به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

پیش رویت دگران صورت بر دیوارند

نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند

تا گل روی تو دیدم همه گل‌ها خارند

تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند

آن که گویند به عمری شب قدری باشد

مگر آنست که با دوست به پایان آرند

دامن دولت جاوید و گریبان امید

حیف باشد که بگیرند و دگر بگذارند

نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس

که به شمشیر غمت کشته چو من بسیارند

عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز

خواب می‌گیرد و شهری ز غمت بیدارند

بوالعجب واقعه‌ای باشد و مشکل دردی

که نه پوشیده توان داشت نه گفتن یارند

یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند

بلکه آن نیز خیالیست که می‌پندارند

سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی

باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند

تا به بستان ضمیرت گل معنی بشکفت

بلبلان از تو فرومانده چو بوتیمارند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

شاید این طلعت میمون که به فالش دارند

در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند

که در آفاق چنین روی دگر نتوان دید

یا مگر آینه در پیش جمالش دارند

عجب از دام غمش گر بجهد مرغ دلی

این همه میل که با دانه خالش دارند

نازنینی که سر اندر قدمش باید باخت

نه حریفی که توقع به وصالش دارند

غالب آنست که مرغی چو به دامی افتاد

تا به جایی نرود بی پر و بالش دارند

عشق لیلی نه به اندازه هر مجنونیست

مگر آنان که سر ناز و دلالش دارند

دوستی با تو حرامست که چشمان کشت

خون عشاق بریزند و حلالش دارند

خرما دور وصالی و خوشا درد دلی

که به معشوق توان گفت و مجالش دارند

حال سعدی تو ندانی که تو را دردی نیست

دردمندان خبر از صورت حالش دارند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

کاروان می‌رود و بار سفر می‌بندند

تا دگربار که بیند که به ما پیوندند

خیلتاشان جفاکار و محبان ملول

خیمه را همچو دل از صحبت ما برکندند

آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور

عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند

طمع از دوست نه این بود و توقع نه چنین

مکن ای دوست که از دوست جفا نپسندند

ما همانیم که بودیم و محبت باقیست

ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند

عیب شیرین دهنان نیست که خون می‌ریزند

جرم صاحب نظرانست که دل می‌بندند

مرض عشق نه دردیست که می‌شاید گفت

با طبیبان که در این باب نه دانشمندند

ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند

که در این مرحله بیچاره اسیری چندند

طبع خرسند نمی‌باشد و بس می‌نکند

مهر آنان که به نادیدن ما خرسندند

مجلس یاران بی ناله سعدی خوش نیست

شمع می‌گرید و نظارگیان می‌خندند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

آخر ای سنگدل سیم زنخدان تا چند

تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند

خار در پای گل از دور به حسرت دیدن

تشنه بازآمدن از چشمه حیوان تا چند

گوش در گفتن شیرین تو واله تا کی

چشم در منظر مطبوع تو حیران تا چند

بیم آنست دمادم که برآرم فریاد

صبر پیدا و جگر خوردن پنهان تا چند

تو سر ناز برآری ز گریبان هر روز

ما ز جورت سر فکرت به گریبان تا چند

رنگ دستت نه به حناست که خون دل ماست

خوردن خون دل خلق به دستان تا چند

سعدی از دست تو از پای درآید روزی

طاقت بار ستم تا کی و هجران تا چند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

اینان مگر ز رحمت محض آفریده‌اند

کآرام جان و انس دل و نور دیده‌اند

لطف آیتی‌ست در حق اینان و کبر و ناز

پیراهنی که بر قد ایشان بریده‌اند

آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر

شیرین لبان نه شیر که شکر مزیده‌اند

پندارم آهوان تتارند مشک ریز

لیکن به زیر سایهٔ طوبی چریده‌اند

رضوان مگر سراچهٔ فردوس برگشاد

کاین حوریان به ساحت دنیا خزیده‌اند

آب حیات در لب اینان به ظن من

کز لوله‌های چشمهٔ کوثر مکیده‌اند

دست گدا به سیب زنخدان این گروه

نادر رسد که میوهٔ اول رسیده‌اند

گل برچنند روز به روز از درخت گل

زین گلبنان هنوز مگر گل نچیده‌اند

عذر است هندوی بت سنگین پرست را

بیچارگان مگر بت سیمین ندیده‌اند

این لطف بین که با گل آدم سرشته‌اند

وین روح بین که در تن آدم دمیده‌اند

آن نقطه‌های خال چه شاهد نشانده‌اند

وین خط‌های سبز چه موزون کشیده‌اند

بر استوای قامتشان گویی ابروان

بالای سرو راست هلالی خمیده‌اند

با قامت بلند صنوبرخرامشان

سرو بلند و کاج به شوخی چمیده‌اند

سحر است چشم و زلف و بناگوششان دریغ

کاین مؤمنان به سحر چنین بگرویده‌اند

ز ایشان توان به خون جگر یافتن مراد

کز کودکی به خون جگر پروریده‌اند

دامن کشان حسن دلاویز را چه غم

کآشفتگان عشق گریبان دریده‌اند

در باغ حسن خوشتر از اینان درخت نیست

مرغان دل بدین هوس از بر پریده‌اند

با چابکان دلبر و شوخان دلفریب

بسیار درفتاده و اندک رهیده‌اند

هرگز جماعتی که شنیدند سر عشق

نشنیده‌ام که باز نصیحت شنیده‌اند

زنهار اگر به دانه خالی نظر کنی

ساکن که دام زلف بر آن گستریده‌اند

گر شاهدان نه دنیی و دین می‌برند و عقل

پس زاهدان برای چه خلوت گزیده‌اند

نادر گرفت دامن سودای وصلشان

دستی که عاقبت نه به دندان گزیده‌اند

بر خاک ره نشستن سعدی عجب مدار

مردان چه جای خاک که بر خون طپیده‌اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند

جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند

حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد

علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند

کسان که در رمضان چنگ می‌شکستندی

نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند

بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط

ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند

دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را

که مدتی ببریدند و بازپیوستند

به در نمی‌رود از خانگه یکی هشیار

که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند

یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست

که سروهای چمن پیش قامتش پستند

اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست

خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند

مثال راکب دریاست حال کشته عشق

به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند

به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری

جواب داد که آزادگان تهی دستند

به راه عقل برفتند سعدیا بسیار

که ره به عالم دیوانگان ندانستند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

گلبنان پیرایه بر خود کرده‌اند

بلبلان را در سماع آورده‌اند

ساقیان لاابالی در طواف

هوش میخواران مجلس برده‌اند

جرعه‌ای خوردیم و کار از دست رفت

تا چه بی هوشانه در می کرده‌اند

ما به یک شربت چنین بیخود شدیم

دیگران چندین قدح چون خورده‌اند

آتش اندر پختگان افتاد و سوخت

خام طبعان همچنان افسرده‌اند

خیمه بیرون بر که فراشان باد

فرش دیبا در چمن گسترده‌اند

زندگانی چیست مردن پیش دوست

کاین گروه زندگان دل مرده‌اند

تا جهان بودست جماشان گل

از سلحداران خار آزرده‌اند

عاشقان را کشته می‌بینند خلق

بشنو از سعدی که جان پرورده‌اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

حسن تو دایم بدین قرار نماند

مست تو جاوید در خمار نماند

ای گل خندان نوشکفته نگه دار

خاطر بلبل که نوبهار نماند

حسن دلاویز پنجه‌ایست نگارین

تا به قیامت بر او نگار نماند

عاقبت از ما غبار ماند زنهار

تا ز تو بر خاطری غبار نماند

پار گذشت آن چه دیدی از غم و شادی

بگذرد امسال و همچو پار نماند

هم بدهد دور روزگار مرادت

ور ندهد دور روزگار نماند

سعدی شوریده بی‌قرار چرایی

در پی چیزی که برقرار نماند

شیوه عشق اختیار اهل ادب نیست

بل چو قضا آید اختیار نماند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته‌اند

من خود این پیدا همی‌گویم که پنهان گفته‌اند

پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال

گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفته‌اند

پرده بر عیبم نپوشیدند و دامن بر گناه

جرم درویشی چه باشد تا به سلطان گفته‌اند

تا چه مرغم کم حکایت پیش عنقا کرده‌اند

یا چه مورم کم سخن نزد سلیمان گفته‌اند

دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس

دوستی باشد که دردم پیش درمان گفته‌اند

ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کرده‌اند

حال سرگردانی آدم به رضوان گفته‌اند

داغ پنهانم نمی‌بینند و مهر سر به مهر

آن چه بر اجزای ظاهر دیده‌اند آن گفته‌اند

ور نگفتندی چه حاجت کآب چشم و رنگ روی

ماجرای عشق از اول تا به پایان گفته‌اند

پیش از این گویند سعدی دوست می‌دارد تو را

پیش از آنت دوست می‌دارم که ایشان گفته‌اند

عاشقان دارند کار و عارفان دانند حال

این سخن در دل فرود آید که از جان گفته‌اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

عیش خلوت به تماشای گلستان ماند

می حلالست کسی را که بود خانه بهشت

خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند

خط سبز و لب لعلت به چه ماننده کنی

من بگویم به لب چشمه حیوان ماند

تا سر زلف پریشان تو محبوب منست

روزگارم به سر زلف پریشان ماند

چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل

تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند

هر که چون موم به خورشید رخت نرم نشد

زینهار از دل سختش که به سندان ماند

نادر افتد که یکی دل به وصالت ندهد

یا کسی در بلد کفر مسلمان ماند

تو که چون برق بخندی چه غمت دارد از آنک

من چنان زار بگریم که به باران ماند

طعنه بر حیرت سعدی نه به انصاف زدی

کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند

هر که با صورت و بالای تواش انسی نیست

حیوانیست که بالاش به انسان ماند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4446796
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث