به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

باز از شراب دوشین در سر خمار دارم

وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم

سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی

عیبم مکن که در سر سودای یار دارم

ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم

مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم

سیلاب نیستی را سر در وجود من ده

کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم

شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر

کاندر سراچه دل نقش و نگار دارم

موسی طور عشقم در وادی تمنا

مجروح لن ترانی چون خود هزار دارم

رفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانش

بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم

چندم به سر دوانی پرگاروار گردت

سرگشته‌ام ولیکن پای استوار دارم

عقلی تمام باید تا دل قرار گیرد

عقل از کجا و دل کو تا برقرار دارم

زان می که ریخت عشقت در کام جان سعدی

تا بامداد محشر در سر خمار دارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:38 PM

 

من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم

و گر ز کینه دشمن به جان رسد کارم

نه روی رفتنم از خاک آستانه دوست

نه احتمال نشستن نه پای رفتارم

کجا روم که دلم پای بند مهر کسیست

سفر کنید رفیقان که من گرفتارم

نه او به چشم ارادت نظر به جانب ما

نمی‌کند که من از ضعف ناپدیدارم

اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی

من این طریق محبت ز دست نگذارم

مرا به منظر خوبان اگر نباشد میل

درست شد به حقیقت که نقش دیوارم

در آن قضیه که با ما به صلح باشد دوست

اگر جهان همه دشمن شود چه غم دارم

به عشق روی تو اقرار می‌کند سعدی

همه جهان به درآیند گو به انکارم

کجا توانمت انکار دوستی کردن

که آب دیده گواهی دهد به اقرارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:38 PM

 

منم این بی تو که پروای تماشا دارم

کافرم گر دل باغ و سر صحرا دارم

بر گلستان گذرم بی تو و شرمم ناید

در ریاحین نگرم بی تو و یارا دارم

که نه بر ناله مرغان چمن شیفته‌ام

که نه سودای رخ لاله حمرا دارم

بر گل روی تو چون بلبل مستم واله

به رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم

گر چه لایق نبود دست من و دامن تو

هر کجا پای نهی فرق سر آن جا دارم

گر به مسجد روم ابروی تو محراب من است

ور به آتشکده زلف تو چلیپا دارم

دلم از پختن سودای وصال تو بسوخت

تو من خام طمع بین که چه سودا دارم

عقل مسکین به چه اندیشه فرا دست کنم

دل شیدا به چه تدبیر شکیبا دارم

سر من دار که چشم از همگان در دوزم

دست من گیر که دست از دو جهان وادارم

با توام یک نفس از هشت بهشت اولیتر

من که امروز چنینم غم فردا دارم

سعدی خویشتنم خوان که به معنی ز توام

که به صورت نسب از آدم و حوا دارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:38 PM

 

یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم

گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم

چو التماس برآمد هلاک باکی نیست

کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم

ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح

بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم

ندانم این شب قدر است یا ستاره روز

تویی برابر من یا خیال در نظرم

خوشا هوای گلستان و خواب در بستان

اگر نبودی تشویش بلبل سحرم

بدین دو دیده که امشب تو را همی‌بینم

دریغ باشد فردا که دیگری نگرم

روان تشنه برآساید از وجود فرات

مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه‌ترم

چو می‌ندیدمت از شوق بی‌خبر بودم

کنون که با تو نشستم ز ذوق بی‌خبرم

سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست

به غیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم

میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود

و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم

مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد

بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:38 PM

 

شب دراز به امید صبح بیدارم

مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم

عجب که بیخ محبت نمی‌دهد بارم

که بر وی این همه باران شوق می‌بارم

از آستانه خدمت نمی‌توانم رفت

اگر به منزل قربت نمی‌دهی بارم

به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی

بیا و زنده جاوید کن دگربارم

چه روزها به شب آورده‌ام در این امید

که با وجود عزیزت شبی به روز آرم

چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی

چه کرده‌ام که به هجران تو سزاوارم

هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم

هنوز با همه بی مهریت طلبکارم

من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات

مگر اجل که ببندد زبان گفتارم

هنوز قصه هجران و داستان فراق

به سر نرفت و به پایان رسید طومارم

اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی

حدیث عشق به پایان رسد نپندارم

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

یکی تمام بود مطلع بر اسرارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:38 PM

 

نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم

برفت در همه عالم به بی دلی خبرم

نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم

نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم

من از تو روی نخواهم به دیگری آورد

که زشت باشد هر روز قبله دگرم

بلای عشق تو بر من چنان اثر کرده‌ست

که پند عالم و عابد نمی‌کند اثرم

قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند

میان آن همه تشویش در تو می‌نگرم

به جان دوست که چون دوست در برم باشد

هزار دشمن اگر بر سرند غم نخورم

نشان پیکر خوبت نمی‌توانم داد

که در تأمل او خیره می‌شود بصرم

تو نیز اگر نشناسی مرا عجب نبود

که هر چه در نظر آید از آن ضعیفترم

به جان و سر که نگردانم از وصال تو روی

و گر هزار ملامت رسد به جان و سرم

مرا مگوی که سعدی چرا پریشانی

خیال روی تو بر می‌کند به یک دگرم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:38 PM

 

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم

می‌روم بی‌دل و بی یار و یقین می‌دانم

که من بی‌دل بی یار نه مرد سفرم

خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست

سازگاری نکند آب و هوای دگرم

وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم

غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم

پای می‌پیچم و چون پای دلم می‌پیچد

بار می‌بندم و از بار فروبسته‌ترم

چه کنم دست ندارم به گریبان اجل

تا به تن در ز غمت پیرهن جان بدرم

آتش خشم تو برد آب من خاک آلود

بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم

هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی

حرف‌ها بینی آلوده به خون جگرم

نی مپندار که حرفی به زبان آرم اگر

تا به سینه چو قلم بازشکافند سرم

به هوای سر زلف تو درآویخته بود

از سر شاخ زبان برگ سخن‌های ترم

گر سخن گویم من بعد شکایت باشد

ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم

خار سودای تو آویخته در دامن دل

ننگم آید که به اطراف گلستان گذرم

بصر روشنم از سرمه خاک در توست

قیمت خاک تو من دانم کاهل بصرم

گر چه در کلبه خلوت بودم نور حضور

هم سفر به که نماندست مجال حضرم

سرو بالای تو در باغ تصور برپای

شرم دارم که به بالای صنوبر نگرم

گر به تن بازکنم جای دگر باکی نیست

که به دل غاشیه بر سر به رکاب تو درم

گر به دوری سفر از تو جدا خواهم ماند

شرم بادم که همان سعدی کوته نظرم

به قدم رفتم و ناچار به سر بازآیم

گر به دامن نرسد چنگ قضا و قدرم

شوخ چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو

به مگسران ملامت ز کنار شکرم

از قفا سیر نگشتم من بدبخت هنوز

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:38 PM

 

من چون تو به دلبری ندیدم

گلبرگ چنین طری ندیدم

مانند تو آدمی در آفاق

ممکن نبود پری ندیدم

وین بوالعجبی و چشم بندی

در صنعت سامری ندیدم

با روی تو ماه آسمان را

امکان برابری ندیدم

لعلی چو لب شکرفشانت

در کلبه جوهری ندیدم

چون در دو رسته دهانت

نظم سخن دری ندیدم

مه را که خرد که من به کرات

مه دیدم و مشتری ندیدم

وین پرده راز پارسایان

چندان که تو می‌دری ندیدم

دیدم همه دلبران آفاق

چون تو به دلاوری ندیدم

جوری که تو می‌کنی در اسلام

در ملت کافری ندیدم

سعدی غم عشق خوبرویان

چندان که تو می‌خوری ندیدم

دیدم همه صوفیان آفاق

مثل تو قلندری ندیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:38 PM

 

عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

شاکر نعمت و پرورده احسان بودم

چه کند بنده که بر جور تحمل نکند

بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم

خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد

که سر سبزه و پروای گلستان بودم

روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل

عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم

گر به عقبی درم از حاصل دنیا پرسند

گویم آن روز که در صحبت جانان بودم

که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم

به وصالت که نه مستوجب هجران بودم

خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید

آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:38 PM

 

دو هفته می‌گذرد کان مه دوهفته ندیدم

به جان رسیدم از آن تا به خدمتش نرسیدم

حریف عهد مودت شکست و من نشکستم

خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم

به کام دشمنم ای دوست عاقبت بنشاندی

به جای خود که چرا پند دوستان نشنیدم

مرا به هیچ بدادی خلاف شرط محبت

هنوز با همه عیبت به جان و دل بخریدم

به خاک پای تو گفتم که تا تو دوست گرفتم

ز دوستان مجازی چو دشمنان برمیدم

قسم به روی تو گویم از آن زمان که برفتی

که هیچ روی ندیدم که روی درنکشیدم

تو را ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم

مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم

میان خلق ندیدی که چون دویدمت از پی

زهی خجالت مردم چرا به سر ندویدم

شکر خوش است ولیکن حلاوتش تو ندانی

من این معامله دانم که طعم صبر چشیدم

مرا رواست که دعوی کنم به صدق ارادت

که هیچ در همه عالم به دوست برنگزیدم

بنال مطرب مجلس بگوی گفته سعدی

شراب انس بیاور که من نه مرد نبیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:38 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4445047
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث