به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

امشب به راستی شب ما روز روشن است

عید وصال دوست علی رغم دشمن است

باد بهشت می‌گذرد یا نسیم باغ

یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است

هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر

چشمم که در سرست و روانم که در تن است

گردن نهم به خدمت و گوشت کنم به قول

تا خاطرم معلق آن گوش و گردن است

ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر

ناچار خوشه چین بود آن جا که خرمن است

دور از تو در جهان فراخم مجال نیست

عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزن است

عاشق گریختن نتواند که دست شوق

هر جا که می‌رود متعلق به دامن است

شیرین به در نمی‌رود از خانه بی رقیب

داند شکر که دفع مگس بادبیزن است

جور رقیب و سرزنش اهل روزگار

با من همان حکایت گاو دهلزن است

بازان شاه را حسد آید بدین شکار

کان شاهباز را دل سعدی نشیمن است

قلب رقیق چند بپوشد حدیث عشق

هرچ آن به آبگینه بپوشی مبین است

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

این باد بهار بوستان است

یا بوی وصال دوستان است

دل می‌برد این خط نگارین

گویی خط روی دلستان است

ای مرغ به دام دل گرفتار

بازآی که وقت آشیان است

شب‌ها من و شمع می‌گدازیم

این است که سوز من نهان است

گوشم همه روز از انتظارت

بر راه و نظر بر آستان است

ور بانگ مؤذنی میاید

گویم که درای کاروان است

با آن همه دشمنی که کردی

بازآی که دوستی همان است

با قوت بازوان عشقت

سرپنجهٔ صبر ناتوان است

بیزاری دوستان دمساز

تفریق میان جسم و جان است

نالیدن دردناک سعدی

بر دعوی دوستی بیان است

آتش به نی قلم درانداخت

وین حبر که می‌رود دخان است

 

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام است

ای مجلسیان راه خرابات کدام است

هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتند

ما را غمت ای ماه پری چهره تمام است

برخیز که در سایه سروی بنشینیم

کان جا که تو بنشینی بر سرو قیام است

دام دل صاحب نظرانت خم گیسوست

وان خال بناگوش مگر دانه دام است

با چون تو حریفی به چنین جای در این وقت

گر باده خورم خمر بهشتی نه حرام است

با محتسب شهر بگویید که زنهار

در مجلس ما سنگ مینداز که جام است

غیرت نگذارد که بگویم که مرا کشت

تا خلق ندانند که معشوقه چه نام است

دردا که بپختیم در این سوز نهانی

وان را خبر از آتش ما نیست که خام است

سعدی مبر اندیشه که در کام نهنگان

چون در نظر دوست نشینی همه کام است

 

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

کارم چو زلف یار پریشان و درهمست

پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست

غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت

این شادی کسی که در این دور خرمست

تنها دل منست گرفتار در غمان

یا خود در این زمانه دل شادمان کمست

زین سان که می‌دهد دل من داد هر غمی

انصاف ملک عالم عشقش مسلمست

دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت

آیا چه جاست این که همه روزه با نمست

خواهی چو روز روشن دانی تو حال من

از تیره شب بپرس که او نیز محرمست

ای کاشکی میان منستی و دلبرم

پیوندی این چنین که میان من و غمست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

یارا بهشت صحبت یاران همدمست

دیدار یار نامتناسب جهنمست

هر دم که در حضور عزیزی برآوری

دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست

نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست

بس دیو را که صورت فرزند آدمست

آنست آدمی که در او حسن سیرتی

یا لطف صورتیست دگر حشو عالمست

هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده‌ام

جز بر دو روی یار موافق که در همست

آنان که در بهار به صحرا نمی‌روند

بوی خوش ربیع بر ایشان محرمست

وان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب

پندش مده که جهل در او نیک محکمست

آرام نیست در همه عالم به اتفاق

ور هست در مجاورت یار محرمست

گر خون تازه می‌رود از ریش اهل دل

دیدار دوستان که ببینند مرهمست

دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف

لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست

ممسک برای مال همه ساله تنگ دل

سعدی به روی دوست همه روزه خرمست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست

هر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصلست

یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلست

بامدادان روی او دیدن صباح مقبلست

آن که در چاه زنخدانش دل بیچارگان

چون ملک محبوس در زندان چاه بابلست

پیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمی

باز می‌گویم که هر دعوی که کردم باطلست

زهر نزدیک خردمندان اگر چه قاتلست

چون ز دست دوست می‌گیری شفای عاجلست

من قدم بیرون نمی‌یارم نهاد از کوی دوست

دوستان معذور داریدم که پایم در گلست

باش تا دیوانه گویندم همه فرزانگان

ترک جان نتوان گرفتن تا تو گویی عاقلست

آن که می‌گوید نظر در صورت خوبان خطاست

او همین صورت همی‌بیند ز معنی غافلست

ساربان آهسته ران کآرام جان در محملست

چارپایان بار بر پشتند و ما را بر دلست

گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست

همچنانش در میان جان شیرین منزلست

سعدی آسانست با هر کس گرفتن دوستی

لیک چون پیوند شد خو باز کردن مشکلست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

شراب از دست خوبان سلسبیلست

و گر خود خون میخواران سبیلست

نمی‌دانم رطب را چاشنی چیست

همی‌بینم که خرما بر نخیلست

نه وسمست آن به دلبندی خضیبست

نه سرمست آن به جادویی کحیلست

سرانگشتان صاحب دل فریبش

نه در حنا که در خون قتیلست

الا ای کاروان محمل برانید

که ما را بند بر پای رحیلست

هر آن شب در فراق روی لیلی

که بر مجنون رود لیلی طویلست

کمندش می‌دواند پای مشتاق

بیابان را نپرسد چند میلست

چو مور افتان و خیزان رفت باید

و گر خود ره به زیر پای پیلست

حبیب آن جا که دستی برفشاند

محب ار سر نیفشاند بخیلست

ز ما گر طاعت آید شرمساریم

و ز ایشان گر قبیح آید جمیلست

بدیل دوستان گیرند و یاران

ولیکن شاهد ما بی‌بدیلست

سخن بیرون مگوی از عشق سعدی

سخن عشقست و دیگر قال و قیلست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

پای سرو بوستانی در گلست

سرو ما را پای معنی در دلست

هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد

طالعش میمون و فالش مقبلست

نیکخواهانم نصیحت می‌کنند

خشت بر دریا زدن بی‌حاصلست

ای برادر ما به گرداب اندریم

وان که شنعت می‌زند بر ساحلست

شوق را بر صبر قوت غالبست

عقل را با عشق دعوی باطلست

نسبت عاشق به غفلت می‌کنند

وان که معشوقی ندارد غافلست

دیده باشی تشنه مستعجل به آب

جان به جانان همچنان مستعجلست

بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ

در طریق عشق اول منزلست

گر بمیرد طالبی دربند دوست

سهل باشد زندگانی مشکلست

عاشقی می‌گفت و خوش خوش می‌گریست

جان بیاساید که جانان قاتلست

سعدیا نزدیک رای عاشقان

خلق مجنونند و مجنون عاقلست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است

ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است

برادران طریقت نصیحتم مکنید

که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگ است

دگر به خفیه نمی‌بایدم شراب و سماع

که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است

چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم

مرا که چشم به ساقی و گوش بر چنگ است

به یادگار کسی دامن نسیم صبا

گرفته‌ایم و دریغا که باد در چنگ است

به خشم رفتهٔ ما را که می‌برد پیغام

بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگ است

بکش چنان که توانی که بی مشاهده‌ات

فراخنای جهان بر وجود ما تنگ است

ملامت از دل سعدی فرونشوید عشق

سیاهی از حبشی چون رود که خودرنگ است

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

ای که از سرو روان قد تو چالاکترست

دل به روی تو ز روی تو طربناکترست

دگر از حربه خونخوار اجل نندیشم

که نه از غمزه خونریز تو ناباکترست

چست بودست مرا کسوت معنی همه وقت

باز بر قامت زیبای تو چالاکترست

نظر پاک مرا دشمن اگر طعنه زند

دامن دوست بحمدالله از آن پاکترست

تا گل روی تو در باغ لطافت بشکفت

پردهٔ صبر من از دامن گل چاکترست

پای بر دیده سعدی نه اگر بخرامی

که به صد منزلت از خاک درت خاکترست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4448887
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث