این چرخ بسی بدل کند نوها را
بدخوست از آن بدل کند خوها را
هم زشت کند به طبع نیکوها را
هم ضعف دهد به قهر نیروها را
این چرخ بسی بدل کند نوها را
بدخوست از آن بدل کند خوها را
هم زشت کند به طبع نیکوها را
هم ضعف دهد به قهر نیروها را
چون دید که بر عزم سفر دارم رای
آمد به وداعم آن بت روح افزای
سوگند همی داد که از بهر خدای
ای عهد شکسته در سفر بیش مپای
ای تن چه تنی که تا شدی فرهنگی
با چرخ و زمانه در نبرد و جنگی
در تو نکند اثر همی دلتنگی
بگداز و بریز اگر نه روی و سنگی
چون موی شدم رنج هر بیدادی
در عشق ندید کس چو من ناشادی
برخیزد اگر وزد به من بر بادی
چون چنگ مرا ز هر رگی فریادی
ای تن تو به طبع بار بیمار کشی
خوشدل خوشدل رنج و غم یار کشی
از چرخ همی بلای بسیار کشی
خوش بر تو نهد بار که خوش بار کشی
ای قلعه نای مادر ملک تویی
دانند که کان گوهر ملک تویی
امروز نیام خنجر ملک تویی
آیا دیدی که بر در ملک تویی
از بلبل بر سرو طربناک تری
وز نرگس دسته بسته چالاک تری
زآتش صنما اگر چه بی باک تری
والله که ز آب آسمان پاک تری
از غنچه ناشکفته مستورتری
وز نرگس نیم خفته مخمورتری
در خوبی از آفتاب مشهورتری
ای مه ز مه دو هفته پرنورتری
آمد بر من خیال زیبا یاری
گفتم به سلامتت بدیدم باری
تو نیز بدین سمج بدیدی آری
شیری شده حلقه بر دو پایش ماری
ای چرخ همه کار به پرگار زدی
گر مهر درش مگر به مسمار زدی
ای شب تو ردای خویش بر قار زدی
ای تیغ زدوده صبح زنگار زدی