به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

حالم از شرح غمت افسانه ایست

چشمم از عکس رخت بتخانه ایست

هر کجا بدگوهری در عالمست

در کنار آنچنان دردانه ایست

بر امید زلف چون زنجیر تو

ای بسا عاقل که چون دیوانه‌ایست

گفتم او را این چه زلف ( ... )

گفت هان فی‌الجمله در ( ... )

از لبش یک نکته‌ای ( ... )

وز خمش یک قطره‌ای پیمانه‌ایست

با فروغ آفتاب حسن او

شمع گردون کمتر از پروانه‌ایست

نازنینا رخ چه می‌پوشی ز من

آخر این مسکین کم از بیگانه‌ایست

از بت آزر حکایتها کنند

بت خود اینست از ( ... )

دل نه جای تست آخر چون کنم

در جهانم خود همین ویرانه‌ایست

این نه دل خوانند کین ( ... )

این نه عشق است از ( ... )

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:10 PM

 

چشم تو طلسم جاودانست

یا فتنهٔ آخرالزمانست

تا چشم بدی به زیر بنهد

دیگر به کرشمه در نهانست

ما را به کرشمه صید کردست

چشمست که چو چشم آهوانست

با لشکر غمزهٔ تو در شهر

( ... ) الامانست

پیکان خدنگ غمزهٔ تو

شک نیست که زهر بی‌کمانست

از لعل لب شکرفشانت

یک بوسه به صد هزار جانست

ارزان شده است بوسهٔ تو

ارزان چه بود که رایگانست

هستم همه ساله دست بر سر

چون پای فراق در میانست

گویند صبور باش سعدی

این کار به گفت دیگرانست

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:10 PM

 

قیامتست سفر کردن از دیار حبیب

مرا همیشه قضا را قیامتست نصیب

به ناز خفته چه داند که دردمند فراق

به شب چه می‌گذراند علی‌الخصوص غریب ؟

به قهر می‌روم و نیست آن مجال که باز

به شهر دوست قدم در نهم ز دست رقیب

پدر به صبر نمودن مبالغت می‌کرد

ک ای پسر بس ازین روزگار بی‌ترتیب

جواب دادم ازین ماجرا که ای باب

چو درد من نپذیرد دوا به جهد طبیب

مدار توبه توقع ز من که در مسجد

سماع چنگ تأمل کنم نه وعظ خطیب

به مکتب ارچه فرستادیم نکو نامد

گرفته ناخن چکنم به زخم چوب ادیب

هنوز بوی محبت ز خاکم آید اگر

جدا شود به لحد بند بندم از ترکیب

به اختیارندارد سر سفر سعدی

ستم غریب نباشد ز روزگار عجیب

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:10 PM

 

می‌ندانم چکنم چاره من این دستان را

تا به دست آورم آن دلبر پردستان را

او به شمشیر جفا خون دلم می‌ریزد

تابه خون دل من رنگ کند دستان را

من بیچاره تهیدستم ازان می‌ترسم

که وصالش ندهد دست تهیدستان را

دامن وصلش اگر من به کف آرم روزی

ندهم تا به قیامت دگر از دست آن را

در صفاتش نرسد گرچه بسی شرح دهد

طوطی طبع من آن بلبل پردستان را

هوس اوست دلم را چه توان گفت اگر

دست بر سرو بلندش نرسد پستان را؟

نرگس مست وی آزار دلم می‌طلبد

آنکه در عربده می‌آورد او مستان را

گر ببینم رخ خوبش نکنم میل به باغ

زانکه چون عارض او نیست گلی بستان را

هر که دیدست نگارین من اندر همه عمر

به تماشا نرود هیچ نگارستان را

نیست بر سعدی ازین واقعه و نیست عجب

گر غم فرقت او نیست کند هستان را

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:10 PM

 

ای مسلمانان فغان زان نرگس جادو فریب

کو به یک ره برد از من صبر و آرام و شکیب

رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال

چون کمال چاچیان ابروی دارد پرعتیب

از عجایبهای عالم سی و دو چیز عجیب

جمع می‌بینم عیان در روی او من بی حجیب

ماه و پروین تیر و زهره شمس و قوس و کاج و عاج

مورد و نرگس لعل و گل، سبزی و می وصل و فریب

بان و خطمی شمع و صندل شیر و قیر و نور و نار

شهد و شکر مشک و عنبر در و لؤلؤ نار و سیب

معجزات پنج پیغمبر به رویش در پدید

احمد و داود و عیسی خضر و داماد شعیب

ای صنم گر من بمیرم ناچشیده زان لبان

دادگر از تو بخواهد داد من روز حسیب

سعدیا از روی تحقیق این سخن نشنیده‌ای

هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:10 PM

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

نبایستی نمود اول به ما آن روی زیبا را

چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل

بباید چاره‌ای کردن کنون آن ناشکیبا را

مرا سودای بت‌رویان نبودی پیش ازین در سر

ولیکن تا تو را دیدم گزیدم راه سودا را

مراد ما وصال تست از دنیا و از عقبی

وگرنه بی‌شما قدری ندارد دین و دنیا را

چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری

برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را

بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت

که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را

سخن شیرین همی گویی به رغم دشمنان سعدی

ولی بیمار استسقا چه داند ذوق حلوا را؟

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:10 PM

 

گفتم به ره ببینم و دامن بگیرمش

کای رشک آفتاب جمال منیر تو

شهری بر آتش غم هجران بسوختی

اول منم به قید محبت اسیر تو

انعام کن به گوشهٔ چشم ارادتی

تا بندهٔ تو باشم و منت پذیر تو

صاحبدلی به تربیتم گفت زینهار

غوغا مکن که دوست ندارد نفیر تو

شاهد منجمست چه حاجت به شرح حال

در وی نگاه کن که بداند ضمیر تو

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:05 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4421233
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث