به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گواهی امینست بر درد من

سرشک روان بر رخ زرد من

ببخشای بر ناله عندلیب

الا ای گل نازپرورد من

که گر هم بدین نوع باشد فراق

به نزد تو باد آورد گرد من

که دیدست هرگز چنین آتشی

کز او می‌برآید دم سرد من

فغان من از دست جور تو نیست

که از طالع مادرآورد من

من اندرخور بندگی نیستم

وز اندازه بیرون تو درخورد من

بداندیش نادان که مطرود باد

ندانم چه می‌خواهد از طرد من

و گر خود من آنم که اینم سزاست

ببخش و مگیر ای جوانمرد من

تو معذور داری به انعام خویش

اگر زلتی آمد از کرد من

تو دردی نداری که دردت مباد

از آن رحمتت نیست بر درد من

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن

تیرباران قضا را جز رضا جوشن مکن

هر که ننهادست چون پروانه دل بر سوختن

گو حریف آتشین را طوف پیرامن مکن

جای پرهیزست در کوی شکرریزان گذشت

یا به ترک دل بگو یا چشم وا روزن مکن

کیست کو بر ما به بیراهی گواهی می‌دهد

گو ببین آن روی شهرآرا و عیب من مکن

دوستان هرگز نگردانند روی از مهر دوست

نی معاذالله قیاس دوست از دشمن مکن

تا روان دارد روان دارم حدیثش بر زبان

سنگ دل گوید که یاد یار سیمین تن مکن

مردن اندر کوی عشق از زندگانی خوشترست

تا نمیری دست مهرش کوته از دامن مکن

شاهد آیینه‌ست و هر کس را که شکلی خوب نیست

گو نگه بسیار در آیینه روشن مکن

سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد

گر چه بازو سخت داری زور با آهن مکن

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

آخر نگهی به سوی ما کن

دردی به ارادتی دوا کن

بسیار خلاف عهد کردی

آخر به غلط یکی وفا کن

ما را تو به خاطری همه روز

یک روز تو نیز یاد ما کن

این قاعده خلاف بگذار

وین خوی معاندت رها کن

برخیز و در سرای دربند

بنشین و قبای بسته وا کن

آن را که هلاک می‌پسندی

روزی دو به خدمت آشنا کن

چون انس گرفت و مهر پیوست

بازش به فراق مبتلا کن

سعدی چو حریف ناگزیرست

تن درده و چشم در قضا کن

شمشیر که می‌زند سپر باش

دشنام که می‌دهد دعا کن

زیبا نبود شکایت از دوست

زیبا همه روز گو جفا کن

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

میان باغ حرامست بی تو گردیدن

که خار با تو مرا به که بی تو گل چیدن

و گر به جام برم بی تو دست در مجلس

حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن

خم دو زلف تو بر لاله حلقه در حلقه

به سنگ خاره درآموخت عشق ورزیدن

اگر جماعت چین صورت تو بت بینند

شوند جمله پشیمان ز بت پرستیدن

کساد نرخ شکر در جهان پدید آید

دهان چو بازگشایی به وقت خندیدن

به جای خشک بمانند سروهای چمن

چو قامت تو ببینند در خرامیدن

من گدای که باشم که دم زنم ز لبت

سعادتم چه بود خاک پات بوسیدن

به عشق مستی و رسواییم خوشست از آنک

نکو نباشد با عشق زهد ورزیدن

نشاط زاهد از انواع طاعتست و ورع

صفای عارف از ابروی نیکوان دیدن

عنایت تو چو با جان سعدیست چه باک

چه غم خورد گه حشر از گناه سنجیدن

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن

که ندارد دل من طاقت هجران دیدن

بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود

دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن

عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند

خویشتن بی‌دل و دل بی سر و سامان دیدن

تن به زیر قدمت خاک توان کرد ولیک

گرد بر گوشه نعلین تو نتوان دیدن

هر شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب

تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن

با وجود رخ و بالای تو کوته نظریست

در گلستان شدن و سرو خرامان دیدن

گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر

بی نیاز آمدی از چشمه حیوان دیدن

هر دل سوخته کاندر خم زلف تو فتاد

گوی از آن به نتوان در خم چوگان دیدن

آن چه از نرگس مخمور تو در چشم منست

برنخیزد به گل و لاله و ریحان دیدن

سعدیا حسرت بیهوده مخور دانی چیست

چاره کار تو جان دادن و جانان دیدن

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

دست با سرو روان چون نرسد در گردن

چاره‌ای نیست به جز دیدن و حسرت خوردن

آدمی را که طلب هست و توانایی نیست

صبر اگر هست و گر نیست بباید کردن

بند بر پای توقف چه کند گر نکند

شرط عشقست بلا دیدن و پای افشردن

روی در خاک در دوست بباید مالید

چون میسر نشود روی به روی آوردن

نیم جانی چه بود تا ندهد دوست به دوست

که به صد جان دل جانان نتوان آزردن

سهل باشد سخن سخت که خوبان گویند

جور شیرین دهنان تلخ نباشد بردن

هیچ شک می‌نکنم کآهوی مشکین تتار

شرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن

روزی اندر سر کار تو کنم جان عزیز

پیش بالای تو باری چو بباید مردن

سعدیا دیده نگه داشتن از صورت خوب

نه چنانست که دل دادن و جان پروردن

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن

با شهد می‌رود ز دهانت به در سخن

گر من نگویمت که تو شیرین عالمی

تو خویشتن دلیل بیاری به هر سخن

واجب بود که بر سخنت آفرین کنند

لیکن مجال گفت نباشد تو در سخن

در هیچ بوستان چو تو سروی نیامدست

بادام چشم و پسته دهان و شکرسخن

هرگز شنیده‌ای ز بن سرو بوی مشک

یا گوش کرده‌ای ز دهان قمر سخن

انصاف نیست پیش تو گفتن حدیث خویش

من عهد می‌کنم که نگویم دگر سخن

چشمان دلبرت به نظر سحر می‌کنند

من خود چگونه گویمت اندر نظر سخن

ای باد اگر مجال سخن گفتنت بود

در گوش آن ملول بگوی این قدر سخن

وصفی چنان که لایق حسنت نمی‌رود

آشفته حال را نبود معتبر سخن

در می‌چکد ز منطق سعدی به جای شعر

گر سیم داشتی بنوشتی به زر سخن

دانندش اهل فضل که مسکین غریق بود

هر گه که در سفینه ببینند ترسخن

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

چه خوش بود دو دلارام دست در گردن

به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن

به روزگار عزیزان که روزگار عزیز

دریغ باشد بی دوستان به سر بردن

اگر هزار جفا سروقامتی بکند

چو خود بیاید عذرش بباید آوردن

چه شکر گویمت ای باد مشک بوی وصال

که بوستان امیدم بخواست پژمردن

فراق روی تو هر روز نفس کشتن بود

نظر به شخص تو امروز روح پروردن

کسی که قیمت ایام وصل نشناسد

ببایدش دو سه روزی مفارقت کردن

اگر سری برود بی‌گناه در پایی

به خرده‌ای ز بزرگان نشاید آزردن

به تازیانه گرفتم که بی دلی بزنی

کجا تواند رفتن کمند در گردن

کمال شوق ندارند عاشقان صبور

که احتمال ندارد بر آتش افسردن

گر آدمی صفتی سعدیا به عشق بمیر

که مذهب حیوانست همچنین مردن

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

سهل باشد به ترک جان گفتن

ترک جانان نمی‌توان گفتن

هر چه زان تلختر بخواهی گفت

شکرینست از آن دهان گفتن

توبه کردیم پیش بالایت

سخن سرو بوستان گفتن

آن چنان وهم در تو حیرانست

که نمی‌داندت نشان گفتن

به کمندی درم که ممکن نیست

رستگاری به الامان گفتن

دفتری در تو وضع می‌کردم

متردد شدم در آن گفتن

که تو شیرینتری از آن شیرین

که بشاید به داستان گفتن

بلبلان نیک زهره می‌دارند

با گل از دست باغبان گفتن

من نمی‌یارم از جفای رقیب

درد با یار مهربان گفتن

وان که با یار هودجش نظرست

نتواند به ساربان گفتن

سخن سر به مهر دوست به دوست

حیف باشد به ترجمان گفتن

این حکایت که می‌کند سعدی

بس بخواهند در جهان گفتن

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن

نبایستی نمود این روی و دیگربار بنهفتن

گدایی پادشاهی را به شوخی دوست می‌دارد

نه بی او می‌توان بودن نه با او می‌توان گفتن

هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم

لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن

ز دستم بر نمی‌خیزد که انصاف از تو بستانم

روا داری گناه خویش وان گه بر من آشفتن

که می‌گوید به بالای تو ماند سرو بستانی

بیاور در چمن سروی که بتواند چنین رفتن

چنانت دوست می‌دارم که وصلم دل نمی‌خواهد

کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن

مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی

محبت کار فرهادست و کوه بیستون سفتن

نصیحت گفتن آسانست سرگردان عاشق را

ولیکن با که می‌گویی که نتواند پذیرفتن

شکایت پیش از این حالت به نزدیکان و غمخواران

ز دست خواب می‌کردم کنون از دست ناخفتن

گر از شمشیر برگردی نه عالی همتی سعدی

تو کز نیشی بیازردی نخواهی انگبین رفتن

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4444893
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث