به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

تا حال منت خبر نباشد

در کار منت نظر نباشد

تا قوت صبر بود کردیم

دیگر چه کنیم اگر نباشد

آیین وفا و مهربانی

در شهر شما مگر نباشد

گویند نظر چرا نبستی

تا مشغله و خطر نباشد

ای خواجه برو که جهد انسان

با تیر قضا سپر نباشد

این شور که در سر است ما را

وقتی برود که سر نباشد

بیچاره کجا رود گرفتار

کز کوی تو ره به در نباشد

چون روی تو دلفریب و دلبند

در روی زمین دگر نباشد

در پارس چنین نمک ندیدم

در مصر چنین شکر نباشد

گر حکم کنی به جان سعدی

جان از تو عزیزتر نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد

که نه در تو بازماند مگرش بصر نباشد

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی

که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد

مکن ار چه می‌توانی که ز خدمتم برانی

نزنند سائلی را که دری دگر نباشد

به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم

نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد

همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد

مژه‌ای به خواب و بختی که به خواب درن باشد

چه خوشست مرغ وحشی که جفای کس نبیند

من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد

نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت

نظری که سر نبازی ز سر نظر نباشد

قمری که دوست داری همه روز دل بر آن نه

که شبیت خون بریزد که در او قمر نباشد

چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او

سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد

شب و روز رفت باید قدم روندگان را

چو به مأمنی رسیدی دگرت سفر نباشد

عجبست پیش بعضی که تر است شعر سعدی

ورق درخت طوبیست چگونه تر نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

نظر خدای بینان طلب هوا نباشد

سفر نیازمندان قدم خطا نباشد

همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را

نظری معاف دارند و دوم روا نباشد

به نسیم صبح باید که نبات زنده باشی

نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد

اگرت سعادتی هست که زنده دل بمیری

به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد

به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت

نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد

تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی

مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد

اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی

چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد

اگرم تو خون بریزی به قیامتت نگیرم

که میان دوستان این همه ماجرا نباشد

نه حریف مهربانست حریف سست پیمان

که به روز تیرباران سپر بلا نباشد

تو در آینه نگه کن که چه دلبری ولیکن

تو که خویشتن ببینی نظرت به ما نباشد

تو گمان مبر که سعدی ز جفا ملول گردد

که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد

دگری همین حکایت بکند که من ولیکن

چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

با کاروان مصری چندین شکر نباشد

در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد

این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید

وین شاهدی و شنگی در ماه و خور نباشد

گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم

با تیر چشم خوبان تقوا سپر نباشد

ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان

هر کو به شر کند میل او خود بشر نباشد

هر آدمی که بینی از سر عشق خالی

در پایه جمادست او جانور نباشد

الا گذر نباشد پیش تو اهل دل را

ور نه به هیچ تدبیر از تو گذر نباشد

هوشم نماند با کس اندیشه‌ام تویی بس

جایی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد

بر عندلیب عاشق گر بشکنی قفس را

از ذوق اندرونش پروای در نباشد

تو مست خواب نوشین تا بامداد و بر من

شب‌ها رود که گویی هرگز سحر نباشد

دل می‌برد به دعوی فریاد شوق سعدی

الا بهیمه‌ای را کز دل خبر نباشد

تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد

طامات مدعی را چندین اثر نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد

به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد

مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد

خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد

ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری

که مهرش در میان جان و مهرش بر دهان باشد

پری رویا چرا پنهان شوی از مردم چشمم

پری را خاصیت آنست کز مردم نهان باشد

نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارت

که تا در وقت جان دادن سرم بر آستان باشد

گر از رای تو برگردم بخیل و ناجوانمردم

روان از من تمنا کن که فرمانت روان باشد

به دریای غمت غرقم گریزان از همه خلقم

گریزد دشمن از دشمن که تیرش در کمان باشد

خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق

که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد

میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی

میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد

به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم

و گر میلم کشی در چشم میلم همچنان باشد

چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی می‌رود سعدی

ولیکن شور شیرینش بماند تا جهان باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت

که محب صادق آنست که پاکباز باشد

به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن

که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم

به کدام دوست گویم که محل راز باشد

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی

تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد

نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم

که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد

دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی

که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران

اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد

می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد

گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت

ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد

چون مرا عشق تو از هر چه جهان بازاستد

چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد

تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد

جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد

در قیامت چو سر از خاک لحد بردارم

گرد سودای تو بر دامن جانم باشد

گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست

تا شبی محرم اسرار نهانم باشد

هر کسی را ز لبت خشک تمنایی هست

من خود این بخت ندارم که زبانم باشد

جان برافشانم اگر سعدی خویشم خوانی

سر این دارم اگر طالع آنم باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

گر آن مراد شبی در کنار ما باشد

زهی سعادت و دولت که یار ما باشد

اگر هزار غم است از جهانیان بر دل

همین بس است که او غمگسار ما باشد

به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق

گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد

از آن طرف نپذیرد کمال او نقصان

وزین جهت شرف روزگار ما باشد

جفای پرده درانم تفاوتی نکند

اگر عنایت او پرده دار ما باشد

مراد خاطر ما مشکل است و مشکل نیست

اگر مراد خداوندگار ما باشد

به اختیار قضای زمان بباید ساخت

که دایم آن نبود کاختیار ما باشد

وگر به دست نگارین دوست کشته شویم

میان عالمیان افتخار ما باشد

به هیچ کار نیایم گرم تو نپسندی

وگر قبول کنی کار کار ما باشد

نگارخانه چینی که وصف می‌گویند

نه ممکن است که مثل نگار ما باشد

چنین غزال که وصفش همی‌رود سعدی

گمان مبر که به تنها شکار ما باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

شورش بلبلان سحر باشد

خفته از صبح بی‌خبر باشد

تیرباران عشق خوبان را

دل شوریدگان سپر باشد

عاشقان کشتگان معشوقند

هر که زنده‌ست در خطر باشد

همه عالم جمال طلعت اوست

تا که را چشم این نظر باشد

کس ندانم که دل بدو ندهد

مگر آن کس که بی بصر باشد

آدمی را که خارکی در پای

نرود طرفه جانور باشد

گو ترش روی باش و تلخ سخن

زهر شیرین لبان شکر باشد

عاقلان از بلا بپرهیزند

مذهب عاشقان دگر باشد

پای رفتن نماند سعدی را

مرغ عاشق بریده پر باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد

آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد

دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین

بلبل خوش سخن و طوطی شکرخا شد

که درآموختش این لطف و بلاغت کان روز

مردم از عقل به دربرد که او دانا شد

شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی

چشم بر هم نزدی سرو سهی بالا شد

عالم طفلی و جهل حیوانی بگذاشت

آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد

عقل را گفتم از این پس به سلامت بنشین

گفت خاموش که این فتنه دگر پیدا شد

پر نشد چون صدف از لؤلؤ لالا دهنی

که نه از حسرت او دیده ما دریا شد

سعدیا غنچه سیراب نگنجد در پوست

وقت خوش دید و بخندید و گلی رعنا شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4445631
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث