ای گل نه ز گل ز دل همی بر رویی
دل را ز همه غمان فرو می شویی
ای گل تو عقیق رنگ و مشکین مویی
بر آب روان زیاده استی گویی
ای گل نه ز گل ز دل همی بر رویی
دل را ز همه غمان فرو می شویی
ای گل تو عقیق رنگ و مشکین مویی
بر آب روان زیاده استی گویی
آخر نگذاردم فلک چون زاری
آخر بجهد فضل مرا بازاری
آخر بد ماندم جهان گلزاری
عذری خواهد ز من بهر آزاری
با هر تاری ساخته چون پود شوی
با جمله همه زیان بی سود شوی
در دیده عهد دوست چون دود شوی
زینگونه به کام دشمنان زود شوی
از شیرینی چون به سخن بنشینی
از دو لب خود شکر به دامن چینی
در بوسه لب تو گویدم می بینی
هرگز شکر سرخ بدین شیرینی
دولت ز علاء دولت عالی رای
بر عالم سایه درد چون پر همای
ای داده خدایت شرف از بهر خدای
یک بار مرا جمال رویت بنمای
مفروق دو دیده ای و مقرون دلی
دل هر چه بیندیشد مضمون دلی
تا ظن نبری که هیچ بیرون دلی
در خون دلم مشو که در خون دلی
مرهم گفتم تو با دل ریش همی
تا بندیشم من از بدانیش همی
نعمت شودم زمان زمان بیش همی
یادم ناید ز نعمت خویش همی
روزی که چو باد پیش من برگذری
دردسر و رنج دل و خون جگری
وآن شب که چو مه به روی من در نگری
نور جگر و قوت دل و تاج سری
ای غم سختی تو ای دل از غم نرمی
ای دم سردی تو ای دل از دم گرمی
ای عشق خمش باش که بس بی شرمی
ای هجر برو که سخت بی آزرمی
بر شعر مرا دلیست ای بار خدای
در مدح و ثنای خسرو مدح آرای
می بترکدم دل اندرین تنگی جای
از بهر خدای را دوایی فرمای