دیو و ملک

همه هرچه هستند ازان کمترند

که با هستیش نام هستی برند

عظیم است پیش تو دریا به موج

بلندست خورشید تابان به اوج

ولی اهل صورت کجا پی برند

که ارباب معنی به ملکی درند

که گر آفتاب است یک ذره نیست

وگر هفت دریاست یک قطره نیست

چو سلطان عزت علم بر کشد

جهان سر به جیب عدم درکشد

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:38 PM

 

یکی خرده بر شاه غزنین گرفت

که حسنی ندارد ایاز ای شگفت

گلی را که نه رنگ باشد نه بوی

غریب است سودای بلبل بر اوی!

به محمود گفت این حکایت کسی

بپیچید از اندیشه بر خود بسی

که عشق من ای خواجه بر خوی اوست

نه بر قد و بالای نیکوی اوست

شنیدم که در تنگنایی شتر

بیفتاد و بشکست صندوق در

به یغما ملک آستین برفشاند

وزان جا بتعجیل مرکب براند

سواران پی در و مرجان شدند

ز سلطان به یغما پریشان شدند

نماند از وشاقان گردن فراز

کسی در قفای ملک جز ایاز

نگه کرد کای دلبر پیچ پیچ

ز یغما چه آورده‌ای؟ گفت هیچ

من اندر قفای تو می‌تاختم

ز خدمت به نعمت نپرداختم

گرت قربتی هست در بارگاه

به خلعت مشو غافل از پادشاه

خلاف طریقت بود کاولیا

تمنا کنند از خدا جز خدا

گر از دوست چشمت بر احسان اوست

تو در بند خویشی نه در بند دوست

تو را تا دهن باشد از حرص باز

نیاید به گوش دل از غیب راز

حقایق سرایی است آراسته

هوی و هوس گرد برخاسته

نبینی که جایی که برخاست گرد

نبیند نظر گرچه بیناست مرد

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:38 PM

 

به مجنون کسی گفت کای نیک پی

چه بودت که دیگر نیایی به حی؟

مگر در سرت شور لیلی نماند

خیالت دگر گشت و میلی نماند؟

چو بشنید بیچاره بگریست زار

که ای خواجه دستم ز دامن بدار

مرا خود دلی دردمندست ریش

تو نیزم نمک بر جراحت مریش

نه دوری دلیل صبوری بود

که بسیار دوری ضروری بود

بگفت ای وفادار فرخنده خوی

پیامی که داری به لیلی بگوی

بگفتا مبر نام من پیش دوست

که حیف است نام من آن جا که اوست

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:38 PM

 

یکی پنجهٔ آهنین راست کرد

که با شیر زورآوری خواست کرد

چو شیرش به سرپنجه در خود کشید

دگر زور در پنجه در خود ندید

یکی گفتش آخر چه خسبی چو زن؟

به سرپنجه آهنینش بزن

شنیدم که مسکین در آن زیر گفت

نشاید بدین پنجه با شیر گفت

چو بر عقل دانا شود عشق چیر

همان پنجه آهنین است و شیر

تو در پنجه شیر مرد اوژنی

چه سودت کند پنجهٔ آهنی؟

چو عشق آمد از عقل دیگر مگوی

که در دست چوگان اسیرست گوی

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:38 PM

 

میان دوعم زاده وصلت فتاد

دو خورشید سیمای مهتر نژاد

یکی را به غایت خوش افتاده بود

دگر نافر و سرکش افتاده بود

یکی خلق و لطفی پریوار داشت

یکی روی در روی دیوار داشت

یکی خویشتن را بیاراستی

دگر مرگ خویش از خدا خواستی

پسر را نشاندند پیران ده

که مهرت بر او نیست مهرش بده

بخندید و گفتا به صد گوسفند

تغابن نباشد رهایی ز بند

به ناخن پری چهره می‌کند پوست

که هرگز بدین کی شکیبم ز دوست؟

نه صد گوسفندم که سیصد هزار

نباید به نادیدن روی یار

تو را هرچه مشغول دارد ز دوست

اگر راست خواهی دلارامت اوست

یکی پیش شوریده حالی نبشت

که دوزخ تمنا کنی یا بهشت؟

بگفتا مپرس از من این ماجری

پسندیدم آنچ او پسندد مرا

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:38 PM

 

طبیبی پری چهره در مرو بود

که در باغ دل قامتش سرو بود

نه از درد دلهای ریشش خبر

نه از چشم بیمار خویشش خبر

حکایت کند دردمندی غریب

که خوش بود چندی سرم با طبیب

نمی‌خواستم تندرستی خویش

که دیگر نیاید طبیبم به پیش

بسا عقل زورآور چیردست

که سودای عشقش کند زیردست

چو سودا خرد را بمالید گوش

نیارد دگر سر برآورد هوش

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:38 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422975
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث