بنمودی مقنعی مهی ناگاهی
تا هر که پدید گشت چون گمراهی
او داشت فرو برده به چاهی ماهی
داری تو فرو برده به ماهی چاهی
بنمودی مقنعی مهی ناگاهی
تا هر که پدید گشت چون گمراهی
او داشت فرو برده به چاهی ماهی
داری تو فرو برده به ماهی چاهی
ای نای هوا بریدم از نای دمی
او را دم گرم بوده تو سرد دمی
زو بود مرا خرمی از تو دژمی
او نای نشاط بود و تو نای غمی
فر ابدی و نعمت جاویدی
نخل عیشی و گلبن امیدی
خوبی و خوشی مشتری و ناهیدی
فرزند مهی نبیره خورشیدی
ای حورا زاده لعبت نوشادی
از باغ بهشت کی برون افتادی
بندیش که پیرایه به تن بنهادی
ای حسن تو پیرایه مادرزادی
گر چه کندت مساعدت روز بهی
آخر ز قضا به هیچ حیلت نرهی
تا هست بده چه فایده زآنکه نهی
دشمن ببرد خاک خورد گر ندهی
ای بخت مرا سوخته خرمن کردی
بی جرم دو پای من در آهن کردی
در جمله مرا به کام دشمن کردی
با سگ نکنند آنچه تو با من کردی
در پیش گل وصال ما را بویی
وز پس همه ساله عیب ما را جویی
هر چند رخ وفای ما را شویی
کس نشنودا آنچه تو ما را گویی
شوخی صنمی خوشی کشی خندانی
طوطی سخنی و عندلیب الحانی
چون برده دلم به لابه و دستانی
لابد پس دل روم چو سرگردانی
عشق آتشی افروخت که از بسیاری
در دوزخم افکند همی پنداری
دل سوخته بودی به هزاران زاری
گر آب دو چشم من نکردی یاری
ای دولت هند را جمالی دادی
ای شادی زین قبل به غایت شادی
ای چرخ تو در دهان عالم دادی
کای دولت شیرزاد باقی بادی