به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چو ترک دلبر من شاهدی به شنگی نیست

چو زلف پرشکنش حلقه فرنگی نیست

دهانش ار چه نبینی مگر به وقت سخن

چو نیک درنگری چون دلم به تنگی نیست

به تیغ غمزه خون خوار لشکری بزنی

بزن که با تو در او هیچ مرد جنگی نیست

قوی به چنگ من افتاده بود دامن وصل

ولی دریغ که دولت به تیزچنگی نیست

دوم به لطف ندارد عجب که چون سعدی

غلام سعد ابوبکر سعد زنگی نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:46 PM

 

خسرو آنست که در صحبت او شیرینیست

در بهشتست که همخوابه حورالعینیست

دولت آنست که امکان فراغت باشد

تکیه بر بالش بی دوست نه بس تمکینیست

همه عالم صنم چین به حکایت گویند

صنم ماست که در هر خم زلفش چینیست

روی اگر باز کند حلقه سیمین در گوش

همه گویند که این ماهی و آن پروینیست

گر منش دوست ندارم همه کس دارد دوست

تا چه ویسیست که در هر طرفش رامینیست

سر مویی نظر آخر به کرم با ما کن

ای که در هر بن موییت دل مسکینیست

جز به دیدار توام دیده نمی‌باشد باز

گویی از مهر تو با هر که جهانم کینیست

هر که ماه ختن و سرو روانت گوید

او هنوز از قد و بالای تو صورت بینیست

بنده خویشتنم خوان که به شاهی برسم

مگسی را که تو پرواز دهی شاهینیست

نام سعدی همه جا رفت به شاهدبازی

وین نه عیبست که در ملت ما تحسینیست

کافر و کفر و مسلمان و نماز و من و عشق

هر کسی را که تو بینی به سر خود دینیست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:46 PM

 

دل نماندست که گوی خم چوگان تو نیست

خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست

تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد

هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست

در تو حیرانم و اوصاف معانی که تو راست

و اندر آن کس که بصر دارد و حیران تو نیست

آن چه عیبست که در صورت زیبای تو هست

وان چه سحرست که در غمزه فتان تو نیست

آب حیوان نتوان گفت که در عالم هست

گر چنانست که در چاه زنخدان تو نیست

از خدا آمده‌ای آیت رحمت بر خلق

وان کدام آیت لطفست که در شأن تو نیست

گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ

به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست

تو کجا نالی از این خار که در پای منست

یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست

دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب

عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست

آخر ای کعبه مقصود کجا افتادی

که خود از هیچ طرف حد بیابان تو نیست

گر برانی چه کند بنده که فرمان نبرد

ور بخوانی عجب از غایت احسان تو نیست

سعدی از بند تو هرگز به درآید هیهات

بلکه حیفست بر آن کس که به زندان تو نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:46 PM

 

کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست

هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست

سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه

شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست

خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود

مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست

کس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمر

که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست

آدمی نیست مگر کالبدی بی‌جانست

آن که گوید که مرا میل به دیدار تو نیست

ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای

صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست

جور تلخست ولیکن چه کنم گر نبرم

چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست

من سری دارم و در پای تو خواهم بازید

خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست

به جمال تو که دیدار ز من بازمگیر

که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست

سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری

سر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیست

 

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:46 PM

 

نه خود اندر زمین نظیر تو نیست

که قمر چون رخ منیر تو نیست

ندهم دل به قد و قامت سرو

که چو بالای دلپذیر تو نیست

در همه شهر ای کمان ابرو

کس ندانم که صید تیر تو نیست

دل مردم دگر کسی نبرد

که دلی نیست کان اسیر تو نیست

گر بگیری نظیر من چه کنم

که مرا در جهان نظیر تو نیست

ظاهر آنست کان دل چو حدید

درخور صدر چون حریر تو نیست

همه عالم به عشقبازی رفت

نام سعدی که در ضمیر تو نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:46 PM

 

روز وصلم قرار دیدن نیست

شب هجرانم آرمیدن نیست

طاقت سر بریدنم باشد

وز حبیبم سر بریدن نیست

مطرب از دست من به جان آمد

که مرا طاقت شنیدن نیست

دست بیچاره چون به جان نرسد

چاره جز پیرهن دریدن نیست

ما خود افتادگان مسکینیم

حاجت دام گستریدن نیست

دست در خون عاشقان داری

حاجت تیغ برکشیدن نیست

با خداوندگاری افتادم

کش سر بنده پروریدن نیست

گفتم ای بوستان روحانی

دیدن میوه چون گزیدن نیست

گفت سعدی خیال خیره مبند

سیب سیمین برای چیدن نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:46 PM

 

در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست

از گل و لاله گزیرست و ز گلرویان نیست

دل گم کرده در این شهر نه من می‌جویم

هیچ کس نیست که مطلوب مرا جویان نیست

آن پری زاده مه پاره که دلبند منست

کس ندانم که به جان در طلبش پویان نیست

ساربانا خبر از دوست بیاور که مرا

خبر از دشمن و اندیشه بدگویان نیست

مرد باید که جفا بیند و منت دارد

نه بنالد که مرا طاقت بدخویان نیست

عیب سعدی مکن ای خواجه اگر آدمیی

کآدمی نیست که میلش به پری رویان نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:46 PM

 

در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست

زرق نفروشم و زهدی ننمایم کان نیست

ای که منظور ببینی و تأمل نکنی

گر تو را قوت این هست مرا امکان نیست

ترک خوبان خطا عین صوابست ولیک

چه کند بنده که بر نفس خودش فرمان نیست

من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم

که گلی همچو رخ تو به همه بستان نیست

ای پری روی ملک صورت زیباسیرت

هر که با مثل تو انسش نبود انسان نیست

چشم برکرده بسی خلق که نابینااند

مثل صورت دیوار که در وی جان نیست

درد دل با تو همان به که نگوید درویش

ای برادر که تو را درد دلی پنهان نیست

آن که من در قلم قدرت او حیرانم

هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست

سعدیا عمر گران مایه به پایان آمد

همچنان قصه سودای تو را پایان نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:46 PM

 

با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست

دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست

ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد

ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست

مرد گستاخی نیم تا جان در آغوشت کشم

بوسه بر پایت دهم چون دست بالاییم نیست

بر گلت آشفته‌ام بگذار تا در باغ وصل

زاغ بانگی می‌کنم چون بلبل آواییم نیست

تا مصور گشت در چشمم خیال روی دوست

چشم خودبینی ندارم روی خودراییم نیست

درد دوری می‌کشم گر چه خراب افتاده‌ام

بار جورت می‌برم گر چه تواناییم نیست

طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد

من که را جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست

سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع

با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:46 PM

 

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد

سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

میل آن دانه خالم نظری بیش نبود

چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست

شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن

بامدادت که نبینم طمع شامم نیست

چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم

به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست

نازنینا مکن آن جور که کافر نکند

ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف

من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست

نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم

بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست

به خدا و به سراپای تو کز دوستیت

خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست

سعدیا نامتناسب حیوانی باشد

هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4447817
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث