به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

صبح می‌خندد و من گریه کنان از غم دوست

ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست

بر خودم گریه همی‌آید و بر خنده تو

تا تبسم چه کنی بی‌خبر از مبسم دوست

ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی

که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست

گو کم یار برای دل اغیار مگیر

دشمن این نیک پسندد که تو گیری کم دوست

تو که با جانب خصمت به ارادت نظرست

به که ضایع نگذاری طرف معظم دوست

من نه آنم که عدو گفت تو خود دانی نیک

که ندارد دل دشمن خبر از عالم دوست

نی نی ای باد مرو حال من خسته مگوی

تا غباری ننشیند به دل خرم دوست

هر کسی را غم خویشست و دل سعدی را

همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست

اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست

مردم هلال عید بدیدند و پیش ما

عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست

ما را دگر به سرو بلند التفات نیست

از دوستی قامت بااعتدال دوست

زان بیخودم که عاشق صادق نباشدش

پروای نفس خویشتن از اشتغال دوست

ای خواب گرد دیده سعدی دگر مگرد

یا دیده جای خواب بود یا خیال دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست

بر خوردن از درخت امید وصال دوست

بختم نخفته بود که از خواب بامداد

برخاستم به طالع فرخنده فال دوست

از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت

یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست

خواهم که بیخ صحبت اغیار برکنم

در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست

تشریف داد و رفت ندانم ز بیخودی

کاین دوست بود در نظرم یا خیال دوست

هوشم نماند و عقل برفت و سخن نبست

مقبل کسی که محو شود در کمال دوست

سعدی حجاب نیست تو آیینه پاک دار

زنگارخورده چون بنماید جمال دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست

موقف آزادگان بر سر میدان اوست

ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند

سلسله پای جمع زلف پریشان اوست

چند نصیحت کنند بی‌خبرانم به صبر

درد مرا ای حکیم صبر نه درمان اوست

گر کند انعام او در من مسکین نگاه

ور نکند حاکمست بنده به فرمان اوست

گر بزند بی‌گناه عادت بخت منست

ور بنوازد به لطف غایت احسان اوست

میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو

سروی اگر لایقست قد خرامان اوست

چون بتواند نشست آن که دلش غایبست

یا بتواند گریخت آن که به زندان اوست

حیرت عشاق را عیب کند بی بصر

بهره ندارد ز عیش هر که نه حیران اوست

چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار

خاصه که مرغی چو من بلبل بستان اوست

گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر

حیف بود بلبلی کاین همه دستان اوست

سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر

کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست

به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست

به بندگی و صغیری گرت قبول کند

سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست

به جای دوست گرت هر چه در جهان بخشند

رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست

جهان و هر چه در او هست با نعیم بهشت

نه نعمتیست که بازآورد فقیر از دوست

نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس

که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست

مرا که دیده به دیدار دوست برکردم

حلال نیست که بر هم نهم به تیر از دوست

و گر چنان که مصور شود گزیر از عشق

کجا روم که نمی‌باشدم گزیر از دوست

به هر طریق که باشد اسیر دشمن را

توان خرید و نشاید خرید اسیر از دوست

که در ضمیر من آید ز هر که در عالم

که من هنوز نپرداختم ضمیر از دوست

تو خود نظیر نداری و گر بود به مثل

من آن نیم که بدل گیرم و نظیر از دوست

رضای دوست نگه دار و صبر کن سعدی

که دوستی نبود ناله و نفیر از دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

خورشید زیر سایه زلف چو شام اوست

طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست

آن قامتست نی به حقیقت قیامتست

زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست

بر مرگ دل خوشست در این واقعه مرا

کآب حیات در لب یاقوت فام اوست

بوی بهار می‌دمدم یا نسیم صبح

باد بهشت می‌گذرد یا پیام اوست

دل عشوه می‌فروخت که من مرغ زیرکم

اینک فتاده در سر زلف چو دام اوست

بیچاره مانده‌ام همه روزی به دام او

و اینک فتاده‌ام به غریبی که کام اوست

هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود

تا خود غلام کیست که سعدی غلام اوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

کس به چشمم در نمی‌آید که گویم مثل اوست

خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست

هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند

آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست

جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع

اولت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست

بنده‌ام گو تاج خواهی بر سرم نه یا تبر

هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست

عقل باری خسروی می‌کرد بر ملک وجود

باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست

عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی

زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست

سعدیا چندان که خواهی گفت وصف روی یار

حسن گل بیش از قیاس بلبل بسیارگوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

یار من آن که لطف خداوند یار اوست

بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست

دریای عشق را به حقیقت کنار نیست

ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست

در عهد لیلی این همه مجنون نبوده‌اند

وین فتنه برنخاست که در روزگار اوست

صاحبدلی نماند در این فصل نوبهار

الا که عاشق گل و مجروح خار اوست

دانی کدام خاک بر او رشک می‌برم

آن خاک نیکبخت که در رهگذار اوست

باور مکن که صورت او عقل من ببرد

عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست

گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند

ما را نظر به قدرت پروردگار اوست

اینم قبول بس که بمیرم بر آستان

تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست

بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک

آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست

سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش

عبد آن کند که رای خداوندگار اوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

سفر دراز نباشد به پای طالب دوست

که زنده ابدست آدمی که کشته اوست

شراب خورده معنی چو در سماع آید

چه جای جامه که بر خویشتن بدرد پوست

هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد

به ترک خویش بگوید که خصم عربده جوست

حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر

که قطره قطره باران چو با هم آمد جوست

نمی‌رود که کمندش همی‌برد مشتاق

چه جای پند نصیحت کنان بیهده گوست

چو در میانه خاک اوفتاده‌ای بینی

از آن بپرس که چوگان از او مپرس که گوست

چرا و چون نرسد بندگان مخلص را

رواست گر همه بد می‌کنی بکن که نکوست

کدام سرو سهی راست با وجود تو قدر

کدام غالیه را پیش خاک پای تو بوست

بسی بگفت خداوند عقل و نشنیدم

که دل به غمزه خوبان مده که سنگ و سبوست

هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را

به دوستی که نگوید به جز حکایت دوست

به آب دیده خونین نبشته قصه عشق

نظر به صفحه اول مکن که تو بر توست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

سرمست درآمد از درم دوست

لب خنده زنان چو غنچه در پوست

چون دیدمش آن رخ نگارین

در خود به غلط شدم که این اوست

رضوان در خلد باز کردند

کز عطر مشام روح خوش بوست

پیش قدمش به سر دویدم

در پای فتادمش که ای دوست

یک باره به ترک ما بگفتی

زنهار نگویی این نه نیکوست

بر من که دلم چو شمع یکتاست

پیراهن غم چو شمع ده توست

چشمش به کرشمه گفت با من

در نرگس مست من چه آهوست

گفتم همه نیکوییست لیکن

اینست که بی‌وفا و بدخوست

بشنو نفسی دعای سعدی

گر چه همه عالمت دعاگوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4447799
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث