به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ای

مگر ای شاهد گمراه به راه آمده ای

باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه

گر بپرسیدن این بخت سیاه آمده ای

کشته چاه غمت را نفسی هست هنوز

حذر ای آینه در معرض آه آمده ای

از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا

خاکپای تو شوم کاین همه راه آمده ای

چه کنی با من و با کلبه درویشی من

تو که مهمان سراپرده شاه آمده ای

می تپد دل به برم با همه شیر دلی

که چو آهوی حرم شیرنگاه آمده ای

آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید

به سلام تو که خورشید کلاه آمده ای

شهریارا حرم عشق مبارک بادت

که در این سایه دولت به پناه آمده ای

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

بزن که سوز دل من به ساز میگوئی

ز ساز دل چه شنیدی که باز میگوئی

مگر چو باد وزیدی به زلف یار که باز

به گوش دل سخنی دلنواز میگوئی

مگر حکایت پروانه میکنی با شمع

که شرح قصه به سوز و گداز میگوئی

به یاد تیشه فرهاد و موکب شیرین

گهی ز شور و گه از شاهناز میگوئی

کنون که راز دل ما ز پرده بیرون شد

بزن که در دل این پرده راز میگوئی

به پای چشمه طبع من این بلند سرود

به سرفرازی آن سروناز میگوئی

به سر رسید شب و داستان به سر نرسید

مگر فسانه زلف دراز میگوئی

بسوی عرش الهی گشوده ام پر و بال

بزن که قصه راز و نیاز میگوئی

نوای ساز تو خواند ترانه توحید

حقیقتی به زبان مجاز میگوئی

ترانه غزل شهریار و ساز صباست

بزن که سوز دل من به ساز میگوئی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

شکفته ام به تماشای چشم شهلائی

که جز به چشم دلش نشکفد تماشائی

جمال پردگی جاودانه ننماید

مگر به آینه پاکان سینه سینائی

رواق چشم که یک انعکاس او آفاق

محیط نه فلکش زورقی به دریائی

دلی که غرق شود در شکوه این دریا

به چشم باز رود در شگفت رؤیائی

به قدر خواستنم نیست تاب سوختنم

به اسم عاشقم و اسم بی مسمائی

سواد زلف تو و سر جاودانه تست

که جلوه می کنداز هر سری به سودائی

به خاکپای تو ای سرو برکشیده من

که سر فرود نیاورده ام به دنیائی

به زیر سایه سروم به خاک بسپارید

که سرسپارده بودم به سرو بالائی

صدای حافظ شیراز بشنوی که رسید

به شهر شیفتگان شهریار شیدائی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی

شیوه ام چشم چرانی و قدح پیمائی

عاشقم خواهد و رسوای جهانی چکنم

عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی

خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت

کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسائی

نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست

ای برازنده به بالای تو بزم آرائی

شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد

یاد پروانه پر سوخته بی پروائی

لعل شاهد نشنیدیم بدین شیرینی

زلف معشوقه ندیدیم بدین زیبائی

کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد

تا ستانم من از او داد شب تنهائی

پیر میخانه که روی تو نماید در جام

از جبین تابدش انوار مبارک رائی

شهریار از هوس قند لبت چون طوطی

شهره شد در همه آفاق به شکرخائی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

مایه حسن ندارم که به بازار من آئی

جان فروش سر راهم که خریدار من آئی

ای غزالی که گرفتار کمند تو شدم باش

تا به دام غزل افتی و گرفتار من آئی

گلشن طبع من آراسته از لاله و نسرین

همه در حسرتم ای گل که به گلزار من آئی

سپر صلح و صفا دارم وشمشیر محبت

با تو آن پنجه نبینم که به پیکار من آئی

صید را شرط نباشد همه در دام کشیدن

به کمند تو فتادم که نگهدار من آئی

نسخه شعر تر آرم به شفاخانه لعلت

که به یک خنده دوای دل بیمار من آئی

روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار

به امیدی که تو هم شمع شب تار من آئی

گفتمش نیشکر شعر از آن پرورم از اشک

که تو ای طوطی خوش لهجه شکر خوار من آئی

گفت اگر لب بگشایم تو بدان طبع گهربار

شهریارا خجل از لعل شکربار من آئی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

ای ماه شب دریا ای چشمه زیبائی

یک چشمه و صد دریا فری و فریبائی

من زشتم و زندانی اما مه رخشنده

در پرده نه زیبنده است با آنهمه زیبائی

افلاک چراغان کن کآفاق همه چشمند

غوغای شبابست و آشوب تماشائی

سیمای تو روحانی در آینه دریاست

ارزانی دریا باد این آینه سیمائی

زرکوب کواکب راخال رخ دریا کن

بنگار چو میناگر این صفحه مینائی

با چنگ خدایان خیز آشفته و شورانگیز

ای زهره شهر آشوب ای شهره به شیدائی

چنگ ابدیت را بر ساز مسیحا زن

گو در نوسان آید ناقوس کلیسائی

چون خواجه تن تنها با سوز تو دمسازم

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی

نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی

ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام

گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئی

شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار

تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آئی

ای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه

سپر انداخته ام هرچه به پیکار آئی

روز روشن به خود از عشق تو کردم شب تار

به امیدی که توام شمع شب تار آئی

چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده

در دل شب به سراغ من بیدار آئی

مرده ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف

عیسی من به دم مسجد سردار آئی

عمری از جان بپرستم شب بیماری را

گر تو یک شب به پرستاری بیمار آئی

ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست

باری اندیشه از آن کن که گرفتار آئی

با چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم

حیفم آید که تو در خاطر اغیار آئی

لاله از خاک جوانان بدرآمد که تو هم

شهریارا به سر تربت شهیار آیی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:32 PM

 

چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم

خون کند خاطر من خاطره عهد قدیم

چه شدن آن طره پیوند دل و جان که دگر

دل بشکسته عاشق ننوازد به نسیم

آن دل بازتر از دست کریمم یارب

چون پسندی که شود تنگتر از چشم لئیم

عهد طفلی چو بیاد آرم و دامان پدر

بارم از دیده به دامان همه درهای یتیم

یاد بگذشته چو آن دور نمای وطن است

که شود برافق شام غریبان ترسیم

یا به آهو روشان انس وصفا ده یارب

یا ز صاحبنظران بازستان ذوق سلیم

سیم و زر شد محک تجربه گوهر مرد

که سیه باد بدین تجربه روی زر و سیم

دردناک است که در دام شغال افتد شیر

یا که محتاج فرومایه شود مرد کریم

نشود مرغ چمن همنفس زاغ و زغن

“روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم”

دولت همت سلطان قناعت خواهم

تا تمنا نکنم نعمت ارباب نعیم

هم از الطاف همایون تو خواهم یارب

در بلایای تو توفیق رضا و تسلیم

نقص در معرفت ماست نگارا ور نه

نیست بی مصلحتی حکم خداوند حکیم

شهریارا به تو غم الفت دیرین دارد

محترم دار به جان صحبت یاران قدیم

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:29 PM

 

نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده

که بلکه رام غزل گردی ای غزال رمیده

سیاهی شب هجر و امید صبح سعادت

سپید کرد مرا دیده تا دمید سپیده

ندیده خیر جوانی غم تو کرد مرا پیر

برو که پیر شوی ای جوان خیر ندیده

به اشک شوق رساندم ترا به این قد و اکنون

به دیگران رسدت میوه ای نهال رسیده

ز ماه شرح ملال تو پرسم ای مه بی مهر

شبی که ماه نماید ملول و رنگ پریده

بهار من تو هم از بلبلی حکایت من پرس

که از خزان گلشن خارها به دیده خلیده

به گردباد هم از من گرفته آتش شوقی

که خاک غم به سر افشان به کوه و دشت دویده

هوای پیرهن چاک آن پری است که ما را

کشد به حلقه دیوانگان جامه دریده

فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست

که دوک و پنبه برازد به زال پشت خمیده

خبر ز داغ دل شهریار می شوی اما

در آن زمان که ز خاکش هزار لاله دمیده

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:24 PM

 

سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه

زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست

این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه

خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز

دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز

بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه

دور سر هلهله و هاله شاهین اجل

ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه

کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند

هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه

بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن

هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست

کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه

گر رهایی است برای همه خواهید از غرق

ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه

ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم

کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار

این قدر پای تعلل بکشانیم که چه

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند

ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 2:24 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4338599
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث