به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

رها نمی‌کند ایام در کنار منش

که داد خود بستانم به بوسه از دهنش

همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق

بدان همی‌کند و درکشم به خویشتنش

ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف

که مبلغی دل خلق است زیر هر شکنش

غلام قامت آن لعبتم که بر قد او

بریده‌اند لطافت چو جامه بر بدنش

ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام

برفت رونق نسرین باغ و نسترنش

یکی به حکم نظر پای در گلستان نه

که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش

خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز

که برکند دل مرد مسافر از وطنش

عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل

صبا به شهر درآورد بوی پیرهنش

شگفت نیست گر از غیرت تو بر گلزار

بگرید ابر و بخندد شکوفه بر چمنش

در این روش که تویی گر به مرده برگذری

عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش

نماند فتنه در ایام شاه جز سعدی

که بر جمال تو فتنه‌ست و خلق بر سخنش

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:24 PM

 

خوش است درد که باشد امید درمانش

دراز نیست بیابان که هست پایانش

نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست

که جان سپر نکنی پیش تیربارانش

عدیم را که تمنای بوستان باشد

ضرورت است تحمل ز بوستانبانش

وصال جان جهان یافتن حرامش باد

که التفات بود بر جهان و بر جانش

ز کعبه روی نشاید به ناامیدی تافت

کمینه آن که بمیریم در بیابانش

اگر چه ناقص و نادانم این قدر دانم

که آبگینه من نیست مرد سندانش

ولیک با همه عیب احتمال یار عزیز

کنند چون نکنند احتمال هجرانش

گر آید از تو به رویم هزار تیر جفا

جفاست گر مژه بر هم زنم ز پیکانش

حریف را که غم جان خویشتن باشد

هنوز لاف دروغ است عشق جانانش

حکیم را که دل از دست رفت و پای از جای

سر صلاح توقع مدار و سامانش

گلی چو روی تو گر ممکن است در آفاق

نه ممکن است چو سعدی هزاردستانش

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:24 PM

 

چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش

چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش

تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار

دست او در گردنم یا خون من در گردنش

هر که معلومش نمی‌گردد که زاهد را که کشت

گو سرانگشتان شاهد بین و رنگ ناخنش

گر چمن گوید مرا همرنگ رویش لاله‌ایست

از قفا باید برون کردن زبان سوسنش

ماه و پروینش نیارم گفت و سرو و آفتاب

لطف جان در جسم دارد جسم در پیراهنش

آستین از چنگ مسکینان گرفتم درکشد

چون تواند رفت و چندین دست دل در دامنش

من سبیل دشمنان کردم نصیب عرض خویش

دشمن آن کس در جهان دارم که دارد دشمنش

گر تنم مویی شود از دست جور روزگار

بر من آسان‌تر بود کآسیب مویی بر تنش

تا چه روی است آن که حیران مانده‌ام در وصف او

صبحی از مشرق همی‌تابد یکی از روزنش

بعد از این ای یار اگر تفصیل هشیاران کنند

گر در آنجا نام من بینی قلم بر سر زنش

لایق سعدی نبود این خرقه تقوا و زهد

ساقیا جامی بده وین جامه از سر برکنش

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:24 PM

 

کس ندیده‌ست به شیرینی و لطف و نازش

کس نبیند که نخواهد که ببیند بازش

مطرب ما را دردیست که خوش می‌نالد

مرغ عاشق طرب انگیز بود آوازش

بارها در دلم آمد که بپوشم غم عشق

آبگینه نتواند که بپوشد رازش

مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود

همچنان طبع فرامش نکند پروازش

تا چه کردیم دگرباره که شیرین لب دوست

به سخن باز نمی‌باشد و چشم از نازش

من دعا گویم اگر تو همه دشنام دهی

بنده خدمت بکند ور نکنند اعزازش

غرق دریای غمت را رمقی بیش نماند

آخر اکنون که بکشتی به کنار اندازش

خون سعدی کم از آن است که دست آلایی

ملخ آن قدر ندارد که بگیرد بازش

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:24 PM

 

دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش

بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش

قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را

گرد در امید تو چند به سر دوانمش

ایمنی از خروش من گر به جهان دراوفتد

فارغی از فغان من گر به فلک رسانمش

آه دریغ و آب چشم ار چه موافق منند

آتش عشق آن چنان نیست که وانشانمش

هر که بپرسد ای فلان حال دلت چگونه شد

خون شد و دم به دم همی از مژه می‌چکانمش

عمر من است زلف تو بو که دراز بینمش

جان من است لعل تو بو که به لب رسانمش

لذت وقت‌های خوش قدر نداشت پیش من

گر پس از این دمی چنان یابم قدر دانمش

نیست زمام کام دل در کف اختیار من

گر نه اجل فرارسد زین همه وارهانمش

عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزوی من

بس نکند ز عاشقی تا ز جهان جهانمش

پنجه قصد دشمنان می‌نرسد به خون من

وین که به لطف می‌کشد منع نمی‌توانمش

 

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:24 PM

 

هر که نامهربان بود یارش

واجب است احتمال آزارش

طاقت رفتنم نمی‌ماند

چون نظر می‌کنم به رفتارش

وز سخن گفتنش چنان مستم

که ندانم جواب گفتارش

کشته تیر عشق زنده کند

گر به سر بگذرد دگربارش

هر چه زان تلخ‌تر بخواهد گفت

گو بگو از لب شکربارش

عشق پوشیده بود و صبر نماند

پرده برداشتم ز اسرارش

وه که گر من به خدمتش برسم

خود چه خدمت کنم به مقدارش

بیم دیوانگیست مردم را

ز آمدن رفتن پری وارش

کاش بیرون نیامدی سلطان

تا ندیدی گدای بازارش

سعدیا روی دوست نادیدن

به که دیدن میان اغیارش

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:24 PM

 

هر که نازک بود تن یارش

گو دل نازنین نگه دارش

عاشق گل دروغ می‌گوید

که تحمل نمی‌کند خارش

نیکخواها در آتشم بگذار

وین نصیحت مکن که بگذارش

کاش با دل هزار جان بودی

تا فدا کردمی به دیدارش

عاشق صادق از ملامت دوست

گر برنجد به دوست مشمارش

کس به آرام جان ما نرسد

که نه اول به جان رسد کارش

خانه یار سنگدل این است

هر که سر می‌زند به دیوارش

خون ما خود محل آن دارد

که بود پیش دوست مقدارش

سعدیا گر به جان خطاب کند

ترک جان گوی و دل به دست آرش

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:24 PM

 

خجل است سرو بستان بر قامت بلندش

همه صید عقل گیرد خم زلف چون کمندش

چو درخت قامتش دید صبا به هم برآمد

ز چمن نرست سروی که ز بیخ برنکندش

اگر آفتاب با او زند از گزاف لافی

مه نو چه زهره دارد که بود سم سمندش

نه چنان ز دست رفته‌ست وجود ناتوانم

که معالجت توان کرد به پند یا به بندش

گرم آن قرار بودی که ز دوست برکنم دل

نشنیدمی ز دشمن سخنان ناپسندش

تو که پادشاه حسنی نظری به بندگان کن

حذر از دعای درویش و کف نیازمندش

شکرین حدیث سعدی بر او چه قدر دارد

که چنو هزار طوطی مگس است پیش قندش

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:24 PM

 

یاری به دست کن که به امید راحتش

واجب کند که صبر کنی بر جراحتش

ما را که ره دهد به سراپرده وصال

ای باد صبحدم خبری ده ز ساحتش

باران چون ستاره‌ام از دیدگان بریخت

رویی که صبح خیره شود در صباحتش

هر گه که گویم این دل ریشم درست شد

بر وی پراکند نمکی از ملاحتش

هرچ آن قبیحتر بکند یار دوست روی

داند که چشم دوست نبیند قباحتش

بیچاره‌ای که صورت رویت خیال بست

بی دیدنت خیال مبند استراحتش

با چشم نیم خواب تو خشم آیدم همی

از چشم‌های نرگس و چندان وقاحتش

رفتار شاهد و لب خندان و روی خوب

چون آدمی طمع نکند در سماحتش

سعدی که داد وصف همه نیکوان به داد

عاجز بماند در تو زبان فصاحتش

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:24 PM

 

آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش

هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرج است و بس

جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش

داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد

هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش

هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر

گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش

جنگ نمی‌کنم اگر دست به تیغ می‌برد

بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش

کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی

کانچه گناه او بود من بکشم غرامتش

هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل

گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:24 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4445316
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث