به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست

چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست

مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست

گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست

گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست

ور چه براند هنوز روی امید از قفاست

برق یمانی بجست باد بهاری بخاست

طاقت مجنون برفت خیمهٔ لیلی کجاست

غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست

اول صبح است خیز کآخر دنیا فناست

صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست

یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست

درد دل دوستان گر تو پسندی رواست

هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست

بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست

گر تو قدم می‌نهی تا بنهم چشم راست

از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست

در همه شهری غریب در همه ملکی گداست

با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست

گر درم ما مس است لطف شما کیمیاست

سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست

هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:17 PM

 

خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست

راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست

من در این جای همین صورت بی‌جانم و بس

دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست

تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم

فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست

آخر ای باد صبا بویی اگر می‌آری

سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست

درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم

روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست

نکند میل دل من به تماشای چمن

که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست

سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست

رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:17 PM

 

سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست

هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست

گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ

دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست

گر برود جان ما در طلب وصل دوست

حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست

دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان

گونهٔ زردش دلیل ناله زارش گواست

مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل

عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست

دلشدهٔ پایبند گردن جان در کمند

زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست

مالک ملک وجود حاکم رد و قبول

هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست

تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام

کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست

گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر

حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست

هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب

عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست

سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست

گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:17 PM

 

دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست

از خانه برون آمد و بازار بیاراست

در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین

در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست

صبر و دل و دین می‌رود و طاقت و آرام

از زخم پدید است که بازوش تواناست

از بهر خدا روی مپوش از زن و از مرد

تا صنع خدا می‌نگرند از چپ و از راست

چشمی که تو را بیند و در قدرت بی چون

مدهوش نماند نتوان گفت که بیناست

دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد

از بارخدا به ز تو حاجت نتوان خواست

فریاد من از دست غمت عیب نباشد

کاین درد نپندارم از آن من تنهاست

با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم

چون زهره و یارا نبود چاره مداراست

از روی شما صبر نه صبر است که زهر است

وز دست شما زهر نه زهر است که حلواست

آن کام و دهان و لب و دندان که تو داری

عیش است ولی تا ز برای که مهیاست

گر خون من و جمله عالم تو بریزی

اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست

تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد

گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:17 PM

 

خوش می‌رود این پسر که برخاست

سرویست چنین که می‌رود راست

ابروش کمان قتل عاشق

گیسوش کمند عقل داناست

بالای چنین اگر در اسلام

گویند که هست زیر و بالاست

ای آتش خرمن عزیزان

بنشین که هزار فتنه برخاست

بی جرم بکش که بنده مملوک

بی شرع ببر که خانه یغماست

دردت بکشم که درد داروست

خارت بخورم که خار خرماست

انگشت نمای خلق بودن

زشت است ولیک با تو زیباست

باید که سلامت تو باشد

سهل است ملامتی که بر ماست

جان در قدم تو ریخت سعدی

وین منزلت از خدای می‌خواست

خواهی که دگر حیات یابد

یک بار بگو که کشتهٔ ماست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:17 PM

 

بوی گل و بانگ مرغ برخاست

هنگام نشاط و روز صحراست

فراش خزان ورق بیفشاند

نقاش صبا چمن بیاراست

ما را سر باغ و بوستان نیست

هر جا که تویی تفرج آن جاست

گویند نظر به روی خوبان

نهیست نه این نظر که ما راست

در روی تو سر صنع بی چون

چون آب در آبگینه پیداست

چشم چپ خویشتن برآرم

تا چشم نبیندت به جز راست

هر آدمیی که مهر مهرت

در وی نگرفت سنگ خاراست

روزی تر و خشک من بسوزد

آتش که به زیر دیگ سوداست

نالیدن بی‌حساب سعدی

گویند خلاف رای داناست

از ورطه ما خبر ندارد

آسوده که بر کنار دریاست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:16 PM

 

نشاید گفتن آن کس را دلی هست

که ندهد بر چنین صورت دل از دست

نه منظوری که با او می‌توان گفت

نه خصمی کز کمندش می‌توان رست

به دل گفتم ز چشمانش بپرهیز

که هشیاران نیاویزند با مست

سرانگشتان مخضوبش نبینی

که دست صبر برپیچید و بشکست

نه آزاد از سرش بر می‌توان خاست

نه با او می‌توان آسوده بنشست

اگر دودی رود بی آتشی نیست

و گر خونی بیاید کشته‌ای هست

خیالش در نظر، چون آیدم خواب؟

نشاید در به روی دوستان بست

نشاید خرمن بیچارگان سوخت

نمی‌باید دل درمندگان خست

به آخر دوستی نتوان بریدن

به اول خود نمی‌بایست پیوست

دلی از دست بیرون رفته سعدی

نیاید باز تیر رفته از شست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:16 PM

 

اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست

مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست

اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش

خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست

میان عیب و هنر پیش دوستان کریم

تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست

عنایتی که تو را بود اگر مبدل شد

خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست

مرا به هر چه کنی دل نخواهی آزردن

که هر چه دوست پسندد به جای دوست رواست

اگر عداوت و جنگ است در میان عرب

میان لیلی و مجنون محبت است و صفاست

هزار دشمنی افتد به قول بدگویان

میان عاشق و معشوق دوستی برجاست

غلام قامت آن لعبت قباپوشم

که در محبت رویش هزار جامه قباست

نمی‌توانم بی او نشست یک ساعت

چرا که از سر جان بر نمی‌توانم خاست

جمال در نظر و شوق همچنان باقی

گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست

مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست

وگر کنند ملامت نه بر من تنهاست

هر آدمی که چنین شخص دلستان بیند

ضرورت است که گوید به سرو ماند راست

به روی خوبان گفتی نظر خطا باشد

خطا نباشد دیگر مگو چنین که خطاست

خوش است با غم هجران دوست سعدی را

که گر چه رنج به جان می‌رسد امید دواست

بلا و زحمت امروز بر دل درویش

از آن خوش است که امید رحمت فرداست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:16 PM

 

دیر آمدی ای نگار سرمست

زودت ندهیم دامن از دست

بر آتش عشقت آب تدبیر

چندان که زدیم بازننشست

از روی تو سر نمی‌توان تافت

وز روی تو در نمی‌توان بست

از پیش تو راه رفتنم نیست

چون ماهی اوفتاده در شست

سودای لب شکردهانان

بس توبه صالحان که بشکست

ای سرو بلند بوستانی

در پیش درخت قامتت پست

بیچاره کسی که از تو ببرید

آسوده تنی که با تو پیوست

چشمت به کرشمه خون من ریخت

وز قتل خطا چه غم خورد مست

سعدی ز کمند خوبرویان

تا جان داری نمی‌توان جست

ور سر ننهی در آستانش

دیگر چه کنی دری دگر هست؟

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:16 PM

 

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد

خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال

در سرای نشاید بر آشنایان بست

در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست

من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست

غلام دولت آنم که پای بند یکیست

به جانبی متعلق شد از هزار برست

مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت

اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست

نماز شام قیامت به هوش بازآید

کسی که خورده بود می ز بامداد الست

نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول

معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست

اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی

چه فتنه‌ها که بخیزد میان اهل نشست

برادران و بزرگان نصیحتم مکنید

که اختیار من از دست رفت و تیر از شست

حذر کنید ز باران دیده سعدی

که قطره سیل شود چون به یک دگر پیوست

خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود

در این سخن که بخواهند برد دست به دست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:16 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4448921
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث