به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ساقیا می ده که مرغ صبح بام

رخ نمود از بیضه زنگارفام

در دماغ می پرستان بازکش

آتش سودا به آب چشم جام

یا رب از فردوس کی رفت این نسیم

یا رب از جنت که آورد این پیام

خاطر سعدی و بار عشق تو

راکبی تند است و مرکوبی جمام

جان ما و دل غلام روی توست

ساتکینی ساتکینی ای غلام

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:29 PM

 

زهی سعادت من که‌م تو آمدی به سلام

خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام

قیام خواستمت کرد عقل می‌گوید

مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام

اگر کساد شکر بایدت دهن بگشای

ورت خجالت سرو آرزو کند بخرام

تو آفتاب منیری و دیگران انجم

تو روح پاکی و ابنای روزگار اجسام

اگر تو آدمیی اعتقاد من این است

که دیگران همه نقشند بر در حمام

تنک مپوش که اندام‌های سیمینت

درون جامه پدید است چون گلاب از جام

از اتفاق چه خوشتر بود میان دو دوست

درون پیرهنی چون دو مغز یک بادام

سماع اهل دل آواز ناله سعدیست

چه جای زمزمه عندلیب و سجع حمام

در این سماع همه ساقیان شاهدروی

بر این شراب همه صوفیان دردآشام

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:29 PM

 

حکایت از لب شیرین دهان سیم اندام

تفاوتی نکند گر دعاست یا دشنام

حریف دوست که از خویشتن خبر دارد

شراب صرف محبت نخورده است تمام

اگر ملول شوی یا ملامتم گویی

اسیر عشق نیندیشد از ملال و ملام

من آن نیم که به جور از مراد بگریزم

به آستین نرود مرغ پای بسته به دام

بسی نماند که پنجاه ساله عاقل را

به پنج روز به دیوانگی برآید نام

مرا که با توام از هر که هست باکی نیست

حریف خاص نیندیشد از ملامت عام

شب دراز نخفتم که دوستان گویند

به سرزنش عجبا للمحب کیف ینام

تو در کنار من آیی من این طمع نکنم

که می‌نیایدت از حسن وصف در اوهام

ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق

که تاب آتش سعدی نیاورد اقلام

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:29 PM

 

چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام

ز توبه خانه تنهایی آمدم بر بام

نگاه می‌کنم از پیش رایت خورشید

که می‌برد به افق پرچم سپاه ظلام

بیاض روز برآمد چو از دواج سیاه

برهنه بازنشیند یکی سپیداندام

دلم به عشق گرفتار و جان به مهر گرو

درآمد از درم آن دلفریب جان آرام

سرم هنوز چنان مست بوی آن نفس است

که بوی عنبر و گل ره نمی‌برد به مشام

دگر من از شب تاریک هیچ غم نخورم

که هر شبی را روزی مقدر است انجام

تمام فهم نکردم که ارغوان و گل است

در آستینش یا دست و ساعد گلفام

در آبگینه‌اش آبی که گر قیاس کنی

ندانی آب کدام است و آبگینه کدام

بیار ساقی دریای مشرق و مغرب

که دیر مست شود هر که می خورد به دوام

من آن نیم که حلال از حرام نشناسم

شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام

به هیچ شهر نباشد چنین شکر که تویی

که طوطیان چو سعدی درآوری به کلام

رها نمی‌کند این نظم چون زره درهم

که خصم تیغ تعنت برآورد ز نیام

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:29 PM

 

وقت‌ها یک دم برآسودی تنم

قال مولائی لطرفی لا تنم

اسقیانی و دعانی افتضح

عشق و مستوری نیامیزد به هم

ما به مسکینی سلاح انداختیم

لا تحلوا قتل من القی السلم

یا غریب الحسن رفقا بالغریب

خون درویشان مریز ای محتشم

گر نکردستی به خونم پنجه تیز

ما لذاک الکف مخضوبا بدم

قد ملکت القلب ملکا دائما

خواهی اکنون عدل کن خواهی ستم

گر بخوانی ور برانی بنده‌ایم

لا ابالی ان دعالی او شتم

یا قضیب البان ما هذا الوقوف

گر خلاف سرو می‌خواهی بچم

عمرها پرهیز می‌کردم ز عشق

ما حسبت الان الا قد هجم

خلیانی نحو منظوری اقف

تا چو شمع از سر بسوزم تا قدم

در ازل رفته‌ست ما را دوستی

لا تخونونی فعهدی ماانصرم

بذل روحی فیک امر هین

خود چه باشد در کف حاتم درم

بنده‌ام تا زنده‌ام بی زینهار

لم ازل عبدا و اوصالی رمم

شنعة العذال عندی لم تفد

کز ازل بر من کشیدند این رقم

گر بنالم وقتی از زخمی قدیم

لا تلومونی فجرحی ما التحم

ان ترد محو البرایا فانکشف

تا وجود خلق ریزی در عدم

عقل و صبر از من چه می‌جویی که عشق

کلما اسست بنیانا هدم

انت فی قلبی الم تعلم به

کز نصیحت کن نمی‌بیند الم

سعدیا جان صرف کن در پای دوست

ان غایات الامانی تغتنم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:29 PM

 

انتبه قبل السحر یا ذالمنام

نوبت عشرت بزن پیش آر جام

تا سوار عقل بردارد دمی

طبع شورانگیز را دست از لگام

دوری از بط در قدح کن پیش از آنک

در خروش آید خروس صبح بام

مرغ جانم را به مشکین سلسله

طوق بر گردن نهادی چون حمام

ز آهنین چنگال شاهین غمت

رخنه رخنه‌ست اندرون من چو دام

ساعتی چون گل به صحرا درگذر

یک زمان چون سرو در بستان خرام

تا شود بر گل نکورویی وبال

تا شود بر سرو رعنایی حرام

طوطیان جان سعدی را به لطف

شکری ده از لب یاقوت فام

ناله بلبل به مستی خوشتر است

ساتکینی ساتکینی ای غلام

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:29 PM

 

رفیق مهربان و یار همدم

همه کس دوست می‌دارند و من هم

نظر با نیکوان رسمیست معهود

نه این بدعت من آوردم به عالم

تو گر دعوی کنی پرهیزگاری

مصدق دارمت والله اعلم

و گر گویی که میل خاطرم نیست

من این دعوی نمی‌دارم مسلم

حدیث عشق اگر گویی گناه است

گناه اول ز حوا بود و آدم

گرفتار کمند ماه رویان

نه از مدحش خبر باشد نه از ذم

چو دست مهربان بر سینه ریش

به گیتی در ندارم هیچ مرهم

بگردان ساقیا جام لبالب

بیاموز از فلک دور دمادم

اگر دانی که دنیا غم نیرزد

به روی دوستان خوش باش و خرم

غنیمت دان اگر دانی که هر روز

ز عمر مانده روزی می‌شود کم

منه دل بر سرای عمر سعدی

که بنیادش نه بنیادیست محکم

برو شادی کن ای یار دل افروز

چو خاکت می‌خورد چندین مخور غم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:29 PM

 

جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم

صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم

خورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهان

وصفت نگنجد در بیان نامت نیاید در قلم

گفتم چو طاووسی مگر عضوی ز عضوی خوبتر

می‌بینمت چون نیشکر شیرینی از سر تا قدم

چندان که می‌بینم جفا امید می‌دارم وفا

چشمانت می‌گویند لا ابروت می‌گوید نعم

آخر نگاهی بازکن وانگه عتاب آغاز کن

چندان که خواهی ناز کن چون پادشاهان بر خدم

چون دل ببردی دین مبر هوش از من مسکین مبر

با مهربانان کین مبر لاتقتلوا صید الحرم

خار است و گل در بوستان هرچ او کند نیکوست آن

سهل است پیش دوستان از دوستان بردن ستم

او رفت و جان می‌پرورد این جامه بر خود می‌درد

سلطان که خوابش می‌برد از پاسبانانش چه غم

می‌زد به شمشیر جفا می‌رفت و می‌گفت از قفا

سعدی بنالیدی ز ما مردان ننالند از الم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:29 PM

 

نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول

در سرای به هم کرده از خروج و دخول

شب دراز دو چشمم بر آستان امید

که بامداد در حجره می‌زند مأمول

خمار در سر و دستش به خون هشیاران

خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول

بیار ساقی و همسایه گو دو چشم ببند

که من دو گوش بیاکندم از حدیث عذول

چنان تصور معشوق در خیال من است

که دیگرم متصور نمی‌شود معقول

حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق

چنان شده‌ست که فرمان عامل معزول

شکایت از تو ندارم که شکر باید کرد

گرفته خانه درویش پادشه به نزول

بر آن سماط که منظور میزبان باشد

شکم پرست کند التفات بر مأکول

به دوستی که ز دست تو ضربت شمشیر

چنان موافق طبع آیدم که ضرب اصول

مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی

چه نسبت است بگویید قاتل و مقتول

مرا به گوش تو باید حکایت از لب خویش

دریغ باشد پیغام ما به دست رسول

درون خاطر سعدی مجال غیر تو نیست

چو خوش بود به تو از هر که در جهان مشغول

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:29 PM

 

من ایستاده‌ام اینک به خدمتت مشغول

مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول

نه دست با تو درآویختن نه پای گریز

نه احتمال فراق و نه اختیار وصول

کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت

که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول

من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد

به دوستی که نکردم ز دوستیت عدول

ملامتت نکنم گر چه بی‌وفا یاری

هزار جان عزیزت فدای طبع ملول

مرا گناه خود است ار ملامت تو برم

که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول

گر آن چه بر سر من می‌رود ز دست فراق

علی التمام فروخوانم الحدیث یطول

ز دست گریه کتابت نمی‌توانم کرد

که می‌نویسم و در حال می‌شود مغسول

من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی

حکیم را نرسد کدخدایی بهلول

طریق عشق به گفتن نمی‌توان آموخت

مگر کسی که بود در طبیعتش مجبول

اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان

که گر به قهر برانی کجا شود مغلول

نه زور بازوی سعدی که دست قوت شیر

سپر بیفکند از تیغ غمزه مسلول

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:29 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4445259
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث