به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری

من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری

روزگاری دست در زلف پریشان توام بود

حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری

چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد

ماه من در چشم من بین شیوه شب زنده داری

خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام

آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری

گر نمی آئی بمیرم زانکه مرگ بی امان را

بر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاری

خونبهائی کز تو خواهم گر به خاک من گذشتی

طره مشکین پریشان کن به رسم سوگواری

شهریاری غزل شایسته من باشد و بس

غیر من کس را در این کشور نشاید شهریاری

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

ای پریچهره که آهنگ کلیسا داری

سینه مریم و سیمای مسیحا داری

گرد رخسار تو روح القدس آید به طواف

چو تو ترسابچه آهنگ کلیسا داری

آشیان در سر زلف تو کند طایر قدس

که نهال قد چون شاخه طوبا داری

جز دل تنگ من ای مونس جان جای تو نیست

تنگ مپسند دلی را که در او جاداری

مه شود حلقه به گوش تو که گردنبندی

فلک افروزتر از عقد ثریا داری

به کلیسا روی و مسجدیانت در پی

چه خیالی مگر ای دختر ترسا داری

پای من در سر کوی تو بگِل رفت فرو

گر دلت سنگ نباشد گِل گیرا داری

دگران خوشگل یک عضو و تو سر تا پا خوب

آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری

آیت رحمت روی تو به قرآن ماند

در شگفتم که چرا مذهب عیسی داری

کار آشوب تماشای تو کارستان کرد

راستی نقش غریبی و تماشا داری

کشتی خواب به دریاچه اشکم گم شد

تو به چشم که نشینی دل دریا داری

شهریارا ز سر کوی سهی بالایان

این چه راهیست که با عالم بالا داری

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

فریب رهزن دیو و پری تو چون نخوری

که راه آدم و حوا زده است دیو و پری

به پرده داری شب بود عیب ما پنهان

ولی سپیده دمان میرسد پرده دری

سرود جنگل و دریاچه سنفونیهایی است

برون ز دایره درک و رانش بشری

به باغ چهچه سحر بلبلان سحر

به کوه قهقه شوق کبکهای دری

زمینه ایست سکوت از برای صوت و صدا

ولی سکوت طبیعت ز بان لال و کری

از آن زمان که دلم در به در ترا جوید

حبیب من چه دلی داده ام به در به دری

سرشک و دیده جمال تو می نمایندم

یکی به آینه سازی دگر به شیشه گری

به تیر عشق تو تا سینه ها سپر نشود

چه عمرها که به بیهوده می شود سپری

پناه سایه آزادگی است بر سر سرو

که جور اره نبیند به جرم بی ثمری

تو شهریار به دنبال خواجه رو تنها

که این مجامله هم برنیامد از دگری

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

آن کبوتر ز لب بام وفا شد سفری

ما هم از کارگه دیده نهان شد چو پری

باز در خواب سر زلف پری خواهم دید

بعد از این دست من و دامن دیوانه سری

منم آن مرغ گرفتار که در کنج قفس

سوخت در فصل گلم حسرت بی بال و پری

خبر از حاصل عمرم نشد آوخ که گذشت

اینهمه عمر به بی حاصلی و بی خبری

دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت

تا به هوش آمدم از ناله مرغ سحری

باش تا هاله صفت دور تو گردم ای ماه

که من ایمن نیم از فتنه دور قمری

منش آموختم آئین محبت لیکن

او شد استاد دل آزاری و بیدادگری

سرو آزادم و سر بر فلک افراشته ام

بی ثمر بین که ثمردارد از این بی ثمری

شهریارا به جز آن مه که بری گشته ز من

پری اینگونه ندیدیم ز دیوانه بری

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

باز امشب ای ستاره تابان نیامدی

باز ای سپیده شب هجران نیامدی

شمعم شکفته بود که خندد به روی تو

افسوس ای شکوفه خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا

باز امشب از دریچه زندان نیامدی

با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز

چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

شعر من از زبان تو خوش صید دل کند

افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی

گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه

نامهربان من تو که مهمان نیامدی

خوان شکر به خون جگر دست می دهد

مهمان من چرا به سر خوان نیامدی

نشناختی فغان دل رهگذر که دوش

ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی

گیتی متاع چون منش آید گران به دست

اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ایست

ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی

در طبع شهریار خزان شد بهار عشق

زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

ای صبا با توچه گفتند که خاموش شدی

چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی

تو که آتشکده عشق و محبت بودی

چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی

به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را

که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی

تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش

چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی

خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من

نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی

تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست

تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی

ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو

نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی

چنگی معبد گردون شوی ای رشگ ملک

که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی

شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان

با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی

شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد

که تواش شیفته زلف و بناگوش شدی

باز در خواب شب دوش ترا می دیدم

وای بر من که توام خواب شب دوش شدی

ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت

به چه گنجینه اسرار که سرپوش شدی

ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیست

آتشی بود در این سینه که در جوش شدی

شهریارا به جگر نیش زند تشنگیم

که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی

گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی

شرمسار توام ای دیده ازین گریه خونین

که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی

ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد

وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی

وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان

که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی

مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل

که تو در حلقه زنجیر جنون گیر نکردی

عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت

برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی

خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور

الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی

چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری

که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی

شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق

به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی

چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی

به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود

چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی

منم که جورو جفا دیدم و وفا کردم

توئی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی

بیا که با همه نامهربانیت ای ماه

خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی

بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس

نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی

منت به یک نگه آهوانه می بخشم

هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی

اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود

بیا که کار جهان بر مراد ما کردی

هزار درد فرستادیم به جان لیکن

چو آمدی همه آن دردها دوا کردی

کلید گنج غزلهای شهریار توئی

بیا که پادشه ملک دل گدا کردی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحرکردی

سحر چون آفتاب از آشیان من سفرکردی

هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید

که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحرکردی

صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را

که شاهی محشتم بودی و با درویش سرکردی

چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس

همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی

مگر از گوشه چشمی وگر طرحی دگر ریزی

که از آن یک نظر بنیاد من زیر و زبر کردی

به یاد چشم تو انسم بود با لاله وحشی

غزال من مرا سرگشته کوه و کمر کردی

به گردشهای چشم آسمانی از همان اول

مرا در عشق از این آفاق گردیها خبرکردی

به شعر شهریار اکنون سرافشانند در آفاق

چه خوش پیرانه سر ما را به شیدائی سمرکردی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی

نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی

به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد

کمان ابرو ترا صیدم که در صیادی استادی

چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت

الا ای خسرو شیرین که خود بی تیشه فرهادی

قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین

خدا را ای شکر پاره مگر طوطی قنادی

من از شیرینی شور و نوا بیداد خواهم کرد

چنان کز شیوه شوخی و شیدایی تو بیدادی

تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی

به افسون کدامین شعر در دام من افتادی

گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت

به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی

خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن

اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی

جوانی ای بهار عمر ای رویای سحرآمیز

تو هم هر دولتی بودی چو گل بازیچه بادی

به پای چشمه طبع لطیفی شهریار آخر

نگارین سایه ای هم دیدی و داد سخن دادی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4357045
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث